«آرتور کانن دویل» نویسندهی اسکاتلندی برجستهای بود که یکی از مشهورترین کاراکترهای خیالی در دنیا—«شرلوک هولمز»—را به وجود آورد. او در طول مسیر حرفهایِ طولانی خود، داستان ها و کتاب های دیگری را نیز خلق کرد که به نظر خودش، بهتر از داستان ها و رمان های مربوط به «هولمز» بودند. کارآگاه نابغهی او اما به پدیدهای کمنظیر در دنیای ادبیات تبدیل شد و نام «کانن دویل» را برای همیشه در کنار نام «شرلوک هولمز» قرار داد.
«آرتور کانن دویل» در 22 می سال 1859 در شهر «ادینبرو»، پایتخت اسکاتلند، به دنیا آمد. او که دوران کودکی و اوایل نوجوانی خود را با خواندن تعداد زیادی کتاب گذرانده بود و یک «کاتولیک رومی» به حساب می آمد، در مدرسه و سپس در دانشگاهی «یسوعی» حضور یافت. «دویل» سپس به دانشکدهی پزشکی در دانشگاه «ادینبرو» رفت و در آنجا با پروفسور و جراحی به نام «جوزف بِل» آشنا شد—مردی که «دویل» بعدها از او به عنوان الگویی برای خلق «شرلوک هولمز» استفاده کرد.
برای «کانن دویل» بسیار جالب بود که دکتر «بل» می توانست از طریق پرسیدن چند سوالِ بهظاهر ساده از بیماران، به حقایقی مهم و متعدد دربارهی وضع سلامتی آن ها پی ببرد. «کانن دویل» همچنین بعدها در این باره نوشت که رفتارهای «بل»، منبع الهامی برای خلق کارآگاه خیالی او بوده است.
خُب، ملاحظه می کنیم که او نمی توانسته از کارکنان دائمی بیمارستان باشد، چون فقط کسی می تواند به چنین مقامی برسد که در کار طبابت در لندن کاملا جا افتاده باشد، و چنین کسی به روستا نمی رود. پس او چه کاره بوده؟ اگر در بیمارستان بوده و در عین حال از کارکنان دائمی نبوده، فقط می توانسته رزیدنت باشد، قدری بالاتر از یک دانشجوی ارشد. و پنج سال پیش آنجا را ترک کرده، تاریخش روی عصا هست. به این ترتیب، پزشک خانوادهی میانسال و موقرِ تو، دود می شود و به هوا می رود، «واتسون» عزیزم، و مرد جوانی ظاهر می شود زیرِ سی سال، خوشقلب، عاری از جاهطلبی، حواسپرت، و صاحب یک سگِ عزیزکرده، که همینطور سردستی می گویم از «ترییِر» بزرگتر و از سگ نگهبان کوچکتر است.—از کتاب «درنده باسکرویل» اثر «آرتور کانن دویل»
«کانن دویل» در اواخر دههی 1870 شروع به نوشتن داستان برای مجلات کرد، و در کنار مطالعات پزشکی خود، علاقهای وافر به ماجراجویی و کسب تجربه های جدید داشت. او در سال 1880 و در حدود 20 سالگی، به عنوان جراح در یک کشتیِ شکار نهنگ به مقصد «جنوبگان» حضور یافت و پس از هفت ماه سفر، به «ادینبرو» بازگشت، مطالعات پزشکی خود را به سرانجام رساند، و شروع به فعالیت در حرفهی پزشکی کرد.
«کانن دویل» در سراسر دههی 1880 به نوشتن و انتشار داستان هایش در مجلات ادبی مختلف در لندن ادامه داد. او که تحت تأثیر یکی از کاراکترهای خلق شده توسط «ادگار آلن پو» یعنی کارآگاه فرانسوی، «آگوست دوپن»، قرار گرفته بود، بسیار علاقه داشت که بتواند کاراکتر کارآگاهِ مختص به خودش را به وجود آورد.
