سال هاست که از ماه خبری نیست…
چقدر به ماه عادت داشتم… با ماه زندگی می کردم. با ماه بزرگ شده بودم.
ماه در میان درختان توت و درختان تبریزی حیاط مادربزرگ.
ماه در میان درختان سیب باغ خانه دایی بزرگه در تبریز وقتی شب های تابستان در حیاط می خوابیدیم.
ماه در شمال، شب هایی که آسمان صاف بود، زن عموها آن را به بچه های کوچک شان نشان می دادند و با خوشحالی می گفتند:
-ببینید ما تی تی! ستاره ها! فردا هوا آفتابی است!