تصور کنید ساختار اجتماعی ما یک سلسله مراتب دارد. که البته می توانیم این فرض را پیچیده تر کنیم و بگوییم ساختار اجتماعی مان از سلسله مراتب های بسیاری و نه فقط یکی، تشکیل شده است و احتمالا آن ها همه با هم یک فراسلسله مراتب را تشکیل می دهند. خب، پس ما سلسله مراتب های بسیار بسیار زیادی داریم و اگر بخواهیم ایده ی آن را در طول زمان ترسیم کنیم، می بینیم که در هر حوزه و زمینه ای سلسله مراتب های متفاوتی در زمانه های مختلف وجود داشته است. ممکن است تصور کنید باید چیزی مشترک بین تمام این سلسله مراتب ها وجود داشته باشد که توانسته افراد موفق را گرد هم بیاورد. اگر به فرض شما در سلسله مراتب الف شخص موفقی باشید، احتمالا چیزی در شما وجود دارد که به نحوی با افراد موفق سلسله مراتب های ب، جیم و دال نیز مشترک است. آدمیزاد هم که استاد تعمیم دادن موضوعات مختلف به هم است؛ ما می توانیم یک نمونه را مشاهده کنیم و از کلی نمونه های مختلف، منظور موردنظرمان را برداشت کنیم. پس بیایید یک مثال بزنیم: کودک که بودیم، همیشه با بچه های دیگر بازی می کردیم، بازی هایی مثل خاله بازی. در خاله بازی معمولا یکی مادر می شود، یکی پدر. حالا این پدر و مادر ممکن است بچه هم داشته باشند، یا حیوان خانگی و مواردی مانند این ها. وقتی به قوانین بازی این بچه ها نگاه کنیم، فکر می کنیم آن ها دارند نقش والدینشان را بازی می کنند؛ مثلا فکر می کنیم کسی که نقش پدر خانواده را دارد از پدرش تقلید می کند، در حالی که این طور نیست. تقلید در صورتی اتفاق می افتاد که بچه تمام حرکات و سکنات پدرش از شکل حرکت تا نحوه ی راه رفتنش را از او بردارد. اما کاری که بچه ها هنگام خاله بازی می کنند این نیست.