تولد «شرلوک هولمز»
کاراکتر «شرلوک هولمز» اولین بار در داستانی به نام «اتود در قرمز لاکی» در اواخر سال 1887 در یک مجله به مخاطبین معرفی شد و این داستان، یک سال بعد در قالب کتاب انتشار یافت. «کانن دویل» در همین زمان، در حال تحقیق برای خلق رمانی تاریخی به نام «مایکا کلارک» بود که داستانش در قرن هفدهم رقم می خورد. به نظر می رسید که «کانن دویل»، این رمان را «اثر جدی» خود در نظر می گرفت و کاراکتر «هولمز» را صرفا چالشی متفاوت برای سنجش توانایی هایش در خلق یک کارآگاهِ باورپذیر قلمداد می کرد.
او در مقطعی به این موضوع فکر کرد که بازارِ در حال رونقِ مجلات بریتانیایی، محلی عالی برای انجام یک آزمایش ادبی بود: حضور کاراکترهایی یکسان در داستان های جدید. «کانن دویل» این ایده را با مجله «Strand» در میان گذاشت و در سال 1891، شروع به انتشار داستان های جدیدِ «شرلوک هولمز» کرد.
داستان های او در مجله «Strand»، به محبوبیتی کمنظیر در انگلستان دست یافت و شخصیتِ کارآگاهی که از منطق برای حل معمای جنایت ها استفاده می کرد، به پدیدهای منحصربهفرد تبدیل شد. حالا مخاطبین بریتانیایی بیصبرانه منتظر ماجراجویی های جدید «شرلوک» بودند.
«هولمز» با لبخند شیطنتآمیزی گفت: «هیچ اشارهای به آن باشگاه شکار محلی نشده، «واتسون»، فقط یک پزشک روستایی، همانطور که تو با ذکاوت فراوان متوجه شدی. فکر می کنم استنتاج های من کاملا موجه است. ولی در مورد صفت هایی که به کار بردم—اگر درست به خاطر داشته باشم، خوشقلب، عاری از جاهطلبی، و حواسپرت. به تجربه دریافتهام که در این دنیا فقط از آدم های خوشقلب قدردانی می شود، فقط آدم های عاری از جاهطلبی کارشان را در لندن رها می کنند که به روستا بروند، و فقط آدم های حواسپرت بعد از یک ساعت انتظار در خانهات، به جای کارت ویزیت، عصایشان را جا می گذارند.»—از کتاب «درنده باسکرویل» اثر «آرتور کانن دویل»
دوران شهرت
«کانن دویل» با موفقیت داستان هایش، ناگهان به نویسندهای فوقالعاده مشهور تبدیل شد. مسئولین مجله، داستان های بیشتری از او می خواستند اما خود «کانن دویل» چندان علاقهای نداشت که تمام وقتش را به کاراکتر کارآگاهش اختصاص دهد، و به همین خاطر، بهمنظور منصرف کردن آن ها از این درخواست، مبلغی بسیار چشمگیر را به عنوان دستمزد طلب کرد. اما مجله، در کمال شگفتی، درخواست او را پذیرفت و «کانن دویل» به نوشتن داستان های بیشتر در جهان «شرلوک هولمز» ادامه داد.
با این که مخاطبین، شیفتهی «هولمز» شده بودند، «کانن دویل» در تلاش بود تا راهی برای خلاص شدن از دنیای این کاراکتر پیدا کند. او به همین خاطر «هولمز» را به همراه بزرگترین دشمن این شخصیت، «پروفسور موریارتی»، بر فراز آبشاری در سوییس به کشتن داد.
وقتی داستانِ دربردارندهی مرگ «هولمز» در دسامبر سال 1893 به چاپ رسید، مخاطبین بریتانیایی اصلا از این اتفاق خوشحال نشدند. بیش از بیست هزار نفر، اشتراک مجله را لغو کردند و اعتراض هایی بیسابقه در میان علاقهمندان به داستان ها شکل گرفت.
