اف. اسکات فیتزجرالد، تصویرگر رویای آمریکایی



افراد بسیار زیادی اف. اسکات فیتزجرالد را می شناسند و این نویسنده را با لقب «رویاپرداز آمریکایی بزرگ» به یاد می آورند.

اف. اسکات فیتزجرالد در 24 سپتامبر 1896 از پدری شاغل در کار فروشندگی و مادری ایرلندی و کاتولیک به دنیا آمد. کلمه ی «اف» در نام این نویسنده ی بزرگ آمریکایی، مخفف فرانسیس است و نام او از روی یکی از خویشاوندان دورش انتخاب گردید که نویسنده ی شعری بود که از آن، بعدها به عنوان متن سرود ملی ایالات متحده ی آمریکا استفاده شد. خانواده ی اسکات تا سال 1908 در جاهای مختلفی از شمال ایالت نیویورک زندگی کردند اما زمانی که پدر شغلش را از دست داد، اسکات به همراه خانواده به شهر سِینت پال در ایالت مینسوتا نقل مکان کرد.

 

 

اسکات، به گفته ی خانواده و دوستانش، در سیزده سالگی اولین داستان خود را به چاپ رساند؛ داستانی کارآگاهی که در ژورنال مدرسه منتشر شد. او پس از این که به خاطر کم کاری در تحصیل از مدرسه اخراج شد، به مدرسه ی نیومن رفت که آموزشگاهی کاتولیک در نیوجرسی بود. اسکات پس از پشت سر گذاشتن دوران تحصیل در مدرسه، در سال 1913 به دانشگاه پرینستون رفت و در آن جا به نوشتن مطالبی برای مجله های مختلف پرینستون (مقاله هایی برای مجله ی طنز، داستان هایی برای مجله ی ادبی و ترانه هایی برای مجله ی موسیقی) مشغول شد. با این حال، او دوباره از درس خواندن غافل شد و سرانجام در سال 1917، قید تحصیل در پرینستون را زد و به ارتش پیوست.

 

فیتزجرالد اندکی قبل از اعزام به خدمت، اولین رمان خود را با نام «خودخواه عاشق» به رشته ی تحریر درآورد و اگرچه این رمان با پاسخ منفی از طرف ناشر رو به رو شد، او همچنان مشتاق بود تا کارهای دیگری را به ناشرین تحویل دهد.

 

زلدا

فیتزجرالد پس از شروع دوران خدمت به کمپ شریدان در آلاباما فرستاده شد و در آن جا با «زلدا سایر» آشنا شد. زلدا، دختر قاضی دادگاه عالی آلاباما بود و جایگاه اجتماعی بسیار بالایی داشت. شعله های جنگ جهانی اول در سال 1918 خاموش گردید، بنابراین اسکات مجبور نشد برای حضور در جبهه های جنگ به اروپا برود. زلدا تا زمانی که اسکات نمی توانست از نظر مالی او را تأمین کند، حاضر به ازدواج با او نبود. زمانی که فیتزجرالد برای کار در صنعت تبلیغات و نوشتن داستان های کوتاه به نیویورک رفت، زلدا نامزدی خود را با او به هم زد. 

 

فیتزجرالد پس از این اتفاق، به خانه و نزد پدر و مادرش بازگشت تا روی رمان «خودخواه عاشق» بیشتر کار کند. این رمان سرانجام در سال 1919 و با نام «این سوی بهشت» برای انتشار پذیرفته شد. زلدا و اسکات، نامزدی خود را از سر گرفتند و یک هفته پس از منتشر شدن اولین کتاب فیتزجرالد در سال 1920، در نیویورک با هم ازدواج کردند. تنها فرزند آن ها، دختری با نامی مشابه با پدر، یک سال بعد به دنیا آمد.

