دریا همچون عبدی دل پیچه داشت با همه توانی که در موجهایش بود خودش را به ساحل سرخ می کوبید عبدی به کناری خم شد تا مگر دل آشوبه هایش را بیرون بریزد و راه نفسش را باز کند سلیم خودش را از روی شن های سرخ بالا کشید تن پوش سفید خیس و موهای وزخورده اش پوشیده از شن های سرخ ساحلی بود -بیا پیش از آنکه خالو سر برسد قایقش را برگردانیم سر جایش -تا این جنازه ناشور روی دستمان مانده من یکی پایم را در آن قایق کوفتی نمی گذارم