کاراکتر «دراکولا» از زمان انتشار رمانی به همین نام توسط «برام استوکِر» در سال 1897، به شهرت جهانی دست یافته است، اگرچه بسیاری از افرادی که با این شخصیت آشنایی دارند، داستان اصلی را نخواندهاند. با این حال، ترس «دراکولا» از آینه ها، بیزاری او از سیر و صلیب، شبگردی هایش، و البته، آشامیدن خون انسان ها، به جنبه هایی ماندگار در فرهنگ عامه در دنیای کنونی تبدیل شده است.
رمانی که بیش از سایر آثار با کتاب «دراکولا» مقایسه شده، کتاب «فرانکنشتاین» اثری «مِری شِلی» است که در سال 1818، حدود 80 سال پیش از انتشار «دراکولا» به چاپ رسید. «فرانکنشتاین» نیز مانند «دراکولا» یک «رمان نامهنگارانه» است که داستان خود را از طریق نامه ها و یادداشت هایی به صورت «اول-شخص» در مورد مواجهه با هیولایی ترسناک به تصویر می کشد. هر دوی این رمان ها، دربردارندهی عناصری مشخص از «ادبیات گوتیک» هستند، از جمله قلعه های قدیمی و توصیفات خیالانگیز در مورد طبیعت؛ به علاوه، هم «دراکولا» و هم «فرانکنشتاین» به رویارویی میان علم (یا منطق) و خرافات می پردازند.
اما بدیهی است که تفاوت هایی نیز در میان این دو رمان برجسته به چشم می خورد. پایه و اساس داستان «دراکولا» در اسطورهشناسیِ رومانی ریشه دارد، که توصیفاتی دربارهی «ومپایرها» را در خود جای داده است؛ در طرف مقابل، کتاب «فرانکنشتاین» را می توانیم کمابیش ساختهی ذهنِ خود «شِلی» در نظر بگیریم، اگرچه داستان به شکل کلی، ارجاعاتی مشخص به روایت های باستانی در مورد «آفرینش انسان» دارد، از جمله اسطورهی «پیگمالیون».
کتاب «دراکولا» در حالی آغاز می شود که مردی جوان به نام «جاناتان هارکِر» به عنوان مشاور حقوقی، در حال سفر از «بوداپست» به «ترانسلوانیا» است تا به «قلعه دراکولا» برود و با «کُنت دراکولا» دیدار کند: مردی اشرافی که به تازگی، عمارتی در لندن به نام «کارفَکس» را خریداری کرده است. همزمان با نزدیک شدن به قلعه، حرف های عجیبِ ساکنینِ بومیِ منطقه که به نظر می رسد از «دراکولا» می ترسند، باعث نگرانی «هارکر» می شود. او پس از مدتی به قلعه می رسد، در آنجا با «کُنت دراکولا» دیدار می کند، و به صحبت دربارهی کار مشغول می شود. در نظر «هارکر»، «کُنت دراکولا» شخصیتی کاملا غیرعادی است: او فقط شب ها به کار و فعالیت می پردازد و به نظر می رسد هیچوقت غذا نمی خورد. به علاوه، «کُنت» تنها کسی است که در این قلعهی بزرگ زندگی می کند.
اندک آلمانیای که بلد بودم اینجا خیلی به دردم خورد؛ راستش نمی دانم بدون آن چطور می توانم از پس کارهایم برآیم. در لندن با استفاده از فرصتی که داشتم، به موزهی بریتانیا سر زده بودم و در کتابخانه بین کتاب ها و نقشه های مربوط به «ترانسیلوانیا» تحقیق و تفحص کرده بودم؛ اینطور به نظرم رسیده بود که بیشک داشتن اطلاعاتی دربارهی این سرزمین برای رسیدگی به کارهای یکی از نجیبزادگانش مهم است. می بینم منطقهای که او از آن نام برده بود، در دورترین نقطهی شرقی کشور است، درست در مرز سه ایالت «ترانسیلوانیا»، «مولداوی»، و «بوکوفینا»، وسط کوه های «کارپات»؛ یکی از بکرترین و ناشناختهترین قسمت های اروپا.—از کتاب «دراکولا» اثر «برام استوکر»
خاطرات خونآشام
ساختار روایت کتاب «دراکولا» با سایر رمان های همعصر خود متفاوت است، و رمان، خود را در قالب اثرِ یک نویسنده یا راوی به تصویر نمی کشد. در عوض، «دراکولا» از مجموعهای از نامه ها، خاطرات، تلگراف ها، یادداشت ها و حتی بریده هایی از روزنامه ها شکل گرفته که توسط کاراکتر «مینا هارکر»، با کمک شخصیت هایی همچون «ون هلسینگ» و «جاناتان هارکر» گردآوری شده است. از این رو، می توان «مینا» را «خالق» کتاب در نظر گرفت چون اوست که این گزارش ها و یادداشت ها را در قالب روایتی یکپارچه به هم پیوند می زند. این موضوع باعثِ به وجود آمدن ویژگی جذابی در روایت می شود: کاراکترهای رمان درست مانند مخاطبین، با خواندن این نامه ها و یادداشت ها در داستان به پیش می روند.
