نویسندگان در آثار خود «تنش» را به کار می گیرند تا هم علاقهمندی مخاطبین به داستان را حفظ کنند و هم پیرنگ را به پیش ببرند. اما خلق «تنش» به گونهای که برای مخاطبین باورپذیر باشد، برای بسیاری از نویسندگان تازهکار ممکن است به یک چالش بزرگ تبدیل شود. «تنش» ممکن است میان کاراکترها، به عنوان یک مضمون کلی، یا در قالب ابزاری در ساختار روایت مورد استفاده قرار گیرد، اما در هر صورت، بخشی اساسی در ضربآهنگ و مسیر پیشروی داستان به حساب می آید. به شکل ساده، خلق تنشِ روایی به معنای هیجانزده نگه داشتن مخاطبین نسبت به رویدادهای داستان است.
اما این گونه از درگیری عاطفی، به خطرات و تهدیدهایی وابستگی دارد که «تنش» از آن ها ناشی می شود. در واقع می توان گفت اگر خبری از خطر و تهدید نباشد، داستانی نیز در کار نخواهد بود. می توانیم «تنش» را خطی مرکزی در نظر بگیریم که پیرنگ اصلی، پیرنگ های فرعی و مسیر توسعهی کاراکترها را به هم پیوند می زند. این عنصر معمولا از طریق خلق «تعلیق» به وجود می آید، که همزمان با تغییر شرایط «پروتاگونیست» بیشتر می شود. در این مطلب به روش هایی می پردازیم که از طریق آن ها می توانیم سطح «تنش» را در داستان های خود افزایش دهیم.
خلق کشمکشهای حیاتی برای کاراکترها
وقتی در حال طرحریزی کشمکش های اصلی داستان هستیم، باید گزینهای را انتخاب کنیم که حیاتیتر از بقیه است. هدف اصلی «پروتاگونیست» ما چیست؟ چه نوعی از تنش یا مشکل ممکن است در مسیر او قرار بگیرد؟ به عنوان نمونه ممکن است پروتاگونیست ما، نوجوانی عصیانگر باشد که می خواهد دیرتر از ساعت معمول به خانه بازگردد و مشغول دردسرآفرینی با دوستانش باشد. یکی از کشمکش های محتمل در این نمونه، اختلاف نظر این کاراکتر با والدینش است، و همینطور پیامدهایی که رابطهی میان آن ها را به چالش می کشد.
کشمکش ممکن است مسئلهای جزئی مانند تقلایی درونی یا زوال رابطهی یک زوج باشد، یا مسئلهای به بزرگیِ سرنوشت تمام جهان. نکتهی اصلی این است که کشمکشِ ارائهشده باید با مهمترین مسائل برای شخصیت های ما در ارتباط باشد و آن ها را در معرض تهدید قرار دهد. برای انجام این کار، باید اهداف اصلی کاراکترها و موانع موجود در مسیر آن ها برای رسیدن به این اهداف را مشخص کنیم.
خلق شخصیتهای جذاب با اهداف متضاد
مخاطبین باید برای این موضوع اهمیت قائل باشند که چه اتفاقی برای شخصیت های ما می افتد، و برای انجام این کار، نویسنده ابتدا باید مخاطبین را به شکلی شخصی درگیر داستان کند. بسیاری از نویسندگان اعتقاد دارند باید شخصیت هایی دوستداشتنی و دلنشین خلق کنند، که البته بدون تردید روشی مؤثر برای درگیر کردن مخاطبین با قصه است. با این حال، کاراکترهایی که قادر نیستیم با آن ها همذاتپنداری کنیم نیز می توانند به همان اندازه جذاب باشند.
یکی از روش ها برای افزایش میزان جذابیت شخصیت ها، دادن اهداف، نگرش ها و ویژگی های متضاد به آن هاست. همان مثال نوجوان عصیانگر را در نظر بگیریم. این نوجوان ممکن است مادری سختگیر و مقرراتی داشته باشد، و پدری باگذشت که علاقهای به امر و نهی کردن ندارد. این ویژگی های متضاد می تواند روابطی جذاب و پرتنش را میان این سه شخصیت ایجاد کند. علاوه بر این، هر کدام از مخاطبین با توجه به نوع شخصیت خود، با کاراکترهای مختلف در این خانواده بیشترین ارتباط را برقرار خواهد کرد.
بالا بردن احتمال خطر
به منظور خلق «تنش» و «تعلیق»، پروتاگونیست ما باید بیش از یک بار برای رسیدن به هدف تلاش کند؛ یا اگر در همان بار اول به موفقیت می رسد، باید برخی پیامدهای منفی وجود داشته باشد که حضورشان در پسزمینه احساس شود. به عنوان نمونه، نوجوان عصیانگر ما ممکن است پس از این که مخفیانه از خانه خارج شده و به یک مهمانی رفته است، با تماس ها و پیام های خشمناک والدینش مواجه شود. این رویداد جزئی به مخاطبین نشان می دهد که همه چیز به خوبی و خوشی صورت نگرفته است و عواقبی در انتظار شخصیت مورد نظر خواهد بود.