تولد دوباره «شرلوک هولمز»
«کانن دویل» که حالا از قید و بند «هولمز» رها شده بود، داستان های دیگری نوشت و کاراکتری به نام «اتیِن ژرار» را خلق کرد که یک سرباز در ارتش «ناپلئون» بود. داستان های «ژرار» به محبوبیت رسیدند اما به شهرت افسانهایِ «هولمز» حتی نزدیک هم نشدند. «کانن دویل» در سال 1897 نمایشنامهای دربارهی «شرلوک هولمز» نوشت و اجرای آن در تئاتر «برادوِی» در نیویورک، موفقیت های زیادی را به همراه آورد.
همچنین، رمانی با حضور «شرلوک» به نام «درنده باسکرویل» به صورت سریالی در مجلهی «Strand» در سال های 1901 و 1902 انتشار یافت. «کانن دویل» به منظور توجیهِ حضورِ مجدد «هولمز»، رویدادهای داستانش را پنج سال پیش از مرگ این شخصیت قرار داد. با این حال، تقاضا برای داستان های بیشتر آنقدر زیاد بود که «دویل» مجبور شد کارآگاه خود را به زندگی بازگرداند، با این توضیح که هیچکس ندیده بود «هولمز» واقعا از آبشار به پایین پرت شود. مخاطبین که از بازگشت شخصیت محبوبشان خوشحال بودند، این توضیح را پذیرفتند و «کانن دویل» تا دههی 1920 به نوشتن داستان های «شرلوک هولمز» ادامه داد.
او در سال 1912 رمانی ماجرایی به نام «جهان گمشده» را به انتشار رساند که در آن، شخصیت ها با دایناسورهایی مواجه می شوند که در منطقهای دورافتاده در آمریکای جنوبی زندگی می کنند. داستان «جهان گمشده» تا کنون چندین بار مورد اقتباس تصویری قرار گرفته و همچنین، منبع الهامی برای خلق فیلم های سینمایی از جمله «کینگ کونگ» و «پارک ژوراسیک» بوده است.
ظاهرِ مهمانمان مایه تعجبم شد، چون منتظر یک پزشک روستاییِ معمولی بودم. مردی بود بسیار بلندقامت، و لاغر، با بینی درازی شبیه به منقار که از میان یک جفت چشم خاکستریِ نافذ بیرون زده بود، با چشمانی نزدیک به هم که پشت عینکی دورفلزی و طلایی برق می زدند. لباسش خوشدوخت ولی کموبیش نامرتب بود؛ کُتاش کثیف بود و شلوارش نخنما. با وجود جوانی، پشتِ بلندش از هم اکنون خم شده بود؛ سرش را جلو داده بود و هنگام راه رفتن، حالت چهرهاش آشکارا حاکی از خیراندیشی بود. به محض ورود، چشمش به عصا افتاد که در دست «هولمز» بود، و با فریاد شادمانهای به سوی آن دوید و گفت: «چقدر خوشحالم. مطمئن نبودم که آن را اینجا جا گذاشتهام یا در دفتر مؤسسهی کشتیرانی. این عصا برایم خیلی عزیز است.»—از کتاب «درنده باسکرویل» اثر «آرتور کانن دویل»
«آرتور کانن دویل» سرانجام در 7 جولای سال 1930 چشم از جهان فرو بست. مرگ او در صدر اخبار قرار گرفت و «نیویورک تایمز»، گزارش صفحهی نخست خود را به این رویداد اختصاص داد. اما میراث ارزشمند او، کاراکتر «شرلوک هولمز»، همچنان نام این نویسندهی اسکاتلندی توانمند را در میان علاقهمندان به ادبیات، سینما و سایر قالب های هنری زنده نگه داشته است.