5 نکته درباره مغز انسان از کتاب «آلیس در سرزمین عجایب»



اکنون حدود یک قرن و نیم از اولین باری که آلیس این سفر را شروع کرد، می گذرد و داستان فروتنانه ی کارول، حالا الهام بخش خلق فیلم ها، نقاشی ها و بسیاری از هنرهای دیگر شده است.

«لوییس کارول» نظرات بسیار فروتنانه ای درباره ی شاهکار خود، کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» داشت. این ریاضیدان و نویسنده ی انگلیسی در مصاحبه ای با مجله ی «پانچ» گفت:

قهرمان زن داستان، یک ساعت را در زیر زمین می گذراند، و پرندگان، دیوها و موجودات دیگری را ملاقات می کند که می توانند حرف بزنند. تمام ماجرا یک رویاست اما من می خواهم این موضوع تا آخر داستان پنهان باقی بماند.

 

 

 

اکنون حدود یک قرن و نیم از اولین باری که آلیس این سفر را شروع کرد، می گذرد و داستان فروتنانه ی کارول، حالا الهام بخش خلق فیلم ها، نقاشی ها و بسیاری از هنرهای دیگر شده است. اما چیزی که کمتر به آن پرداخته شده، روشی است که این داستان ماندگار، از طریق آن به درک ما از مغز انسان کمک کرده است؛ آن هم نه فقط در مورد روانشناسی و تحلیل های «فرویدی» بلکه درباره ی علم اعصاب مدرن.

 

در همین اندیشه بود که ناگاه یک خرگوش سفید با چشمان صورتی، دوان دوان از کنارش گذشت. چیز عجیب و غریبی در کار نبود و برای آلیس اتفاق فوق العاده ای نبود که خرگوشی زیر لب به خود بگوید: «وای، خدایا، خدایا، دیرم ‌شد!» (آلیس چون بعدها در این باره فکر کرد پذیرفت که بایستی از این اتفاق تعجب می کرد اما در آن لحظه به نظرش کاملاً طبیعی آمد). با این حال، هنگامی که خرگوش ساعتی را از جلیقه اش بیرون آورد و به آن نگاه کرد و دوباره با عجله به راه افتاد، آلیس از جا جستی زد. زیرا ناگهان متوجه شد که تا آن وقت خرگوشی را ندیده بود که جلیقه داشته باشد و ساعتی از جیبش بیرون بیاورد. آلیس که به ‌شدت کنجکاو شده بود، در میان کشتزارها به دنبال خرگوش به راه افتاد و خوشبختانه سر بزنگاه خرگوش را دید که ناگهان در لانه ای بزرگ، زیر چپری ناپدید می شود. لحظه ای بعد، آلیس بدون فکر به این که چگونه دوباره از لانه بیرون خواهد آمد، به درون لانه خزید. از متن کتاب

 

خاطره، زبان و خودآگاهی: مدت ها قبل از این که تکنولوژی لازم برای نقشه برداری از سرزمین عجایب مغز در اختیارمان باشد، کارول با آزمایش های فکری جذاب خود، مشغول انجام این کار بود. استاد روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا، «الیسون گاپنیک» در این باره بیان می کند:

این کتاب به ایده های زیادی می پردازد؛ این که آیا یک خویشتن پیوسته وجود دارد، و این که ما چگونه چیزهایی از گذشته را به خاطر می آوریم و درباره ی آینده فکر می کنیم. در این کتاب، غنای زیادی در ارتباط با دانسته های ما درباره ی ادراک و علوم شناختی وجود دارد.

همه ی ما می توانیم چیزهایی درباره ی خودمان از کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» یاد بگیریم، البته تنها در صورتی که از مسیر درست آن پیش برویم. با ما همراه شوید تا درباره ی سفر شگفت انگیز آلیس در کرانه های مغز انسان بیشتر بدانیم.

 

 

مرا بنوش!