فراز و فرود در تنش
ممکن است وسوسه شویم که جریانی پیوسته از اتفاقات هیجانانگیز را به داستان تزرق کنیم تا از این نکته مطمئن شویم که میزان علاقهمندی مخاطبین هیچ وقت کاهش نمی یابد. با این حال، انجام این کار نتیجهای معکوس خواهد داشت. ما نهتنها به بخش هایی آرام و ساکن برای خلق عواطف و شخصیتپردازی نیاز داریم، بلکه اگر تمام داستان از تنش به وجود آمده باشد، مخاطبین ما به سادگی از این روندِ یکنواخت خسته خواهند شد.
زمانبندیِ تعلیقی که به داستان اضافه می کنیم، اهمیت زیادی دارد و اگرچه لحظات سرنوشتساز تا زمان رسیدن به اوج و پایانبندی داستان ادامه می یابد، باید لحظاتی از آرامش و سکون نیز در مسیر روایت وجود داشته باشد.
وادار کردن مخاطبین به سوال پرسیدن
در بخش های آرامتر از داستان که خبری از رویدادهای هیجانانگیز و میخکوبکننده نیست، چگونه باید مخاطبین را درگیر و علاقهمند نگه داشت؟ یک روش برای انجام این کار، خلق شخصیت های هیجانانگیزی است که حتی وقتی در شرایط اضطراری نیز نیستند، جذابیت خود را حفظ می کنند.
روش دیگر برای حفظ علاقهمندی مخاطبین، اطمینان حاصل کردن از این نکته است که همیشه در حال مطرح کردن پرسش های جذابی هستیم که مخاطبین می خواهند پاسخ آن ها را بدانند. باید سعی کنیم در انتهای هر فصل، پرسش های جدیدی را مطرح کنیم تا به این صورت، میزان کنجکاوی مخاطبین را نسبت به ادامهی داستان افزایش دهیم و آن ها را وادار به پیشروی کنیم.
خلق کشمکشهای درونی و بیرونی
«تنش» هنگامی به بالاترین میزان جذابیت خود می رسد که خاستگاه های آن، نیروهایی هم از بیرون و هم از درون شخصیت ها باشد. «کشمکش بیرونی»، چالش هایی مانند مبارزهی مشتزنی میان دو دشمن، یا تلاش یک کاراکتر برای زنده ماندن در کوهستانی سرد و وحشی است. «کشمکش درونی» نیز به مشکلات و تقلای ذهنی و باطنی شخصیت ها اشاره دارد: تصمیمات سختی که باید اتخاذ کنند، و نقص ها و نقطهضعف هایی که در خود دارند.
این دو گونه از تنش در برخی موارد، بر یکدیگر تأثیرگذار هستند؛ شخصیتی که با ترس از صحبت کردن در جمع روبهرو است، ممکن است با «کشمکشی بیرونی» مواجه شود که «کشمکش درونیِ» او را به سطح می آورد (مثلا نیازی ناگهانی برای ارائهی یک سخنرانی عمومی مهم).
خلق خاستگاههای ثانویه برای تنش
ما اغلب به صورت همزمان، با تنش ها و چالش هایی متعدد در زندگی روبهرو هستیم. پروتاگونیست رمان عاشقانهی ما ممکن است هم در حال تجربهی عشقی یکطرفه باشد، و هم مواجهه با امکان مرگ پدر بیمار خود، یا چالشی در محل کار. به همین شکل، پروتاگونیست رمان معمایی ما ممکن است علاوه بر رویارویی با چالش حل پرونده های جنایی، با همسرش نیز مشکلاتی داشته باشد.
می توانیم به زندگی خودمان و همهی افرادی که می شناسیم، فکر کنیم. چه کسی در زندگی ما مجبور است به شکل همزمان با چندین و چند مشکل روبهرو شود؟ چالش های شخصی این فرد چه چیزهایی است؟ همهی ما با کشمکش ها و تنش هایی متعدد مواجه می شویم، و شخصیت های داستانی ما نیز باید به همینگونه باشند.
محدودیتهای زمانی و مکانی در داستان
در سریال های موفق یا داستان های «تریلر» جذاب از نویسندگانی همچون «پائولا هاوکینز» و «گیلین فلین»، شخصیت ها با محدودیت هایی در زمان یا مکان مواجه می شوند. یک داستان معمایی کلاسیک به سبک آثار «آگاتا کریستی» که در آن، قتل در خانهای روستایی و در آخرهفته اتفاق می افتد، نمونهای خوب از این روش است. البته باید به این نکته توجه کرد که این روش برای همهی داستان ها مناسب نیست. اما اگر می توانیم داستان خود را در بازهای کوتاه و محدود از زمان و مکان روایت کنیم و رویدادها را منسجم، آشکار، پرسرعت و نیازمند به نتیجهای فوری خلق کنیم، سطح بالایی از «تنش» را در اثر خود به وجود آوردهایم.