در میان داستان هایی که دگرگونی ها و تغییرِ شکل های ناگهانی و غیرمنتظره را روایت می کنند، شاید چندان تعجببرانگیز نیست که کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» و دنبالهی آن، کتاب «درون آینه و آنچه آلیس آنجا دید»، در زمرهی آثاری قرار می گیرند که بیشترین اقتباس ها و تفسیرها از آن ها صورت گرفته است.
«آلیس» درون یک لانهی خرگوش می افتد، یا از درون آینهای می گذرد، و وارد جهان هایی می شود که هر چیزی در آن ها ممکن است، جایی که حتی درک از خویشتن نیز دگرگونی هایی می یابد: در این دنیا، یک نوشیدنی می تواند شما را کوچک، و یک قارچ می تواند شما را بزرگ کند؛ یک کودک ممکن است به خوک تبدیل، و دختری کوچک می تواند ملکه شود؛ گل ها و حیوانات و کارت های بازی، همگی صحبت می کنند و منطق و درکِ قبلی ما از واقعیت در آن جایی ندارد.
«آلیس» در سراشیبی لب آب، کنار خواهرش نشسته بود و کمکم داشت از بیکاری خسته می شد. یکی دو بار، نگاهی به کتابی که خواهرش می خواند، انداخته بود اما آن کتاب نه عکسی داشت و نه گفتوشنودی و «آلیس» فکر کرد: «کتابی که نه عکس دارد و نه گفتوشنودی، به چه درد می خورد؟» پس فکری از ذهنش گذشت (البته تا آنجا که می شد، زیرا گرمای آن روز تابستان مغزش را کرخت می کرد)، آیا لذت ساختن یک تاج گل مینا به این می ارزد که برای چیدن گل از جایش بلند شود؟ در همین اندیشه بود که ناگاه یک خرگوش سفید با چشمان صورتی، دواندوان از کنارش گذشت.—از کتاب «آلیس در سرزمین عجایب»
با همهی این ویژگی ها، شاید واقعا غافلگیرکننده نیست که بازسازیِ مخلوقاتِ شگفتانگیز و رویاگونهی «لوییس کارول» و به تصویر کشیدن آن ها در قالب های جدید، همیشه برای هنرمندان جذاب و وسوسهکننده بوده است. کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» که در سال 1866 منتشر شد، و همینطور دنبالهی موفق آن در سال 1871، منبع الهامِ نسل های پرتعدادی از هنرمندانی بوده که در قالب های هنری مختلف—از فیلم و تئاتر گرفته تا نقاشی، موسیقی و بازی ویدیویی—دست به خلق اثر زدهاند.
«کِیت بِیلی»، مسئول موزهای مختص به جهان «آلیس در سرزمین عجایب» در لندن بیان می کند: «نقطهی شروع برپایی یک نمایشگاه، معمولا با «چرا» شکل می گیرد—چرا «آلیس» باعث برانگیختن این تعداد زیاد از واکنش های خلاقانه شده است؟ من با بررسی تأثیر «آلیس» شروع کردم، و با فکر به بافت های فرهنگی و اجتماعی وسیعتر—چرا و چه زمانی این تفسیرها و فعالیت های مختلف شکل گرفتهاند. باید دنبال آن لحظاتی بود که این داستان به آگاهی جمعی ما وارد شده است.»
شکی نیست که «آلیس» و «سرزمین عجایب» در آگاهی جمعی نسل های مختلف حضور دارد: تصویر مهمانی چایِ «کلاهدوز دیوانه»، نیشخند تهدیدآمیز «گربه چشایر» و دختری موطلایی با لباس آبی.