همچنین رمان «دراکولا» در اساس، یک «داستان کارآگاهی» است، چرا که گروه شخصیت ها به تدریج با ماهیت رفتارهای خشونتآمیز «دراکولا» آشنا می شوند و سپس تلاش می کنند تا او را بیابند و از بین ببرند. یادداشت های گردآوری شده توسط «مینا» نشان می دهد که گروه شخصیت ها چگونه سفر خود را برای به دام انداختن «کنت خونآشام» آغاز می کنند و ادامه می دهند.
اما استفاده از این یادداشت ها و نامه ها، هدفی مشخص در داستان دارد. این گزارش ها به صورت «اول-شخص» باعث باورپذیرتر شدن رویدادهایی می شوند که اگر به صورت «سوم-شخص» و توسط یک «راوی دانای کل» روایت می شدند، شاید برای مخاطبین بیش از اندازه ماورایی و غیرقابلباور به نظر می رسیدند. وقتی کاراکترهای رمان با این رویدادهای عجیب مواجه می شوند و آن را از طریق نوشته ها و پیام های خودشان برای سایرین روایت می کنند، مخاطبین و کاراکترها در وضعیتی یکسان قرار می گیرند.
از آنجایی که این نوشته ها همگی «گزارش هایی شخصی» هستند و صحت و درستی آن ها توسط شخصی دیگر تأیید نشده است، مخاطبین در انتهای داستان «دراکولا» با تصمیمی شخصی مواجه می شوند: خود مخاطبین باید تصمیم بگیرند که کدام بخش ها از روایت واقعی بوده و کدام بخش ها توسط تخیل کاراکترها به روایت اضافه شده است.
جنون و حصر
کتاب «دراکولا» در طول روایت خود، به معنای مفاهیمی همچون «سلامت عقل»، «جنون»، «سلامتی» و «بیماری» می پردازد. درمان برای «جنون» و «بیماری» در رمان، جدا کردن فرد از سایرین و نگه داشتن او در حصر است—اتفاقی که بارها در طول داستان رقم می خورد. می توان گفت همهی افراد در گروه کاراکترها، سلامت عقل و سلامت جسمانی خود را در نقطهای از داستان زیر سوال می برند.
این نکته توجه ما را به نگرش های فرهنگی در مورد بیماری و جنون در اواخر دوران «ویکتوریا» جلب می کند. در این دورهی بهخصوص، تقریبا هر رفتار ناهنجار از نظر اجتماعی، با «جنون» یکی در نظر گرفته می شد، و هم بیماری و هم جنون به این معنا بود که فرد باید از اجتماع جدا شود. کاراکتر «دراکولا» در طول داستان بارها با «زهر» یا «آفت» مقایسه می شود—او نوعی بیماری است، ویروسی اجتماعی که باید محصور و نابود شود.
متوجه شدم صاحب هتل، نامهای از «کُنت» دریافت کرده بود که به او می گفت بهترین جا را در کالسکه برای من نگه دارد، اما وقتی دربارهی جزئیات از او سوال کردم، به نظرم رسید که علاقهای به حرف زدن نداشت و وانمود کرد آلمانیِ مرا نمی فهمد. این ادعا محال بود حقیقت داشته باشد، چون تا آن لحظه حرف هایم را به خوبی فهمیده بود؛ دستکم به سوال هایم طوری جواب می داد که گویی می فهمد. او و همسرش، همان بانوی سالخوردهای که به استقبالم آمده بود، وحشتزده به یکدیگر می نگریستند. مِنمِنکنان گفت که پول همراه با نامهای ارسال شده و فقط همین را می داند. وقتی از او پرسیدم آیا «کنت دراکولا» را می شناسد و چیزی دربارهی قلعهاش می داند یا نه، هم او و هم زنش به خود صلیب کشیدند و با گفتن این که اصلا چیزی نمی دانند، حاضر نشدند بیش از این چیزی بگویند.—از کتاب «دراکولا» اثر «برام استوکر»
زندگی و نامردگان
رمان «دراکولا» بیش از هر موضوع دیگر، به رابطهی میان زندگی و مرگ، و وضعیت میان این دو می پردازد—وضعیتی که «ون هلسینگ» آن را «نامردگی» می نامد. «دراکولا» موجودی متعلق به «نامردگان» است. او در طول روز می خوابد و شب ها به فعالیت می پردازد، و در زمان بیداری قدرتی خارقالعاده دارد، اما برای وارد شدن به هر اتاق باید ابتدا به حضور در آن دعوت شود.
اما مهمترین ویژگیِ نامردگیِ «دراکولا» این است که او قادر به مردن نیست: روح او در نوعی زندان اسیر شده است و باید از طریق جدا کردن سرش از بدنش، یا فرو کردن تکهای چوب در قلبش از این زندان آزاد شود. از این منظر، کشتن «دراکولا» به معنای زندگی بخشیدن به او و آزاد کردن روحش از زندانِ بدنش است.