یکم اسفند ۵۶ در اهواز به دنیا آمدم، دور و برم خواندنی کم بود، به همه جا سرک میکشیدم، حتی به صندوقچهی کتابهای دبستان پدرم. با آرش کمانگیر در یکی از همین کتابها آشنا شدم، شاید فارسی ششم ِقدیم. شیفتهی شعر و داستان و نقاشی بودم و جان میکندم تا به آنها برسم. در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان عشقبازی با کتابها آسانتر شد: «پولینا، چشم و چراغ کوهپایه»، «ماجراجوی جوان»،« لک لکها بر بام» و بسیار کتابهای دیگر. مجلهها را هم میخواندم. کم کم راههای دیگری پیش رویم گشوده شدند. اگر بگویم هیچکس کمکم نکرد پرت نگفتهام، جز تشویق چند مربی در کانون باقی میماند سماجت و پیگیری خودم که تا امروز ادامه دارد.