با این حال، هنگامی که خرگوش ساعتی را از جلیقهاش بیرون آورد و به آن نگاه کرد و دوباره با عجله به راه افتاد، «آلیس» از جا جستی زد. زیرا ناگهان متوجه شد که تا آنوقت خرگوشی را ندیده بود که جلیقه داشته باشد و ساعتی از جیبش بیرون بیاورد. «آلیس» که به شدت کنجکاو شده بود، در میان کشتزارها به دنبال خرگوش به راه افتاد و خوشبختانه سرِ بزنگاه خرگوش را دید که ناگهان در لانهای بزرگ، زیر یک پرچین ناپدید می شود. لحظهای بعد، «آلیس» بیآنکه در فکر آن باشد که چگونه دوباره از لانه بیرون خواهد آمد، به درون لانه خزید.—از کتاب «آلیس در سرزمین عجایب»
داستان «آلیس در سرزمین عجایب» زمانی شکل گرفت که «چارلز لاتویج دادسون»—با نام مستعار «لوییس کارول»—در یکی از روزهای تابستانیِ سال 1862، داستانی افسانهای را به وجود آورد تا کودکی واقعی به نام «آلیس لیدِل» و خواهرانش را سرگرم کند. با این حال برای بسیاری از مخاطبین، نه «آلیس» و نه «سرزمین عجایب» محدود به دوران کودکی نیستند: از کالاهای تجاری گرفته تا نقلقول هایی که تفسیرهایی جدید از آن ها صورت می گیرد، و البته برخی آثار اقتباسی که مشخصا برای مخاطبین بزرگسال خلق شده است.
اما داستان «آلیس» از همان زمان نخستین انتشار نیز، مرزهای مرسومِ «ادبیات کودک» را در هم شکست، تا حدی که روزنامهی The Nation بیان کرد این کتاب بیش از آن که برای کودکان باشد، برای مخاطبین بزرگسال است. «کارول» می دانست در حال انجام چه کاری است: او تصمیم گرفت تصویرسازی کتابش را به «جان تنیِل» بسپارد، کسی که ارتباط چندانی با کتاب های کودک نداشت و به عنوان کاریکاتوریست مجلهی Punch، بیشتر به دنیای سیاست می پرداخت.
«تنیِل» در این همکاری هنری، قدرت بیشتری داشت—او آنقدر از چاپ اولیهی کتاب ناراضی بود که اصرار کرد این کار با هزینه های زیاد، دوباره انجام شود. انتشار کتاب «درون آینه و آنچه آلیس آنجا دید» نیز مدت زیادی طول کشید چون «کارول» مجبور بود برای برنامهی کاریِ او صبر کند. اما تصویرسازی های سیاه و سفیدِ متمایز، زیبا و گهگاه تشویشآورِ «تنیِل»، از همان نخستین روزها به محبوبیت دست یافت.
«تنیِل» بسیاری از مشخصه های «سرزمین عجایب» را به وجود آورد و تثبیت کرد؛ مشخصه هایی که در تمام قالب های هنری باقی ماندند، از شکل لباس «آلیس» گرفته تا کلاه شخصیت «کلاهدوز دیوانه». بخشی از دلیل این که جهان «آلیس» تا این اندازه راحت مورد اقتباس و بازسازی قرار می گیرد، این است که این شخصیت و جهان او از همان ابتدا، با جزئیات زیاد به تصویر کشیده شد—جزئیاتی که هنرمندان، هم از آن استفاده می کنند و هم آن را تغییر می دهند.
با این حال، برخی از ویژگی های متمایزِ داستان «آلیس»، توسط «جان تنیِل» خلق نشده است. فرآیند اقتباس از این داستان خیلی زود آغاز شد (نخستین اقتباس نمایشی در سال 1876 شکل گرفت) اما بدون تردید، اقتباسِ تمامرنگیِ «دیزنی» در سال 1951 بود که برخی از مهمترین ویژگی های جهان «آلیس»، از جمله موی طلایی و لباس آبی او، را به این شخصیت بخشید.
