«آرتور کانن دویل» در طول چهل سال—از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم—شصت داستان را با حضور «شرلوک هولمز» در قالب چهار رمان و پنجاهوشش داستان کوتاه به انتشار رساند. ماجراجویی های کارآگاه فراموشنشدنیِ «دویل» از همان ابتدا مخاطبین را مسحور خود کرد، و از آن زمان تا کنون، هیچ شخصیتی به اندازهی «شرلوک هولمز» در فیلم، تلویزیون، تئاتر و داستان، مورد اقتباس قرار نگرفته است.
مخاطبین هنگام خواندن آثار «دویل»، هم مجذوب معماها می شوند و هم به کاراکترها علاقه پیدا می کنند. تعهد و اعتمادِ «دکتر واتسون» نسبت به «شرلوک» تحسینبرانگیز است و اتکای ناخواستهی «هولمز» بر حضور «واتسون»، دلگرمکننده. اگرچه «دویل» در هر داستان، جزئیات شخصیِ جدیدِ اندکی را در اختیار مخاطبین قرار می دهد، اما چگونگیِ شخصیتِ این پروتاگونیست های محبوب، هرچه بیشتر با پیشروی داستان ها آشکار می شود و تصویری منسجم و جذاب را می آفریند.
برخی از عناوین در مجموعهی «شرلوک هولمز»، بدون تردید بهتر از سایرین هستند. با این که مطالعهی تمام این داستان ها به هیچوجه اتلاف وقت به حساب نمی آید، اما برخی از مخاطبین علاقه دارند که در ابتدا به سراغ فهرستی از برترین عنوان ها بروند. از همین رو، در این مطلب به تعدادی از داستان های برگزیده در جهان «شرلوک هولمز» می پردازیم.
سالن قدیمی که پنجره های بلندی از چوب بلوط داشت، به دادگاه بازپرسی تبدیل شد. «هولمز» روی صندلی مدل قدیمیِ بزرگی نشست در حالی که بارقهی چشمان رامنشدنیاش از صورت لاغرش ساطع می شد. من در آن چشم ها، عزم جزمی را می خواندم که مصمم است زندگیاش را وقف این تحقیق کند تا سرانجام انتقام موکلی را بگیرد که نتوانسته بود جانش را نجات دهد. بقیه افرادی که این جمع عجیب را تشکیل می دادند، عبارت بودند از «مارتین»، بازرس آراسته، دکتر محلیِ مسن و موسفید، خود من و یک پلیس عبوس روستا. هر دو زن، روایت خود را با وضوح كافی ارائه کردند. آن ها در اتاق های مجاور خوابیده بودند و با صدای شلیک از خواب بیدار شده و یک دقیقه بعد، صدای شلیک بعدی را شنیده بودند.—از کتاب «مردان رقصان و پنج داستان دیگر»
اتود در قرمز لاکی
این داستان برای هر مخاطب جدیدِ «شرلوک هولمز»، بهترین اثر برای شروع است. چه آغازی می تواند بهتر از ماجرای اولین ملاقات آقای «هولمز»، کارآگاه خصوصی، و همخانهی جدیدش، دکتر «جان واتسون» باشد؟ آن ها خیلی زود با خُلق و خوی هم آشنا می شوند: «واتسون» مردی منظم، کنجکاو و کاردان است، اما در مقایسه با «هولمز»، کاملا معمولی به نظر می رسد.
وقتی صحبت از شغل کارآگاهی می شود، «شرلوک» نابغهای بیهمتا است—اما اوضاع در سایر جنبه های زندگیاش تفاوت هایی دارد. او در بسیاری از اوقات، سرد، منزوی و بسیار مغرور جلوه می کند، اگرچه این رفتارهای او معمولا از روی کینه یا دشمنی نیست. «واتسون»، شاید به شکلی غیرمنتظره برای مخاطبین جدید، خیلی سریع به عنوان شخصیتی که همذاتپنداری با او راحتتر است، به تصویر کشیده می شود.
درنده باسکِرویل
در حالی که داستان «اتود در قرمز لاکی» یک معرفی عالی از «هولمز» و «واتسون» به حساب می آید، داستان «درنده باسکرویل» مخاطبین را به شکلی کمنظیر به دل ماجراجویی های «شرلوک» می برد. «کانن دویل» با خلق این اثر در قالب رمان به جای داستان کوتاه، به کاوشی همهجانبه در اعماق یکی از هیجانانگیزترین پرونده ها در جهان «هولمز» می پردازد. بخشی از جذابیت داستان، شیوه های گوناگونِ روایت است: مخاطبین در میان توصیفات مستقیم، یادداشت های شخصی و گزارشات «واتسون» به «هولمز»، به تدریج بخش های مختلف حقیقت را در کنار هم قرار می دهند. اما البته، این فقط «شرلوک هولمز» است که می تواند آخرین قطعه از پازل را در جای درست قرار دهد.
«از جایت تکان نخور، تمنا می کنم، «واتسون». او از همکاران توست، و حضور تو می تواند کمکی به حالم باشد. حالا آن لحظهی شگرفِ سرنوشت است، «واتسون»؛ صدای پای آدمی را در راهپله می شنوی که قدم به زندگیات می گذارد، و نمی دانی خیر است یا شر. دکتر «جیمز مورتیمر»، این مردِ علم، از «شرلوک هولمز»، متخصص در جنایت، چه تقاضایی دارد؟ بفرمایید!» ظاهرِ مهمانمان، باعث تعجبم شد، چون منتظر یک پزشک روستاییِ معمولی بودم. مردی بود بسیار بلندقامت، و لاغر، با بینی درازی شبیه به منقار که از میان یک جفت چشمِ خاکستریِ نافذ بیرون زده بود، چشمانی نزدیک به هم که پشت عینکی دورفلزی و طلایی، برق می زدند.—از کتاب «درنده باسکرویل»
مشکل نهایی
اگرچه او فقط در همین داستان، نقشی مرکزی را بر عهده دارد (در داستان های دیگر در موردش صحبت می شود)، هیچ شخصیتِ شروری در جهان «شرلوک هولمز»، بدجنستر از پروفسور «جیمز موریارتی» نیست—همانطور که «هولمز» به «واتسون» می گوید: «او ناپلئونِ جُرم و جنایت است.»
