پرسه در تاریکی های هستی با «امیل چوران»



«امیل چوران» (زاده 1911 و درگذشته 1995)، فیلسوف و نویسنده ای رومانیایی تبار و فرانسوی بود که آثاری را از خود بر جای گذاشت که زیبایی گزنده و تشویش آوری در آن ها به چشم می خورد.

او در نظر برخی، یکی از ویرانگرترین اندیشمندان زمانه ی خود بود—یک نیچه ی قرن بیستمی، اما تاریک تر و شوخ طبع تر! بسیاری تصور می کردند که او—به خصوص در سال های جوانی اش—یک دیوانه ی خطرناک است. او اما در نظر بقیه، فقط یک مرد جوان جذاب و مسئولیت گریز بود که هیچ خطری برای هیچ کس نداشت، البته احتمالا به جز خودش. وقتی کتاب او درباره ی مباحث عرفانی، مراحل چاپ را پشت سر می گذاشت، حروفچین پس از خواندن برخی مطالب آن، از ادامه ی تایپ متن دست کشید و انتشارات نیز به او گفت که باید کتابش را برای چاپ به جای دیگری ببرد یا با هزینه ی خودش آن را منتشر کند. اما این مرد چه کسی بود؟

 

 

 

«امیل چوران» (زاده 1911 و درگذشته 1995)، فیلسوف و نویسنده ای رومانیایی تبار و فرانسوی بود که آثاری را از خود بر جای گذاشت که زیبایی گزنده و تشویش آوری در آن ها به چشم می خورد. با وجود این که زبان فرانسوی، زبان مادری «چوران» نبود، اما بسیاری از منتقدان ادبی او را در زمره ی بهترین نویسندگان در این زبان در نظر می گیرند. سبک نگارش او، کنایه آمیز، پیش بینی ناپذیر و چندپاره است و این نویسنده به عنوان یکی از استادان بزرگ خلق «آفوریسم» (کلام قصار یا قطعه تفکر) مورد تحسین قرار گرفته است. اما «چندپارگی» برای «چوران» چیزی بیشتر از فقط یک سبک نگارش بود: این احساس، پیشه و سبک زندگی او بود و «چوران» خود را «مرد تکه و پاره ها» می خواند.

«چوران» در آثارش اغلب خود را نقض می کند، اما این نکته به هیچ وجه مایه ی نگرانی او نیست. نقض خویشتن در نظر «چوران» نه تنها یک ضعف به حساب نمی آید، بلکه نشانه ی یک «ذهن زنده» است. چرا که او اعتقاد داشت مسئله ی اصلی در نویسندگی، نه داشتن عقاید تغییرناپذیر است و نه مجاب کردن یا حتی سرگرم نگه داشتن مخاطبین؛ مسئله ی نویسندگی حتی ادبیات هم نیست. نویسندگی در نظر «چوران»، درست مثل «میشل دو مونتنی» چندین قرن قبل تر، یک کارکرد عملیِ متمایز دارد: نویسنده می نویسد اما نه برای این که یک متن را به وجود آورد، بلکه برای این که واکنشی نسبت به افکار خود نشان داده باشد؛ برای این که بعد از یک فاجعه ی شخصی، دوباره کنترل خود را در دست بگیرد، یا خودش را از مرداب یک افسردگی بزرگ بیرون بکشد؛ برای این که با یک بیماری لاعلاج کنار آید یا با غم از دست دادن یک دوست نزدیک مواجه شود. 

نویسنده، به عقیده ی «چوران»، می نویسد تا دیوانه نشود، تا خودش یا دیگران را نکشد. «چوران» در گفت و گویی با فیلسوف اسپانیایی «فرناندو ساواتر» بیان می کند: «اگر نمی نوشتم، ممکن بود به یک قاتل حرفه ای تبدیل شوم.» نویسندگی برای او مسئله ی مرگ و زندگی است. هستی انسان، در ذات خود، یأس و رنجی بی پایان است و نویسندگی می تواند چیزها را اندکی قابل تحمل تر سازد. «چوران» در جمله ای کوتاه و به یاد ماندنی این موضوع را این گونه خلاصه می کند: «هر کتاب، یک خودکشیِ به تعویق افتاده است.»


