1. خانه
  2. /
  3. کتاب زمزمه کن اگر کلمات را نمی دانی

کتاب زمزمه کن اگر کلمات را نمی دانی

پیشنهاد ویژه
3.5 از 1 رأی

کتاب زمزمه کن اگر کلمات را نمی دانی

Hum If You Don't Know the Words
انتشارات: مهراندیش
٪20
120000
96000
درباره بیانکا ماریس
درباره بیانکا ماریس
بیانکا مارِیس متولد سال ۱۹۷۶ در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی است. در آن زمان، آفریقای جنوبی شدیداً تحت حاکمیت آپارتاید قرار داشت و قوانین جداسازی نژادی در این کشور به اجرا درآمده بود. سال تولد ماریس هم‌زمان است با قیام دانش‌آموزان دبیرستانی در شهر سُوِتو که با مداخلۀ پلیس به خاک و خون کشیده شد. درواقع، او این اثر را با الهام از حوادث همان سال و تجربیات زندگی شخصی خود به رشتۀ تحریر درآورده است. مارِیس دارای مدرک کارشناسی ارشد نویسندگیِ خلاق از دانشگاه تورنتو است و در حال حاضر نیز مشغول تدریس در همین زمینه در این دانشگاه است. وی قبل از اشتغال به تدریس در دانشگاه، انجمنی آموزشی را پایه‌گذاری کرد و در همکاری با سازمان غیرانتفاعی کات‌لَندز، ضمن حمایت از پرستارانِ شهر سُوِتو در آفریقای جنوبی، با ارائۀ کمک‌هایی به کودکان بی‌سرپرست مبتلا به ایدز به یاری آنان شتافت. این نویسندۀ خلاق هم‌اکنون در تورنتو سکونت دارد.
دسته بندی های کتاب زمزمه کن اگر کلمات را نمی دانی
قسمت هایی از کتاب زمزمه کن اگر کلمات را نمی دانی

دو خط آخرین خانهٔ خط کشی های لی لی را با یک خط مستقیم به یکدیگر وصل کردم و در مربع حاصل از آن، یک «۱۰» بزرگ نوشتم. با نوشتن عدد جشن تولد بعدی ام به هیجان آمدم، چراکه همه می دانند وقتی سنّت دورقمی می شود، دیگر بزرگ شده ای و بچه نیستی. گچ سبزرنگی که یواشکی از تختهٔ امتیازدهی دارت پدرم برداشته بودم، آن قدر خپل و ضخیم بود که با کشیدن آخرین جزئیات خط کشی روی بتن محوطهٔ جلوی پارکینگ، انگشتانم خراش برداشتند. «بیا، تموم شد.» عقب ایستادم و نتیجهٔ کارم را بررسی کردم. طبق معمول، از اینکه کارم مطابق میلم پیش نرفته بود، ناامید و سرخورده شدم. کت که مثل همیشه توانسته بود ذهنم را بخواند، قبل از آنکه، از روی عدم اعتمادبه نفس، هرچه کشیده بودم را با آب پاک کنم، تصدیق کرد که «عالیه.» هرچند نباید چندان روی اظهارنظرش حساب باز می کردم، ولی حرفش را پذیرفتم و لبخند زدم. چه می شد کرد که خواهر دوقلوی همسانم به راحتی تحت تأثیر تمام کارهایم قرار می گرفت. کت گفت: «اوّل تو.» گفتم: «باشه.» سکهٔ برنزی نیم سنتی را از جیبم بیرون آوردم و قبل از آنکه با نوک انگشت شستم پرتابش کنم، با آرزوی خوش شانسی دستی به رویش کشیدم. سکه در مسیری منحنی شکل چرخید و در نور خورشید، برقی زد. وقتی درنهایت، روی مربع اوّل بر زمین افتاد، برای اینکه بتوانم در کوتاه ترین زمان ممکن به خانهٔ آخر برسم، مشتاقانه به جلو پریدم.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب زمزمه کن اگر کلمات را نمی دانی" ثبت می‌کند