کتاب بهشت درون

Beheshte Daroon
کد کتاب : 82632
شابک : 978-9642616671
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 312
سال انتشار شمسی : 1391
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---
قسمت هایی از کتاب بهشت درون (لذت متن)
استاد از راهی می گذشت. مرد جوانی را دید که غمگین و افسرده قدم می زد. خود را کنار او رساند و هم پای او قدم برداشت و در همان حال از او دلیل اندوهش را پرسید. مرد جوان آهی کشید و گفت: قصد دارم کارگاهی نجاری بزنم اما سرمایه ام اندک است و می ترسم کسب و کارم نگردد و همین سرمایه کم را از دست بدهم. استاد با لبخند پرسید: حال چرا شغل نجاری رو انتخاب کرده ای؟ مرد جوان گفت: این شغل اجدادی ماست و هنر و مهارت نجاری چیزی است که در خون من جریان دارد. پدر و پدربزرگ من نجارهای خوبی بوده اند ولی در یک آتش سوزی همه اموال خود را از دست دادند و به روز سیاه نشستند. از یک سو می ترسم من هم در نهایت شکست بخورم و از سوی دیگر می بینم که چیزی غیر شغل نجاری مرا راضی نمی سازد. شما می گویید چه کنم؟ استاد گفت: بچه عقاب وقتی می خواهد در آسمانی که پدر و مادرش پرواز می کنند بپرد لب صخره می رود و از آنجا بال هایش را باز می کند تا اولین باد مخالف او را به سمت بالا ببرد. باد که آمد او در آسمان است. اگر باد مساعدی بوزد و بال های بچه عقاب باز نباشد هرگز پروازی اتفاق نمی افتد. عقاب بال بسته شبیه سنگی است که سقوط فرجام حتمی اوست. مرد جوان بی اختیار قدم هایش را تندتر برداشت تا به استاد برسد و در همان حال پرسید: اما به شما گفتم که سرمایه ام اندک است. می ترسم این سرمایه اندک را از دست بدهم؟ استاد قدمهایش را سریع تر کرد و در همان حال گفت: تو می گویی مهارت نجاری در رگ و خون تو نهفته است، پس می توانی این مهارت اجدادی را پیش فروش کنی. وسایل اولیه را تهیه کن و به صورت سیار به سراغ مشتری برو و در محل و با سرمایه اولیه مشتری برایش کار را انجام بده، مزد خودت را هم آخر سر بعد از تحویل کار به مشتری و تایید او بگیر. در این صورت تو سرمایه ات نزد خودت می ماند و مشتری خودش هزینه را پرداخت می کند. فردی که مهارت دارد نیازی به مکان و کارگاه ثابت ندارد. هرجا باشد می تواند مهارتش را بفروشد. آنقدر به صورت سیار نجاری کن تا سرمایه اضافی کافی برای خرید یک کارگاه بزرگ و ایمن در مقابل آتش سوزی را برای خودت فراهم کنی. مرد جوان هم که هم پای استاد داشت می دوید با خنده گفت: در تعجبم چرا این راه زودتر به فکر خودم نرسید؟ و استاد ایستاد و به مرد جوان که همچنان داشت می دوید گفت: چون بالهایت را بسته و در خود فرو رفته بودی و آهسته قدم بر می داشتی، انتظار داشتی آسمان برای تو آغوشش را باز کند. الان چون داری با امید و نشاط می دوی می توانی بفهمی چرا بچه عقاب قبل از پریدن بال هایش را باز می کند و مطمئن است که آسمان برای پرواز او آماده است. تو هم اگر در مهارت نجاری واقعا یک عقاب هستی بالهایت را هرجا که هستی باز کن. پرواز تو همان جا اتفاق می افتد.