«چوران» بارها و بارها با نوشتن، خود را از مرگ نجات داد. او اولین اثر برجسته ی خود، کتاب «بر قله های ناامیدی»، را در بیست و سه سالگی خلق کرد، در حالی که از دوره ای طولانی و شدید از بی خوابی رنج می برد. این کتاب که همچنان یکی از برترین آثار او به حساب می آید، نشانگر آغاز رابطه ای نزدیک و قدرتمند میان نویسندگی و بی خوابی در زندگی او شد:

 

در هیچ زمان دیگری نتوانسته ام بنویسم، مگر در میانه ی افسردگی ای که شب های بی خوابی برایم به همراه آورده است. به مدت هفت سال به ندرت می توانستم بخوابم. به این افسردگی نیاز دارم، و حتی اکنون قبل از این که مشغول نوشتن شوم، به موسیقی های جیپسیِ غم انگیز از مجارستان گوش می کنم.

 

این موضوع که «چوران» یک اندیشمند غیر ساختارمند است، به این معنا نیست که آثارش از انسجام بی بهره هستند؛ بلکه برعکس، آثار او هم از طریق سبک نگارش و شیوه ی تفکر منحصر به فرد او، و هم به واسطه ی مجموعه ای مشخص از تم ها و موتیف ها، انسجامی قابل توجه پیدا می کند. در میان این موضوعات تکرارشونده، مفهوم «شکست» نقش چشمگیری را ایفا می کند. در واقع می توان گفت این موضوع یکی از اصلی ترین دغدغه های فکری او بود: مفهوم شکست در سراسر آثار او از جمله اولین کتاب هایش به رومانیایی به چشم می خورد. «چوران» این مفهوم را از زوایای مختلف و در لحظه های متفاوت مورد پژوهش قرار داد، و مانند تمام هنرمندان حقیقی، در غیرمنتظره ترین موقعیت ها به دنبال آن گشت. او اعتقاد داشت نه تنها هر فرد ممکن است با شکست مواجه شود، بلکه این اتفاق برای جوامع، ملت ها و کشورها نیز به شکل پیوسته رخ می دهد.

 

 

 

 

چرا «امیل چوران» مهم است؟

 

در سال های پایانی قرن بیستم، «امیل چوران» که فیلسوفی شناخته شده و مورد احترام به حساب می آمد، برای صحبت در اجلاسی در شهر زوریخ دعوت شد. او با تمجید و احترام فراوان و قیاس های غرورانگیز با بزرگانی همچون «سورن کی یرکگور» و «آرتور شوپنهاور» به حاضرین معرفی شد. «چوران» در جایگاه سخنرانی قرار گرفت، لبخندی زد و با گفتن این واژه ها، بلافاصله مترجم آلمانی خود را گیج و بهت زده کرد: «اما من فقط یک دلقک هستم!»


تعدادی از منتقدین او ممکن است با این گفته موافقت کنند، اما نظر آن ها اشتباه خواهد بود. چرا که «امیل چوران» کاملا شایستگی این را دارد که در زمره ی اندیشمندان فرانسوی و اروپایی بزرگ و همچنین در صف نویسندگانی همچون «میشل دو مونتنی»، «نیکولاس شافور» و «فرانسوا دو لا روشفوکو» در نظر گرفته شود. 

 

«چوران» در شهر «راسیناری» رومانی در آوریل سال 1911 به دنیا آمد و پدرش یک کشیش پیرو «کلیسای ارتدکس یونانی» بود. هر دوی این موضوعات بعدها در آثار او نقشی کلیدی ایفا کردند. خاستگاه های رومانیایی این نویسنده اغلب به عنوان دلیل اصلی لحن تاریک، رمانتیک و مرگ گرایانه ی او در نظر گرفته می شود و همچنین، آموزه های عرفانی پدرش نیز در پرداخت های وسواس گونه و همیشگی او به موضوعات درباره ی مذهب، تقدس، و خطرات و لذت های خداناباوری طنین انداز است.

 

«چوران» از سال 1920 تا 1927 در شهر «سیبیو» واقع در مناطق حاشیه ای «ترنسیلوانیا» در رومانی به تحصیل پرداخت. همانطور که پیشتر گفته شد، او اولین کتاب خود را در 23 سالگی منتشر کرد و در آن به تاریکی ها و منفی نگری هایی پرداخت که در سراسر زندگی اش، حضوری همیشگی داشتند. «چوران» نویسنده ای است که باید اثرش را در لحظات سرشار از ناامیدی و سودازدگی مطالعه کرد. او مخاطبین خود را افسرده نمی کند، بلکه صرفا باعث می شود کمتر احساس کنیم که با رنج هایمان تنها هستیم. به این چند جمله ی کوتاه از «چوران» توجه کنید: 

