بلوما هیچوقت واقعا کار احمقانه ای انجام نداده بود. شاید فقط یک بار، وقتی به جای اینکه مواظب پله باشد، موهایش را کوتاه کرده بود. آن وقت یکدفعه، برایش سه اتفاق احمقانه پیش آمد:
با نمره ی صفر ریاضی اش شروع شد که بلوما مجبور بود به پدرش اعتراف کند. ولی بدتر از نمره ی صفر آن بود که رزا، بهترین دوست بلوما، دقیقا همان سگی را می خواست که بلوما آرزویش را داشت. از همه بدتر این بود، قبل از اینکه بلوما بتواند با مادرش حرف بزند، او به سفر رفته بود. وقتی هم که همسایه ی مورد علاقه ی بلوما، آلیس، وقت نداشت که به حرف های او گوش کند، فقط یک راه برای بلوما باقی ماند: فقط باید یکی از پاستیل های ماری شکل جادویی آلیس را کش برود. چون آلیس گفته که اگر یکی از آنها را در آرامش بجوی، هر مشکلی داشته باشی، حل می شود.
دوست دارید بدانید بلوما چگونه مشکلش را حل کرد؟
کتاب بلوما و راز پاستیل ها