 

 

نویسندگی و شهرت

 

اولین رمان فیتزجرالد خیلی زود به موفقیت رسید. این موفقیت ادبی، ثروت را به همراه آورد و ثروت هم می توانست میل شدید اسکات و زلدا به داشتن یک زندگی مرفه و سطح بالا را برآورده کند. فیتزجرالد به خوشگذرانی های مختلف و مصرف زیاد الکل روی آورد و خرج و مخارج زندگی را از طریق داستان های کوتاهی تأمین می کرد که در مجلات و روزنامه های محبوبی چون Saturday Evening Post و Esquire به چاپ می رساند. فیتزجرالد در سال 1922 دومین رمان خود را با نام «زیبا و ملعون» به چاپ رساند. طنز و هجو این رمان نسبت به «عصر جاز» (دوره ای در دهه ی 1920 که با رکود بزرگ به پایان رسید. در این زمان، رقص و موسیقی جاز، به خصوص در آمریکا، بریتانیا، فرانسه و برخی کشورهای دیگر بسیار محبوب شد و با تغییرات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیز همراه بود.) باعث شد فیتزجرالد به جایگاهی تثبیت شده در میان اعضای «نسل گمشده» (اصطلاحی که به نسلی اشاره دارد که در طول جنگ جهانی اول به سن بلوغ رسیدند) دست یابد. با این حال، زلدا و اسکات به زندگی ای فراتر از توانایی های مالی خود روی آوردند و خوشگذرانی های افراطی مرسوم میان افراد معروف نیویورک را در آغوش کشیدند. فیتزجرالد مجبور بود برای اجتناب از مشکلات مالی، مدام از مدیر برنامه ها و ویراستار خود پول قرض بگیرد. او مانند بسیاری از نویسندگان آمریکایی پس از جنگ جهانی اول، به فرانسه رفت و در آن جا با نویسندگانی همچون «ارنست همینگوی» دوست شد. در فرانسه بود که فیتزجرالد شاهکار خود، رمان «گتسبی بزرگ» را به رشته ی تحریر درآورد؛ رمانی که در آن زمان چندان مورد اقبال قرار نگرفت.

 

«گفتم: «اگه من جای شما بودم، توقعاتم را از او بالا نمی بردم. گذشته رو نمی شه تکرار کرد.» با ناباوری فریاد کشید که: «نمی شه تکرار کرد؟ البته که می شه!» مثل دیوانه ها به اطراف خود نگریست، گویی گذشته در سایه ی خانه اش، همین دَمِ دست او، پنهان بود. «همه چیزها رو عیناً همان جور که قبلاً بودن درست می کنم.» و به نشان تصمیم خود، سرش را تکان داد. «دِی زی می بینه.» مقدار زیادی درباره ی گذشته صحبت کرد و من به این نتیجه رسیدم که می خواهد چیز از دست رفته ای را، مثلاً یک جور تصور از خودش را که در کار عشق ورزی با دِی زی گذاشته بود، دوباره به چنگ آورد. از آن تاریخ به بعد، زندگی اش مغشوش و بی نظم شده بود، اما اگر ممکن می شد به نقطه ی شروعی در گذشته برگردد و از آن جا راه را آهسته دوباره بپیماید، شاید می توانست معمای مجهول گمشده را حل کند.» از کتاب «گتسبی بزرگ»

 


 

 

افول و مرگ

 

فیتزجرالد در دهه ی 1920 به اعتیادی شدید به الکل دچار شد و ذهنش دیگر در خلق داستان یاری اش نمی کرد. علاوه بر این، سلامت روانی زلدا نیز رو به وخامت گذاشت و پزشکش در سال 1930 تشخیص داد که او به بیماری اسکیزوفرنی یا روان گسیختگی مبتلا شده است. آن ها در این زمان مدام بین ایالت دلاوِر و فرانسه در گذار بودند و زلدا در بیمارستان هایی در سوییس و شهر بالتیمور بستری می شد. زلدا در سال 1932 رمانی منتشر کرد که به نوعی خودزندگی نامه اش بود. این موضوع خیلی فیتزجرالد را عصبانی کرد چرا که او معتقد بود همسرش بیش از اندازه از اتفاقات زندگی خصوصی شان در خلق این رمان استفاده کرده است اما خودش در رمان «لطیف است شب»، دقیقاً همین کار را انجام داد. این رمان، داستان روانپزشکی آمریکایی است که با زنی مبتلا به اسکیزوفرنی ازدواج می کند. «لطیف است شب» در ابتدا اصلاً نتوانست به موفقیت تجاری برسد.