 

آلیس گفت: «خب، می خورمش، و اگه باعث شد بزرگتر بشم، اون وقت دستم به کلید می رسه؛ و اگه باعث بشه کوچکتر بشم، می تونم سینه خیز از زیر در برم؛ پس با هر دو راه می تونم خودم رو به باغ برسونم، و واسم مهم نیست کدوم یکی اتفاق می افته!

آلیس در یکی از اولین ماجراجویی های خود، معجونی را پیدا می کند که روی آن نوشته «مرا بنوش». این معجون، قد و قامت آلیس را به حدود 25 سانتی متر کاهش می دهد. پس از آن، کیکی جادویی کاری دقیقا برعکس را به انجام می رساند و قد آلیس را آنقدر بلند می کند که سرش به سقف می خورد. این اتفاقات، جزو به یاد ماندنی ترین صحنه های کتاب و فیلم اقتباسی دیزنی به حساب می آیند؛ و همینطور جزو اولین صحنه هایی که توجه دانشمندان را به خود جلب کرد. 

در سال 1955، روانشناسی به نام «جان تاد» متوجه شد که برخی بیماران، احساسی مشابه با آلیس را گزارش می دادند. این اختلال اکنون با نام «سندروم آلیس در سرزمین عجایب» شناخته می شود و به نظر می رسد بیشتر در کودکان اتفاق می افتد. «گرنت لیو»، متخصص علوم اعصاب در دانشگاه پنسیلوانیا درباره ی این پدیده می گوید:

برخی بیماران گزارش داده اند که اشیا را واژگون می بینند یا حتی این که کسی را که در طرف دیگر اتاق ایستاده، در کنار خود مشاهده می کنند.

دفتر خاطرات لوییس کارول نشان می دهد که او از سردردهایی میگرنی رنج می برده که گاهی این سندروم را در او فعال می کرده اند؛ این موضوع باعث شده برخی گمان کنند که کارول از تجارب شخصی خودش برای خلق داستان استفاده می کرده است. اما علیرغم این که این سندروم می تواند اذیت کننده باشد، این خطاهای دیداریِ گذرا، به طور کلی آسیب زا نیستند. لیو گرنت در این باره می گوید:

برای اکثر مبتلایان مشکلی پیش نمی آید، و ما فقط این اطمینان را به آن ها می دهیم که دیوانه نیستند و آدم های دیگری وجود دارند که تجاربی مشابه با آن ها داشته اند.

امروزه متخصصین علوم اعصاب در تلاش هستند تا این توهمات دیداری را بهتر بشناسند؛ موضوعی که شاید به ما کمک کند بفهمیم چه چیزی احساس «اینجا و اکنون» را در مغز ما به وجود می آورد.

او بی درنگ بطری را برداشت. تا به حال با هر بار خوردن و نوشیدن اتفاق هیجان انگیزی رخ داده بود، به علاوه احتمال داشت که بطری او را باز بزرگ کند و آلیس از قد و قواره ی کوچکش خسته شده بود. او بطری را تا نیمه نوشید و به ناگاه چنان قد کشید که سرش به سقف خانه خورد. آلیس به سختی دست‌ و پاهایش را جمع کرد، اما یک دستش از پنجره بیرون زد و پای دیگرش درون دودکش فرو رفت. آلیس با خودش گفت: «در خانه همه چیز بهتر بود؛ نه کسی قد می کشید و نه آب می رفت. به علاوه موش ها و خرگوش ها کسی را امر و نهی نمی کردند! از متن کتاب




دوشس و گربه چشایر

 

این بار هیچ اشتباهی نمی توانست در کار باشد: نه چیزی بیشتر از یک خوک بود و نه کمتر، و او احساس کرد که بیش از این نگه داشتنش، کاملا بیهوده خواهد بود.

