«بوریس پاسترناک»، نویسنده و شاعر روس در قرن بیستم بود که رمان مشهورش، کتاب «دکتر ژیواگو»، تا حد زیادی باعث شد این نویسنده در سال 1958، جایزه «نوبل ادبیات» را از آن خود کند. این اتفاق با مخالفت ها و انتقادهای شدیدِ حکومت «اتحاد جماهیر شوروی» همراه شد و «پاسترناک» از دریافت جایزه خودداری کرد.
رمان «دکتر ژیواگو» که روایتی حماسهگونه از سرگشتگی، انزوا، و عشق در میانهی ناآرامی های «انقلاب روسیه» و پیامدهای آن است، نام خود را به عنوان یک اثر پرفروش بینالمللی مطرح کرد اما در خود روسیه به شکل مخفیانه و ترجمهشده به دست مخاطبین می رسید.
«پاسترناک» در خانوادهای تحصیلکرده و علاقهمند به هنر بزرگ شد. پدرش، «لئونید»، استاد دانشگاه و هنرمندی شناختهشده بود که خالق پرتره های چهره هایی مشهور همچون «لئو تولستوی»، «راینر ماریا ریلکه»، «سرگئی راخمانینف»، و «ولادیمیر لنین» به حساب می آمد. مادر «پاسترناک» نیز نوازندهی پیانو بود.
«پاسترناک» در سال های نوجوانی قصد داشت مسیر حرفهایِ خود را به دنیای موسیقی اختصاص دهد، حتی با وجود اینکه استعدادی آشکار در خلق شعر داشت. او به مدت شش سال به مطالعهی تئوری موسیقی و آهنگسازی پرداخت، اما بعد به شکلی ناگهانی به آموختن فلسفه در «دانشگاه مسکو» و «دانشگاه ماربورگ» (در آلمان) روی آورد. «پاسترناک» که از نظر جسمانی برای حضور در ارتش نامناسب تشخیص داده شده بود، در طول «جنگ جهانی اول» در یک کارخانهی مواد شیمیایی کار می کرد. او پس از انقلاب روسیه، در کتابخانهی «کمیساریای آموزشِ» حکومت شوروی مشغول به کار شد.
آن ها می رفتند، همچنان می رفتند، و هنگامی که سرود ماتم قطع می شد، مانند این بود که در طول مسیرشان صدای پاها، اسب ها و وزش باد شنیده می شود. رهگذران کنار می رفتند تا راه را بر مشایعتکنندگان باز کنند، تاج گل ها را می شمردند و علامت صلیب می کشیدند. کنجکاوان به این گروه می پیوستند و می پرسیدند: «که را به خاک می سپارند؟» جواب می شنیدند: «ژیواگو» – درست، ثواب دارد، برای این مرد دعایی بکنیم – مرد نیست، زن است – چه فرق می کند، خدا بیامرزدش. مراسم خوبی است. آخرین لحظات به سرعت می گذشت؛ لحظاتی بودند حساس و بازنگشتنی.—از کتاب «دکتر ژیواگو» اثر «بوریس پاسترناک»
«پاسترناک» که شاعری متعلق به نسل «پسا-نمادگرایی» به حساب می آمد، ارتباطی نزدیک با گروهی از هنرمندانِ «فوتوریست» داشت، و در سراسر جنگ جهانی اول، اشعار و مقاله های متعددی را در مطبوعات «فوتوریستی» به چاپ رساند. اولین مجموعه شعر او در سال 1914 انتشار یافت. مجموعه شعر دوم در سال 1917 به موفقیت های بزرگی دست یافت، و با انتشار کتاب «خواهرم، زندگی» در سال 1922 که اغلب بخش های آن در ماه های متلاطمِ «انقلاب روسیه» در سال 1917 خلق شده بود، «پاسترناک» نام خود را به عنوان یک صدای ادبیِ توانمند و جدید در قلمرو شعر روسیه مطرح کرد.
اشعار او که به شکل آشکار از جنبش های «سمبلیسم» و «فوتوریسم» تأثیر پذیرفته بودند، در آن دوره از نظر سبک، منحصربهفرد جلوه می کردند، هم به خاطر فراز و فرودهای بیوقفه در ریتم، و هم به خاطر پرداخت های خیالانگیز «پاسترناک» به موضوعاتی گوناگون همچون طبیعت، ادبیات، اسطوره، تاریخ، و اشیای زندگی روزمره.
«پاسترناک» پس از انتشار چهارمین مجموعه شعر خود در سال 1923، به خلق اثر در ژانر شعر رواییِ بلند روی آورد، چرا که معتقد بود این قالب، تناسب بیشتری با تِم های تاریخی و حماسیِ مربوط به عصر انقلاب سیاسی داشت. او در سال 1934 و در «نخستین کنگره نویسندگان شوروی»، با لقب «برترین شاعر شوروی» شناخته شد و یک سال بعد، به عنوان نمایندهی حکومت، در کنگرهای ضد-فاشیسم در پاریس حضور یافت.
تا پایان سال 1936 (سال پذیرش «قانون اساسی استالین»)، «پاسترناک» در اشعار خود به تمجید از «ژوزف استالین» می پرداخت و حکومت شوروی را در قالب بخشی از رسالتِ دوهزار سالهی مسیحیت به تصویر می کشید (دولت شوروی به تازگی ممنوعیتِ استفاده از درخت کریسمس را لغو کرده بود). اما در سال 1937، همزمان با آغاز دوران موسوم به «وحشت بزرگ»، مشکلات «پاسترناک» با حکومت شوروی آغاز شد.
