جووانی آرپینو، نویسنده، منتقد و روزنامهنگار، در ادبیات معاصر ایتالیا موردی خاص بهشمار میآید. خلاقیت و حساسیت فلوبریِ آرپینو به ایسمها، باعث شده که منتقدها نتوانند بهراحتی آثارش را طبقهبندی کنند. آرپینو دوست داشت خود را فرزند فلوبر یا داستایوفسکی بداند، اما این را بیشتر با بیاعتمادی ابراز میکرد تا اطمینانخاطر؛ چون میدانست «رمان نوشتن» یعنی «دستها را آلوده کردن»، یعنی «هر بار ده سال پیر شدن.» مهارت و شکنندگی سبک فلوبر و انفجار مغاکهای روح داستایوفسکی برای او هدفی سخت و بیپایان بود. میدانست که «نوشتن به مراتب از زندگی سختتر است.» رمانهای آرپینو از تماس با واقعیت روزمرهی ملالانگیز و دهشتناک آفریده میشوند؛ واقعیتی که هر روز در برابر چشممان شکل میگیرد.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