سرزمین عجایب، پر از شخصیت هایی است که تغییر شکل می دهند، از جمله دوشس عجیب داستان و بچه ی گریان او. وقتی آلیس بچه را در دستانش نگه می دارد، دماغ بچه رو به بالا حرکت می کند، چشمانش به هم نزدیک تر می شود و صدای خُر خُر از دهانش به گوش می رسد. قبل از این که آلیس متوجه شود، بچه به یک خوک تبدیل شده است. در جایی دیگر، آلیس مشغول بازی «کروکت» است و از فلامینگوها به عنوان چوب بازی استفاده می کند؛ آلیس اندکی بعد، با گربه ی چشایر آشنا می شود که لبخندش، حتی پس از ناپدید شدن بدنش باقی می ماند. 

رویاها اغلب در جهانی تغییر شکل دهنده اتفاق می افتند، و این ویژگی، یکی از هوشمندانه ترین راه هایی است که کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» از طریق آن به کاوش در جهان خواب می پردازد، البته در کنار احساس عجیب آلیس مبنی بر این که زمان در حال فریب دادن اوست. دانشمندان علوم اعصاب عقیده دارند که این پدیده ناشی از شیوه ای است که مغز خاطرات را در هم می آمیزد؛ مغز انسان هنگام این کار، خطوط رابطی را میان رویدادهای مختلف شکل می دهد تا تصویری بزرگتر را از داستان زندگی ما بسازد. به عنوان مثال، وقتی یک خط رابط میان خاطره ای از دیدن یک خوک و خاطره ای در مورد یک بچه شکل می گیرد، هر دو در یکدیگر آمیخته می شوند و تصویری سوررئال را به وجود می آورند. 

 

 

هامپتی دامپتی

 

«اسم من آلیسه، اما...» هامپتی دامپتی باعجله حرفش را قطع کرد: «اسمت به اندازه ی کافی احمقانه هست! معنیش چیه؟» آلیس با شک پرسید: «مگه یه اسم حتما باید معنی داشته باشه؟» هامپتی دامپتی با خنده ای کوتاه گفت: «معلومه که باید! اسم من شکلی که هستم رو نشون میده، و چه شکل خوب و خوشگلی هم هست. با اسمی مثل مال خودت، ممکنه هر شکلی داشته باشی، تقریبا.»

کتاب «آلیس آن سوی آینه»، ادامه ای بر کاوش های این شخصیت است. آلیس در داستان این کتاب با شخصیتی به نام هامپتی دامپتی آشنا می شود و گفت و گوی میان آن ها به کاوش در ماهیت کلمات می پردازد. آیا عبارتی دو کلمه ای مثل «هامپتی دامپتی» می تواند «شکل خوب و خوشگل» او را بهتر از صداهای بی معنی دیگر نشان دهد؟ این موضوع، یک سوال فلسفی کهن است که قدمتش به دوران «افلاطون» بازمی گردد.

قبل از این، دانشمندان تصور می کردند که چنین چیزی غیرممکن است: واژه ها قراردادی هستند و هیچ معنای ذاتی‌ای در صداها وجود ندارد. اما اکنون به نظر می رسد که هامپتی دامپتی درست می گفته است!

دو کلمه ی «کیکی» و «بوبا» را در نظر بگیرید. اگر بخواهیم شکل آن ها را در ذهنمان تصور کنیم، اغلب افراد شکلی با حاشیه های تیز را برای «کیکی» در نظر می گیرند و شکلی با حاشیه های نرم را برای «بوبا». این گونه از «نمادگرایی صداها» اکنون به یکی از حوزه های پژوهشیِ پرطرفدار تبدیل شده، اگرچه منطق پشت آن چندان آشکار نیست؛ یکی از تئوری ها این است که این ارتباط، از شکل لب ها به هنگام بیان کردن صداها سرچشمه می گیرد. 

