وارد بازار شدند. زنان عرب که از روستاها و بادیه های اطراف نجف می آمدند، نان و کره و سرشیر را در سبدهای حصیری روی سرشان گذاشته بودند. بساط فروش شان را در کنار دکان ها پهن می کردند. هر چند دقیقه یک بار آشنایی شمس الدین را می دید و دست بر سینه سلام می داد. شهاب الدین پشت سر پدرش راه می رفت و به نغمه بلبل ها و کوکوی فاخته ها گوش می داد. بی بی گفته بود پرنده ها ذکر می گویند. شهاب در پی کشف ذکر پرنده ها بود.