وابستگی عاطفی یکی از شایع ترین بیماری هاست که موجب آشفتگی و رنج در دنیا می شود. ممکن است نشانه های بالینی آن نامحسوس باشند و بنابراین، شناسایی آن دشوار شود. اکنون سرگذشت زنی چهل وپنج ساله به نام کرن را می آوریم که والدینش وابستۀ عاطفی بودند و تحت تأثیر زندگی با آن ها، او نیز وابسته شد. او دربارۀ سرگذشت خود چنین گفت: «وقتی خصوصیات بچۀ بزرگسال افراد الکلی و معتاد را شنیدم، خیلی از آن ویژگی ها را در خودم دیدم. بنابراین، به دنبال یک فرد الکلی و معتاد در خانواده ام گشتم و نتوانستم کسی را بیابم. دیدم مجبورم به صورت عمیق تر به این موضوع فکر کنم، زیرا والدینم خیلی از خصوصیات وابستگی عاطفی را داشتند. پدرم نیز معتاد به پرکاری بود. او آدمی بسیار موفق بود. ولی وقت و انرژی اش را صرف همه می کرد جز خانواده اش. او شهردار شهرمان بود و من وقتی از او می خواستم به من توجه کند، احساس گناه می کردم. وقتی داشتم بزرگ می شدم، او به عنوان یک پدر آن جا نبود تا به من کمک کند. مادرم یک زن پرخور و وسواسی بود، اگرچه این موضوع را آن موقع نمی دانستم. او نیز آن مادری نبود که احتیاج داشتم. هر دوی آن ها مرا طوری تربیت کردند که آدمی ازخودگذشته و مردم شادکن واقعی باشم.» «من با دو مرد الکلی ازدواج کردم و به تدریج آن قدر روی آن ها متمرکز شدم که نیازهای خودم را نادیده گرفتم و احساس کردم دارم حافظۀ خود را از دست می دهم. نمی دانستم چگونه به مردم «نه» بگویم. چون زندگی ام وضعیت بسیار بدی پیدا کرده بود، سعی کردم آن را با تنها راهی که از گذشته می دانستم، اصلاح کنم: سخت تر کار کردم، به دانشکده برگشتم. مسئولیت های بیشتری قبول کردم و فوق العاده فعال شدم. حتی بیشتر از قبل از نیازهایم غافل شدم، افسرده شدم و افسردگی ام به شدت زیاد شد؛ طوری که شب ها مجبور بودم چند قرص خواب مصرف کنم. دیگر اینجا به "آخر خط" رسیده بودم.»