«جان استاینبِک» کتاب «شرق بهشت» را در سال های پس از «جنگ جهانی دوم» نوشت. خشونت و مقیاس بیسابقهی این جنگ، همراه با جنایت های هولناکِ صورت پذیرفته توسط «هیتلر» و «استالین» و همچنین میزان مرگ و میر ناشی از حمله های اتمی به «هیروشیما» و «ناگاساکی»، پرسش هایی را در مورد ظرفیت و توانایی انسان در ایجاد شرارت و خشونت مطرح کرد. رمان «شرق بهشت» از بسیاری جهات، پاسخی به این پرسش هاست. این داستان از «استاینبک» درنهایت، نکوداشتی از نیکی و خیرخواهی در زندگی انسان است—آن هم در زمانهای که نگرانی ها در مورد شرارت و تباهی، بیشتر از همیشه به نظر می رسید.
کتاب «شرق بهشت»، نام و بخش عمدهی پیرنگ خود را از داستان «هابیل و قابیل» الهام گرفته است. در «کتاب مقدس»، «قابیل» (یا «قائن») و «هابیل» پسران «آدم» هستند، و «قابیل» کاشت میوه در مزرعه را می آموزد و «هابیل» دامداری را یاد می گیرد. یک روز، هر دوی آن ها پیشکشی را به خدا تقدیم می کنند: «هابیل» دنبهی بره را به عنوان پیشکش می آورد و «قابیل» نیز میوه های مزرعه را. خدا هدیهی «هابیل» را می پذیرد اما هدیهی «قابیل» را نه. او به «قابیل» فرمان می دهد که خشمگین نباشد و بر گناه غلبه کند. «قابیل» اما نمی تواند خشمش را کنترل کند و از روی حسادت، برادرش را به قتل می رساند. خدا برای مجازات «قابیل»، او را به «شرق عدن» تبعید می کند.
نام هایی را که در بچگی به هر یک از گیاهان و گل های نهفتهی آن داده بودم، هنوز به یاد دارم، و نیز مخفیگاهِ هر یک از وزغ ها و ساعت تابستانیِ بیدار شدن پرنده هایش را. فصل هایش و درخت هایش، مردمانش و رفتار و کردارشان و حتی رایحه هایش هم در خاطرم هست. خاطره های مربوط به حس بویایی، بسیار غنی و ماندگار است. قله های «گابیلن» را یادم هست که در سمت خاور بر دره مشرف بودند، قله هایی روشن و شاد، آفتابگیر و زیبا، قله هایی افسونکننده که آدم دلش می خواست از کورهراه هایش با تلاش بالا برود، انگار در حال بالا رفتن از زانوان مادری عزیز است.—از کتاب «شرق بهشت» اثر «جان استاینبک»
نیکی و بدی
در بطن داستان «شرق بهشت»، تضاد و درگیری میان مفاهیم «نیکی» و «بدی» قرار دارد. آدم های شرور در مقابل آدم های خوب قرار می گیرند، مهربانی در مقابل سنگدلی می ایستد، و خیرخواهی در انسان ها به شکل پیوسته توسط امیال و خواسته های تاریک آن ها به چالش کشیده می شود. «استاینبک» توجه مخاطبین را به این نکته جلب می کند که نبرد میان «خیر» و «شر» همان چیزی است که ما را به انسان تبدیل می کند—این که پیروزی و رستگاری نهایی انسان، به همین نبرد بستگی دارد.
رمان «شرق بهشت» بارها و بارها به داستان «هابیل و قابیل» اشاره می کند، و به لحظهای که خدا به «قابیل» می گوید: «تو می توانی [که بر گناه غلبه کنی].» یکی از کاراکترها در داستان می گوید کلمهی «می توانی»، یکی از مهمترین کلمات در «کتاب مقدس» است. داشتن انتخاب—میان خشم و پذیرش، نیکی و بدی—انسانیت را به وجود می آورد. هر انسان به نوعی یک تناقض است: هیولایی سنگدل در همهی آدم ها وجود دارد، اما پاکی و معصومیت را نیز می توان در همهی آدم ها پیدا کرد. تمام انسانیت ما به توانایی ما در انتخاب میان نیکی و بدی وابسته است.
زمانه
رمان «شرق بهشت» به برههای نسبتا طولانی از تاریخ می پردازد—از «جنگ داخلی آمریکا» تا «جنگ جهانی اول». داستان به همین خاطر، مفاهیمی همچون گذر زمان، پیشروی تاریخ، و توقفناپذیریِ تغییر را مورد توجه قرار می دهد. روایت با فهرست کردنِ تغییرات میان فصل های مختلف سال آغاز می شود و به شکل تکرارشونده به اینگونه از توصیفات بازمی گردد. این تأکید بر دگرگونی های فصلی، از سالی به سال دیگر، جنبهای از پرداخت و توجه «استاینبک» به ماهیتِ همیشه متغیر اما دایرهوارِ زمان است.
