معصومه یزدانی – متولد 1355، کارشناس ادبیات فارسی، نویسنده و روزنامهنگار، دبیر تحریریهی نشریهی کولهپشتی، ضمیمهی روزنامهی شهروند است. سی و دو سه سال پیش، یک اتاق پرنور، یک بابای زیرپوش آبی و یک دختر موفرفری پنج شش ساله که دو طرف یک کاغذ سفید روی شکم دراز کشیدهاند و یکی یک خودکار هم دستشان است. بابای زیر پوش آبی به دختر موفرفری الفبا یاد میدهد و از همان روز الفبا میشود اولین جوانهی آرزو توی دل دختر موفرفری. دختر موفرفری من بودم. معصومه یزدانی، متولد یک روز خوب از مهرماه 1355. حالا شغلم نوشتن است؛ آن هم از نوع کودک و نوجوانش. ولی قبلش مامان هستم. اولین قصهی درست و حسابیم هم ماجراهای فرید و مامانش بود. (فرید پسرمه، تازه یه دختر هم دارم.) یادبان را خیلی دوست دارم و مدیرهایش را هم؛ مخصوصا دوتایشان را که لبخند هندوانهای دارد و آن یکی که ستارههای چشمهایش از ستارههای دستبندش هم بیشتر است. برای همین با افتخار مطلب میفرستم تا مدیر جانهای یادبان بگذارند توی سایتشان. با همین مدیرجانهای لبخند هندوانهای و چشم ستارهای یک کوله پشتی شریکی هم داریم که کاغذی است. اگر حوصله کردید سری بهش بزنید قول میدهم پشیمان نشوید.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