«پاسترناک» در اواخر دههی 1930، تقریبا هیچ اثری به نثر یا نظم خلق نکرد، و در عوض به ترجمه روی آورد: ابتدا ترجمهی آثار شاعران گرجستانی معاصر، و بعد تراژدی های «ویلیام شکسپیر» و «فاوست» اثر «گوته». او در مطبوعات و رسانه های شوروی به سوژهای همیشگی برای انتقادهای شدید تبدیل شده بود.
«جنگ جهانی دوم» اندکی از فضای سرکوبِ فکری و فیزیکی کم کرد و میزانی از امید به تغییر در رژیم «استالین» را به وجود آورد. اشعار اولیهی «پاسترناک» دوباره به چاپ رسید و او اجازه پیدا کرد که اثر جدید خود—متشکل از اشعار میهنپرستانه—را منتشر کند. اما سرکوب مجدد در فضای فرهنگی پس از پایان جنگ جهانی دوم، «پاسترناک» را عملا از صحنهی ادبی روسیهی کمونیستی حذف کرد. او مخارج زندگی خود را از طریق ترجمهی آثار کلاسیکِ اروپایی تأمین می کرد و به سختی مشغول کار بر روی رمانش، «دکتر ژیواگو» بود: پروژهای دربارهی زندگی همنسلی های خودش، که در طول دهه های گذشته بارها آن را آغاز و رها کرده بود.
تنها آن بیحسی و سردرگمی که پس از دفن مجلل، عموما تمام وجود مردم را فرا می گیرد، می توانست درک و احساس این پسربچه را که می خواست بر سر قبر مادرش سخنرانی کند، توجیه کند. او سرش را بلند کرد و از بالای تپه با نگاه تهی خود فضای بیرنگ و بوی پاییز و گنبدهای صومعه را احساس کرد. چهرهاش با بینی برگشته، در هم فرو رفت. گردن برافراشت. اگر بچهگرگی این حرکت را انجام می داد، دلیل بر این بود که می خواهد زوزه بکشد. پسربچه، چهرهاش را با دست پوشانید و بغضش ترکید. تکهابری که به جانب او به حرکت درآمده بود، با رگبار سرد خود بر دست ها و چهرهاش شلاق می زد.—از کتاب «دکتر ژیواگو» اثر «بوریس پاسترناک»
اگرچه کتاب «دکتر ژیواگو» یادآورِ آثار کلاسیک ادبیات روسیه در قرن نوزدهم است، با این وجود اثری کاملا متعلق به قرن بیستم جلوه می کند که موضوع اصلیاش، هنرمند و خود هنر، و چگونگی شکلگیری آن ها بهواسطهی شرایط و رویدادهای زمانه است. پروتاگونیست رمان، «یوری ژیواگو»، پزشک و شاعری است که ذهنی خلاق و توانایی فوقالعادهای در تشخیص بیماری ها دارد، اما نقص هایی نیز در وجود او به چشم می خورد.
داستان به زندگی «ژیواگو» از نخستین سال های عمر او تا «انقلاب 1905»، «جنگ جهانی اول»، «انقلاب 1917»، «جنگ داخلی روسیه» (1918–20)، و سرانجام مرگ این شخصیت در مسکو می پردازد.
رمان «دکتر ژیواگو» در سال 1955 کامل شد: دو سال بعد از مرگ «استالین» و در ابتدای جریان تغییرات و کاستن از محدودیت ها. اگرچه «پاسترناک» هنگام تحویل داستان به ماهنامهای مشهور در مسکو در سال 1956 کاملا خوشبین بود، انتشار «دکتر ژیواگو» مورد پذیرش قرار نگرفت. اما طولی نکشید که متن رمان از کشور خارج شد و ترجمهای ایتالیایی از آن در سال 1957 به چاپ رسید. تا سال 1958 (سال انتشار نسخهی انگلیسی کتاب)، «دکتر ژیواگو» به هجده زبان ترجمه شد و در کنار دستاوردهای «پاسترناک» در قالب شعر، جایزه «نوبل ادبیات» را برای او به ارمغان آورد.
اما در «اتحاد جماهیر شوروی»، کسب «نوبل ادبیات» واکنش های منفی زیادی را به بار آورد. «پاسترناک» از «انجمن نویسندگان شوروی» اخراج شد و منبع درآمد خود را از دست داد. در جلسات عمومی، خواستار اخراج او از کشور می شدند؛ او خطاب به «دبیر اول حزب کمونیست»، «نیکیتا خروشچف»، نوشت: «ترک سرزمین مادری برای من مساوی با مرگ است.»
«بوریس پاسترناک» که از سرطان و مشکلات قلبی رنج می برد، سال های آخر زندگی خود را در روستایی واقع در جنوب غربی مسکو گذراند. در سال 1990، سی سال پس از مرگش، خانهی «پاسترناک» در این روستا به یک موزه تبدیل شد. «انجمن نویسندگان شوروی» در سال 1987 مقام سابق «پاسترناک» در این انجمن را به صورت افتخاری به او بازگرداند و به این ترتیب، وجههای رسمی را به آثار او بخشید که در دهه های پیش از او گرفته شده بود؛ در نتیجهی این تغییرات، کتاب «دکتر ژیواگو» سرانجام در روسیه تحت حاکمیت «اتحاد جماهیر شوروی» به چاپ رسید.