کتاب «شرق بهشت» همچنین به دگرگونی ها و پیشرفت سریع تکنولوژی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم می پردازد. «استاینبک» تلاش می کند تا گونه های مختلف از تکنولوژی های جدید را در داستان بگنجاند. راهآهن، خودرو، هواپیما، یخچال، آسیاب بادی، عکاسی رنگی، و پیشرفت های مختلف در فناوری های نظامی همگی بخشی از داستان به حساب می آیند و تصویری از زمانهی تاریخی خود را می آفرینند. پیشرفت فناوری—و هیجان و اضطراب همراه با آن—نشانگر پیشروی و گذر زمان (اغلب بهگونهای سریعتر از گذشته) است.
«استاینبک» این رمان را در اوایل دههی 1950 خلق کرد که دورهای سرشار از دگرگونی های مختلف بود. آمریکایی ها که به تازگی «جنگ جهانی دوم» را پشت سر گذاشته بودند، احساسی از اشتیاق و خوشبینی نسبت به آینده داشتند، اما همچنین، احساسی از نوستالژی برای گذشتهای «سادهتر» نیز در میان آن ها دیده می شد. تکنولوژی های جدید، گواهی بر خلاقیت و نبوغ جامعهی آمریکا بود، اما (مانند ماجرای بمب اتم) این فناوری ها همچنین می توانستند مایهی نگرانی برای رقم خوردن آیندهای حتی هراسانگیزتر باشند.
این احساس بیثباتی، این سوال همیشگی در مورد چگونگی آینده، در تمام بخش های رمان «شرق بهشت» به چشم می خورد. به علاوه، وضعیت سلامتی «استاینبک» در زمان نوشتن این کتاب رو به افول رفت. اضطراب یک جامعه در مورد دگرگونی و آینده، در تار و پود داستان تنیده شده است اما این اضطراب به صورت انفرادی نیز مورد توجه قرار می گیرد. از بسیاری جهات، پرداخت های کتاب به مفهوم «زمانه» و «تغییر»، بازتابی از اضطراب ها و پرسش های فراگیر در مورد سالخوردگی، بیماری، و مرگ است.
روزی پدرم در زمین هایش چاهی کند. کمی که پایین رفت، ابتدا به طبقهای خاکبرگ فشرده و بعد به سنگریزه ها برخورد کرد. بعد ماسه های سفید ظاهر شد، که با صدف نرمتنان و حتی استخوان های نهنگ آمیخته بود. زیر بیست پا ماسه، دوباره طبقهای زمینِ حاصلخیز پیدا شد. چاه از میان قطعهای از بقایای درختان «سِکویا» گذشت، درختان قرمزرنگی که هرگز نمی پوسند. دره «سالیناس» پیش از این که جزء دریا شود، جنگل بوده است. بعضی شب ها جنگل «سکویا» را پیش نظر مجسم می کردم که دریا آن را بلعیده بود. روی زمین های مسطح، طبقهی خاکبرگ ضخیم و حاصلخیز بود. یک زمستان پرباران کافی بود تا از گل و گیاه پوشیده شود.—از کتاب «شرق بهشت» اثر «جان استاینبک»
هویت
رمان «شرق بهشت» به گونه های مختلف به مفهوم «بحران هویت» می پردازد و از طریق آن، معنای هویت های گوناگون را مورد بررسی قرار می دهد. کاراکتری به نام «لی»، یکی از جالبترین نمونه ها برای نشان دادن پیچیدگی هویت در کتاب به حساب می آید. او چینی است، و با این که در «کالیفرنیا» به دنیا آمده و می تواند به شکلی بینقص به زبان انگلیسی صحبت کند، اما تصمیم گرفته است که زبان انگلیسی را به شکلی ساده و پرغلط و با لهجهی چینی غلیظ به کار ببرد. او معتقد است آدم ها نمی توانند ظاهرِ چینیِ او را با شیوهی صحبتِ آمریکاییِ او در کنار هم قرار دهند، و به نظرش، سازگار کردن خودش با توقعات دیگران، کار راحتتری است. کاراکتری دیگر به نام «سم همیلتون» نیز کاری مشابه را انجام می دهد: همه از یک مرد ایرلندی انتظار دارند که عصیانگر و شوخطبع باشد. اما «سم» با این که جدی و نسبتا غمگین است، این احساسات را پنهان می کند، چون می داند دیگران چه توقعاتی از او دارند و برآورده کردن این توقعات برایش کاری کمدردسرتر به نظر می رسد.
«استاینبک» کتاب «شرق بهشت» را در دورانی نوشت که در طول آن، جامعهی آمریکا شروع به تغییر نگرش خود در مورد هویت نژادی و هویت جنسی کرده بود. «جنبش حقوق مدنی» در طول یک دهه به اوج خود رسید و «فمینیسم پادفرهنگی» بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار می گرفت. یکی از اهداف «استاینبک» از خلق رمان «شرق بهشت»، جلب توجه مخاطبین به اینگونه از دستهبندی های نژادی و جنسیِ سادهانگارانه، و تغییر این نگرش های تقلیلیافته به تصویری چندوجهیتر و با جزئیات بیشتر بود.