گاهی فکر می کنم زندگی مثل یک رود بزرگ است… نمی دانی از کجا شروع می شود و به کجا ختم می شود… اگر ماهی باشی هیچ وقت این سوال برایت پیدا نمی شود.. تنها کاری که باید بکنی این است که با امواج همراه شوی و خودت را از خطر برخورد با سنگها نگه داری.. غذایی پیدا کنی که بخوری و سرپناهی که آرام بگیری و بدانی که بالاخره یکی از این روزها در یک لحظه ی غفلت.. سر و کله ی یک مرغ ماهیخوار پیدا می شود و ترا برای همیشه از این آب بیرون می کشد..