 

- «خودکشی به زحمتش نمی ارزد، چرا که آدم همیشه بیش از اندازه دیر دست به این کار می زند.»
- «فقط افراد خوشبین دست به خودکشی می زنند، خوشبین هایی که دیگر در خوشبین بودن موفق نیستند. دیگران، آن ها که دلیلی برای زندگی کردن ندارند، چرا باید دلیلی برای مردن داشته باشند؟»
- «تنها در صورتی کتاب بنویسید که می خواهید حرف هایی را در آن بگویید که هیچ وقت جرأت بیانشان را به کسی ندارید.»
- ««از صبح تا شب چه کار می کنی؟» «خودم را تحمل می کنم.»»

 

سال 1937 به زمانی تأثیرگذار برای «چوران» تبدیل شد. او به پاریس نقل مکان کرد و شهروندیِ فرانسه را گرفت. او هیچ وقت به کشور زادگاهش، رومانی، بازنگشت. این مهاجرت، دلیلی دیگر برای ناراحت بودن را برای «چوران» به وجود می آورد: دوری از وطن. با این حال «چوران» همیشه با تأکید بیان می کرد هر کس که احساس نمی کند در تبعید به سر می برد، از قوه ی تخیل بی بهره است. او در این باره می گوید:

 

فقط احمق ها فکر می کنند که به جایی تعلق دارند.

 

«چوران» از حضور در جنگ جهانی دوم سر باز زد. او پس از به پایان رسیدن جهنم جنگ، اولین اثر فرانسوی خود یعنی کتاب «تاریخ مختصر زوال» را برای چاپ به نهاد انتشاراتی معروف «گالیمار» تحویل داد. به عقیده ی او، نوشتن به زبان فرانسوی مثل «نوشتن  نامه ای عاشقانه با یک کتاب فرهنگ لغت است!» این کتاب به اثری پرفروش تبدیل شد، اولین در مجموعه ای از متون تاریک و گزنده ای که عمدتا از «کلام قصار» و مقاله های کوتاه به وجود آمده اند. عنوان هر کدام از کتاب های او، احساس برانگیز و تکان دهنده است: «قیاس های منطقی درباره ی تلخی»، «وسوسه ی وجود داشتن» و البته شاهکار او کتاب «رنج به دنیا آمدن».

 

هر کدام از این کتاب ها به شکلی توقف ناپذیر به موضوعاتی همچون بیماری، مرگ و خودکشی می پردازد. می توان این موضوع را یک کنایه ی جالب توجه در نظر گرفت که او تا هشتاد و چهار سالگی زندگی کرد. زمانی که «چوران» در سال 1995 از دنیا رفت، به نوعی به یک «کالت» (cult) در فرانسه تبدیل شده بود و همان توجهاتِ نه چندان عمیقی را به خود جلب می کرد که در آثارش با تلخی تمام ملامت کرده بود. زندگی هر فرد به عقیده ی او، کاملا «منحصر به فرد» و البته «بی اهمیت» بود. در زمانه ی پر از رنگ و نور کنونی، این نوع از تاریکی می تواند اهمیت ویژه ای داشته باشد.

«چوران» را باید در زمره ی دیگر اندیشمندان منفی نگر و انزواطلبِ اروپایی همچون «فردریش نیچه»، «جیاکومو لئوپاردی» و «ساموئل بکت» در نظر گرفت. او نیز مانند آن ها، تمدن را فقط یک سرگرمی ابزورد در نظر می گرفت که حواس انسان ها را از بی معنایی غایی هستی پرت می کند. «چوران» اما با وجود این تفکرات، همیشه حس شوخ طبعی و ظرافت های کلامی خود را حفظ کرد.