 

 

 

اعتیاد فیتزجرالد به الکل، افسردگی اش و البته مشکلات مالی بدتر و بدتر شد و پس از بستری شدن زلدا در بیمارستان در سال 1937، اسکات همسرش را رها کرد و به هالیوود رفت تا توانایی های خود را در فیلمنامه نویسی محک بزند. فیتزجرالد در سال 1939 مشغول کار بر روی آخرین رمان خود شد اما یک سال بعد، بر اثر حمله ی قلبی جانش را از دست داد و اثرش نیمه کاره ماند. او در آن زمان 44 سال داشت و زندگی خود را شکست خورده می دید. پس از مرگ فیتزجرالد بود که نامش به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم مطرح شد. رمان «گتسبی بزرگ» اکنون یکی از برجسته ترین آثار کلاسیک در نظر گرفته می شود و توصیفات هوشمندانه و جذاب فیتزجرالد از جامعه ی رو به انحطاط عصر خود در این رمان، هنوز هم مورد تحسین و تمجید کتاب‌دوستان قرار می گیرد. 

 

 

امروزه، افراد بسیار زیادی اف. اسکات فیتزجرالد را می شناسند و این نویسنده ی بزرگ را با لقب «رویاپرداز آمریکایی بزرگ» به یاد می آورند. او به همراه همسرش زلدا، زندگی بسیار پُر سر و صدایی داشت و محدودیتی نبود که از آن گذر نکند. با این حال در زندگی فیتزجرالد، حقایقی به چشم می خورد که شاید کمتر شناخته شده باشد. در این جا برخی از این حقایق را با هم مرور می کنیم.

 

 

 فیتزجرالد، «رمان آمریکایی بزرگ» را در اروپا نوشت.

 

در ماه می 1924، اسکات فیتزجرالد به همراه همسر و دختر دوساله اش راهی سفری به مقصد فرانسه شد. او در طول چند ماه پیش رو در پاریس، ریویِرا و ایتالیا، رمان «گتسبی بزرگ» را نوشت؛ رمانی که به عنوان یکی از اصلی ترین آثار تعریف کننده ی جامعه ی آمریکایی شناخته می شود و سوال هایی اساسی را در مورد سبک زندگی آمریکایی ها مطرح می کند. فضای عجیب و نسبتاً تاریک حاکم بر این اثر احتمالاً از اقامت فیتزجرالد در اروپا سرچشمه گرفت چرا که در آن زمان، اروپا تازه داشت زندگی پس از فجایع و ترس های جنگ جهانی اول را تجربه می کرد.

 

 

فیتزجرالد قصد داشت که شاعر شود.

 

فیتزجرالد در زمان تحصیل در دانشگاه پرینستون، چندین شعر نوشت. او تحت تأثیر آثار «جان کیتس» بود و علاقه داشت که در این حوزه فعالیت کند. فیتزجرالد در سال 1917 و زمانی که در ارتش خدمت می کرد، احتمال می داد که مرگی باشکوه در جنگ به سراغش بیاید و می خواست اثری محکم و تأثیرگذار از خود بر جای گذارد. اما او پس از مدتی فهمید برایش غیرممکن است که بتواند در حال و هوای خشک و غیراحساسی ارتش، بر روی اشعار دوران دانشگاه خود کار کند و به جای این کار، به نگارش رمانی روی آورد که در سال 1920 با عنوان «این سوی بهشت» به انتشار رسید.