«آلیس» همچنان پایین و پایینتر می رفت. آیا این سقوط، فرجامی و تمامشدنی نداشت؟ «آلیس» با صدای بلند به خود گفت: «از خودم می پرسم تا این لحظه از فاصلهی چند کیلومتری افتادهام! مثل این که باید به مرکز زمین نزدیک شده باشم. خوب، فکر می کنم باید شش هزار کیلومتر شده باشد…» زیرا چنان که می بینید، «آلیس» چیزهایی از این نوع در درس های مدرسه یاد گرفته بود، اگرچه در اینجا فرصت مناسب آن نبود که معلوماتش را نشان بدهد، زیرا شنوندهای نبود—با این حال تکرار آن، برایش تمرین بسیار خوبی بود.—از کتاب «آلیس در سرزمین عجایب»
داستان «کارول» در دهه های 1930 و 1940، به متنی بسیار مهم برای یک جنبش هنری جدید تبدیل شد. «سوررئالیست ها» که از تئوری های «زیگموند فروید» در مورد ناخودآگاه استفاده های زیادی می کردند، به روایت های رویاگونه و غیرمنطقیِ «کارول» نیز علاقه پیدا کرده بودند. حتی نقدی در «گاردین» در مورد اولین نمایشگاه سوررئالیستی در بریتانیا در سال 1936، از داستان «آلیس» برای توضیح نقاشی ها استفاده کرد: «اگر شخصی به نام «لوییس کارول» می تواند جهانی را خلق کند که در آن کرم های ابریشم قلیان می کشند، چرا افرادی مانند «ماکس ارنست» یا «خوان میرو» نباید بتوانند معادل چنین جهانی را در نقاشی پیدا کنند؟»
نقاشی های هنرمندانی همچون «ماکس ارنست»، «ادوارد بارا» و «دوروثیا تَنینگ» احتمالا تفسیرهایی هستند که ما را از جهانِ خلقشده توسط «تنیِل» و «دیزنی» دور می سازند و از طریق بازی با مقیاس و احساس عدم اطمینان، بر جنبه های تشویشآور و تاریکترِ «سرزمین عجایب» تأکید می کنند. البته در خود داستان «کارول» نیز این موارد—استیصال، ترس، و خطرات مرگبار در میان همهی بیمنطقی ها—به چشم می خورد.
تصویرسازی های «سالوادور دالی» از جهان «آلیس در سرزمین عجایب» در سال 1969 ارائه شد، در دورهای که «آلیس» توجهات را دوباره به خود جلب کرده بود. در این برهه، «سرزمین عجایب» با تجربهی مواد روانگردان مقایسه می شد: جهانی وهمآلود که محدوده های ذهن را گسترش می دهد و در آن، همهی موجودات صحبت می کنند، بدن ها تغییر شکل می دهند، و مخاطبین مجبور به پرسیدن سوالی از خودشان می شوند: من واقعا چه کسی هستم؟
کرم ابریشم و «آلیس» مدتی در سکوت یکدیگر را برانداز کردند تا بالاخره کرم، نیِ قلیان را از دهان درآورد و بیحال و خوابآلود رو کرد به «آلیس». «تو کی هستی؟» شروع دلگرمکنندهای برای گفتوگو نبود. «آلیس» مِن و مِن کرد که: «راستش… درست نمی دانم قربان. یعنی نمی دانم الان چه کسی هستم. یعنی… فقط می دانم صبح که بیدار شدم چه کسی بودم. ولی از صبح تا حالا چند بار عوض شدهام.» کرم ابریشم عبوس گفت: «منظورت را توضیح بده.» «متأسفم قربان، ولی نمی توانم منظورم را توضیح بدهم چون… چون من خودم نیستم. می فهمید؟»—از کتاب «آلیس در سرزمین عجایب»
«کِیت بِیلی»، مسئول موزه و نمایشگاه «آلیس در سرزمین عجایب» بیان می کند: «سرزمین عجایب همیشه استعاره یا ایدهای قدرتمند است؛ اینکه چگونه داستان غیرمنطقیِ یک نفر، که برای سرگرم کردن یک دختربچه به وجود آمد، این امکان را برای نسل های پرتعدادی از مخاطبین و هنرمندان به وجود آورده تا به درون لانهی خرگوشِ تخیلِ خودشان بروند. این کتاب ایده ها و مفاهیم بسیار زیادی در خود دارد، اما به خلاقیت نیز اجازهی بروز می دهد.»