 

 

همانطور که گفته شد، یکی از اصلی ترین دلایل ناراحتی و رنج «چوران» این بود که او نمی توانست خوب بخوابد. او اغلب شب ها را تا صبح بیدار می ماند و تا طلوع خورشید در خیابان های پاریس قدم می زد. «چوران» به شکلی وسواس گونه به خودکشی فکر می کرد، اما با این حال، دلایلی برای ادامه ی زندگی نیز داشت: 

 

- «بهتر است زندگی کنیم و همزمان، به شکلی فکر و عمل کنیم که انگار مرده ایم.»   
- «چرا خود را از فکر تسلی بخشِ وجود نداشتن محروم کنیم؟»
- «ادامه دادن به زندگی فقط به خاطر نقص های قوه ی تخیل و حافظه ی ما امکان پذیر است.»
- «من فقط یک تصادف هستم. چرا همه چیز را این قدر جدی بگیرم؟»

 

اما فکر به خودکشی برای «چوران»، به شکلی پیوسته تسلی بخش بود. عصر کنونی به شکل قابل توجهی «خوشبینانه» است و همین موضوع در بسیاری از اوقات، رنج های فراوانی را برای انسان ها به وجود می آورد. تقریبا همه ی ما، در حریم خصوصی خود، بسیار ناراحت تر از چیزی هستیم که به خود اجازه ی بروزش را می دهیم. نویسندگانی همچون «امیل چوران» بستری را برای ابراز ناراحتیِ درون همه ی ما به وجود می آورند و از این طریق باعث می شوند این ناراحتی ها، ذره ذره تخلیه شده و کاهش پیدا کند. «چوران» در اثر تأثیرگذار خود، کتاب «رنج به دنیا آمدن» می نویسد:

 

من تنها در زمانی می توانم با دیگران دوست باشم که در بدترین وضعیت خود هستند و نه تمایل و نه قدرتش را دارند که توهم های عاطفی معمول و همیشگی خود را بازیابند.

 

دقیقا در همین حال و هوای روحی است که می توان ارزش جملات تاریک اما تسلی بخش «امیل چوران» را بهتر درک کرد. «چوران» در 20 ژوئن سال 1995 چشم از جهان فرو بست. اگرچه او مدت ها قبل از مرگ، زندگی عادی خود را ترک کرده بود. او در چند سال آخر عمرش، از بیماری آلزایمر رنج می برد و در «بیمارستان بروکا» در پاریس بستری بود. قبل از شروع بیماری، فقط چند نشانه ی آزاردهنده وجود داشت: یک روز «چوران» نمی توانست راه برگشت از مرکز شهر به خانه را پیدا کند؛ این اتفاق برای او که خیابان های شهر را به واسطه ی پیاده روی های طولانی و شبانه ی خود مثل کف دستش می شناخت، بسیار عجیب و غیرمنتظره بود. او سپس دریافت که بعضی از خاطراتش را به یاد نمی آورد، و کار حتی به جایی رسید که «چوران» درک چندان درستی از هویتش نداشت. 

 

همگان معصومیت شان را از کف نمی دهند. از این رو همه اندوهگین نیستند. آنان که معصومانه می زیند، نه از سر حماقت ـ که معصومیت موقعیتی است ناب و مبرا از چنین نواقصی ـ بلکه از سر عشق غریزی و ذاتی به طبیعت، که معصومیت همیشه بی درنگ افسون آن را درمی یابد، هم آنان به هماهنگی با زندگی می رسند، به یکی شدن با آن. و چه بسیار رشک می برند به آن ها، کسانی که بر قله های ناامیدی در کشمکش اند. فروپاشی مستلزم فقدان کامل معصومیت است، این موهبت شیرین که شناخت، ویرانش می کند. شناخت، دشمن زندگی. معصومیت خاک حاصلخیز عشق و اشتیاق است، لذت افسون طبیعی هستی است و تجربه ی ناخودآگاه تناقضاتی که دیگر سرشتی تراژیک ندارند. برای رسیدن به شادی بکر معصومیت، نباید آگاهانه در تناقض زیست یا از تراژدی و اندیشه ی مرگ باخبر بود. از کتاب «بر قله های ناامیدی»

 

اما ظاهرا، حس شوخ طبعی شگفت انگیز «چوران»، بیش از هر چیز دیگر با او همراه ماند. روزی فردی در خیابان از او پرسید: «شما آقای چوران نیستید؟» و پاسخ او این بود: «قبلا بودم.» اما این نشانه ها بیش از اندازه زیاد و بیش از اندازه جدی شدند. فراموشی «چوران» آنچنان سرعت بالایی به خود گرفت که چاره ای جز قرار دادن او تحت مراقبت های دائمی باقی نماند. و در نهایت، واژه ها به او پشت کردند؛ یکی از برجسته ترین نویسندگان در عصر خود، دیگر نمی توانست نام ساده ترین اشیا را به زبان آورد. ذهن او در نهایت خاموش شد اما تاریکی منحصر به فرد افکارش همچنان در آثاری که از خود بر جای گذاشته، می درخشد.