کارآگاه نابغه مدتی است که او و گروهش را زیر نظر گرفته است و اکنون در آستانهی دستگیری آن ها قرار دارد. اما وقتی «موریارتی» درمی یابد چه کسی در تعقیب اوست، شرایط دگرگون می شود و حالا این «شرلوک» و «واتسون» هستند که باید از خطر بگریزند.
ماجرای پیشانیسپید
برخی از سطرهای این داستان، تعدادی از برترین و بهیادماندنیترین استدلال های «هولمز» را در خود جای داده است. مکالمهی معروف در مورد «ماجرای عجیب سگی در شب» در این داستان، منبع الهامِ خلق رمانی جذاب به همین نام اثر «مارک هادون» بوده است. «ماجرای پیشانیسپید»، داستانی غیرقابل پیشبینی با نثر و ساختاری استادانه است—یکی از روایت هایی که بهترین عناصر در آثار «دویل» را با یکدیگر ترکیب می کند.
ماجرای راشهای سرخ
یکی از دلایل برای جذابیت کمنظیر ماجراهای «شرلوک هولمز» این است که می توانیم مطمئن باشیم در میان آن ها، داستانی را پیدا خواهیم کرد که لحن و اتمسفر موردعلاقهی ما را دارد. داستان های «هولمز» با لحن ها و اتمسفرهایی گوناگون—از طنزآمیز و کنایهآمیز گرفته تا تاریک و تشویشآور—روایت می شوند. داستان «راش های سرخ»، تصویری از بخش های تاریکترِ ذهنِ «دویل» را در مقابل مخاطبین قرار می دهد. با این حال، داستان آنقدر تاریک و تشویشآور نمی شود که مخاطبین معمولِ داستان های «هولمز» را از خود دور کند.
رسوایی در بوهم
پادشاهِ «بوهم» در آستانهی ازدواج خود، به کمک نیاز دارد—اما نه برای حل معمای یک جنایت، بلکه صرفا برای مخفی نگه داشتنِ رابطهای قدیمی. پادشاه در جوانی، با یک خوانندهی اپرا به نام «آیرین ادلر» وارد رابطه شد. پادشاه در همان زمان، عکسی بزرگ از خودشان در کنار یکدیگر را برای «آیرین» فرستاد—عکسی که هنوز در اختیار اوست.
اگر «آیرین» بخواهد به پادشاه صدمه بزند، می تواند این عکس را به دیگران نشان دهد و رسوایی بزرگی را به وجود آورد. «هولمز» این پرونده را قبول می کند، با این تصور که گول زدنِ زن و پس گرفتنِ عکس از او، مءموریتی نسبتا آسان خواهد بود؛ اما خیلی زود معلوم می شود که «آیرین ادلر» بسیار مرموزتر و حیلهگرتر از چیزی است که «شرلوک هولمز» در ابتدا تصور می کرد.
پیدا بود که نقاب را تازه بر چهره گذاشته بود چون داخل اتاق که شد، هنوز دستش بالا بود. از نیمهی پایینِ صورتِ تازهوارد پیدا بود که فردی است با شخصیت قوی، با لبان ضخیم آویزان و چانهای کشیده و راست که تداعیکنندهی عزم و اراده تا مرز یکدندگی بود. شخص تازهوارد با صدایی بم و خشن و لهجهی آلمانیِ مشخص پرسید: «نامهی مرا دریافت کردهاید؟ گفته بودم که می آیم.» به ما، اول به یکی و سپس به دیگری، نگریست انگار مطمئن نبود کدام یک از ما را مخاطب قرار بدهد. «شرلوک هولمز» گفت: «لطفا بفرمایید بنشینید. ایشان دوست و همکار من، دکتر «واتسون»، هستند که گاه از سر لطف در تحقیقاتی که به من محول می شود، به من کمک می کنند. افتخار ملاقات با چه کسی را دارم؟»—از کتاب «رسوایی در کشور بوهم و پنج داستان دیگر»
ماجرای چارلز آگوستِس میلوِرتِن
با این که «شرلوک هولمز» همیشه برقراری عدالت به دست قانون را مقصود اصلی خود در نظر می گیرد، اما هر از گاهی، پروندهای از راه می رسد که باورهای او در مورد رفتارِ درست و غلط را به چالش می کشد. یکی از بهیادماندنیترینِ این پرونده ها، داستان «چارلز آگوستِس میلوِرتِن» است. او مردی ثروتمند و انزواطلب است که درآمد اصلی خود را از راه باجگیری به دست می آورد.
او نامه ها و عکس های جنجالبرانگیز را می خرد و آن ها را به بالاترین قیمتِ پیشنهادشده می فروشد، بدون توجه به این که زندگیِ چه افرادی با این کار از هم می پاشد. «آرتور کانن دویل» یکی از غافلگیرکنندهترین پایانبندی ها در تمام مجموعهی «شرلوک هولمز» را در این داستان برای مخاطبین روایت می کند.