فرزند من کجاست، ماهرخ؟
آرام باش پهلوان! شاید… شاید این آزمونی از جانب خداوند باشد!
چه می گویی زن؟ من فقط می خواهم کودکم را ببینم.. همین!
اما این… این که آدمیزاده نیست! این … دیو … است!
پوستی سرخ داشت و مویی سپید.. گویی پهلوان آینده ایران زمین، پیر به دنیا آمده بود!
صدای گریه کودک اتاق را پر کرده بود.
اما سام در آن لحظات نه چیزی می دید و نه می شنید! تنها یک سوال همه وجودش را پر کرده بود..
چرا؟!!
کتاب زال و سیمرغ