 

 

 

فیتزجرالد نمایشنامه ای نوشت که با شکست بدی مواجه شد.

 

او در اوایل دهه ی 1920، نمایشنامه ای نوشت که جنون برتری‌طلبیِ آمریکایی ها را به سخره می گرفت. داستان این اثر، درباره ی مردی است که یک شب خواب می بیند رئیس جمهور شده است. اما او هیچ علاقه ای به این کار ندارد ولی با این وجود فکر می کند در جامعه ای که قدرت و پول در آن حرف اول و آخر را می زنند، باید رئیس جمهور شدن را دوست داشته باشد. نگاه پرسشگرانه و بدبینانه ی فیتزجرالد نسبت به «رویای آمریکایی» در این نمایشنامه، اصلاً به مذاق مخاطبین خوش نیامد. اولین و آخرین اجرای این اثر در سال 1923 در آتلانتیک سیتی به نمایش گذاشته شد.

 

 

جِی گتسبی، شباهت های زیادی به پدربزرگ فیتزجرالد دارد.

 

فیلیپ فرانسیس مک کوییلان در هشت سالگی و در سال 1842 به همراه خانواده از ایرلند به آمریکا مهاجرت کرد. مک کوییلان مانند جِی گتسبی، دوباره زندگی خود را از صفر آغاز کرد. او در سال 1857 به شهر سنت پال در مینسوتا رفت و در یک فروشگاه مواد غذایی مشغول به کار شد. مک کوییلان در 38 سالگی توانست این فروشگاه را از آن خود کند و خیلی سریع ثروتمند شود. او در 43 سالگی درگذشت و حدود شش میلیون دلار (به پول امروز) را برای فرزندانش، از جمله مادر فیتزجرالد، به ارث گذاشت. 

 

 

فیتزجرالد قصد داشت داستانی درباره ی مادرکُشی بنویسد.

 

این نویسنده پس از انتشار  کتاب «گتسبی بزرگ» می خواست رمانی اجتماعی با نقدهای گزنده و تأثیرگذار بنویسد؛ قرار بود که داستان این رمان به یک قتل بپردازد. فیتزجرالد احتمالاً این ایده را از ماجرای واقعی قتل پسری کوچک در شیکاگو الهام گرفته بود. این رمان با نام های متعددی همچون «پسری که مادرش را به قتل رساند» شناخته می شد اما فیتزجرالد فقط توانست چهار فصل از آن را به رشته ی تحریر درآورد چرا که مشکلات مالی به ظاهر بی پایان، او را وادار می کرد که برای درآوردن پول، بیشتر وقت خود را صرف نوشتن داستان های کوتاه کند و علاوه بر این، بیماری روانی زلدا در سال 1930 نیز باعث شد فیتزجرالد مسیرهای هنری متفاوتی را پی بگیرد.

 

 

آخرین چک دریافتیِ فیتزجرالد به مبلغ 13.13 دلار بود.

 

فیتزجرالد در آگوست سال 1940، چکی را به خاطر فروش کتاب هایش دریافت کرد که برخی از افراد ممکن است آن را نشانه ای از بدشانسی تلقی کنند. او چهار ماه بعد از دریافت این چک بر اثر حمله ی قلبی درگذشت. در تمام آن سال، فقط پانزده نسخه از رمان «گتسبی بزرگ» به فروش رسید. با این حال، ظرف یک دهه، آثار او احیا شدند و تأثیر زیادی هم بر منتقدین و هم بر مخاطبین گذاشتند. در این دوره بود که نام اف. اسکات فیتزجرالد در زمره ی برجسته ترین نویسندگان آمریکایی قرار گرفت. ناشر آثار این نویسنده در سال 2013 اعلام کرد که حدود بیست و پنج میلیون نسخه از رمان «گتسبی بزرگ» در سراسر جهان به فروش رسیده است؛ آماری که به هیچ وجه با ارقام به دست آمده در طول زندگی این نویسنده قابل مقایسه نیست.