علت هر چه که باشد، این پدیده به این معناست که گاهی می توان معنای کلمات خارجی را با دقت، و نه با استفاده از شانس حدس زد. جالب تر این که برخی دانشمندان گمانه زنی می کنند که این ارتباطات، ممکن است «فسیل هایی زبان شناختی» باشند که اولین صداهای معنی دار استفاده شده توسط نوع بشر را بازتاب می دهند.

 

ملکه ی سفید و سفر ذهنی در زمان

 

ملکه گفت: «یه جور حافظه ی عجیبه که فقط برعکس کار می کنه.» آلیس پرسید: «چه چیزهایی رو بهتر از بقیه به یاد میارید؟» «ملکه با لحنی بی اعتنا پاسخ داد: «خب، چیزهایی که دو هفته ی دیگه اتفاق افتاد.»

آلیس در نقطه ای در سفر خود، گفت و گوهایی طولانی با ملکه ی سفید دارد. این شخصیت، یکی از گیج کننده ترین و حیرت آورترین مخلوقات لوییس کارول است که ادعا می کند توانایی عجیبی در دیدن آینده دارد. در حقیقت، حرف های ملکه در مورد حافظه و خاطرات، به شکل غافلگیرکننده ای پیشگویانه هستند. «النور مگوایر»، متخصص علوم اعصاب در کالج دانشگاهی لندن، در این باره بیان می کند:

در اواسط دهه ی 2000 بود که دانشمندان علوم اعصاب به تدریج دریافتند که حافظه، در حقیقت چندان به گذشته مربوط نمی شود، بلکه وظیفه اش کمک به شما برای انتخاب رفتارهای مناسب در آینده است.

یک احتمال این است که ما از طریق جداسازی خاطرات و بازآرایی آن ها به شکلی متفاوت که ممکن است سناریویی جدید را خلق کند، آینده ی خودمان را تصور می کنیم. به این صورت، خاطرات گذشته و پیش بینی آینده، از یک فرآیند ذهنی ثابت برای «سفر در زمان» در قسمت هایی یکسان از مغز استفاده می کنند. به عنوان مثال، النور مگوایر افرادی را مورد پژوهش قرار داده که در ناحیه ی «هیپوکامپ» دچار آسیب بوده اند. آسیب در این ناحیه باعث می شود فرد نتواند گذشته ی خود را به یاد آورد، اما مگوایر دریافته که این نوع بیماران، معمولا در اندیشیدن به آینده نیز با مشکل رو به رو هستند.

او در این باره می گوید:

از آن ها خواستیم ملاقات با یک دوست در کنار ساحل در هفته ی آینده را تصور کنند، اما آن ها نمی توانستند این کار را انجام دهند. می دانستند که شن و دریا در کار خواهد بود اما نمی توانستند آن را در چشم ذهنشان تصویرسازی کنند.

به عبارت دیگر، این افراد برخلاف ملکه ی سفید، برای همیشه در «اکنونِ ابدی» گرفتار شده اند.    

افکار غیرممکن؟

 

آلیس گفت: «تلاش کردن هیچ فایده ای نداره؛ آدم نمی تونه چیزهای غیرممکن رو باور کنه.» ملکه گفت: «می تونم با اطمینان بگم که تمرین زیادی نداشتی. وقتی همسن تو بودم، همیشه نیم ساعت توی روز این کار رو می کردم. واسه همین گاهی اوقات شده تا قبل از صبحونه حتی شیش تا چیز غیرممکن رو هم باور کنم.

ملکه در ادامه ی کاوش خود در تخیل انسان، از مزایای فکر کردن به مسائل غیرممکن صحبت می کند. این موضوع توجه «الیسون گاپنیک» را بسیار به خود جلب کرده است؛ کسی که داستان آلیس را اولین بار در سه سالگی خواند و اکنون مسیر حرفه ای خود را صرف کاوش در قوه ی تخیل انسان کرده است. به عنوان نمونه، او دریافته بچه هایی که در بازی های خود «مسائل غیرممکن» را باور می کنند، معمولا توانایی ادراک پیشرفته تری را نسبت به سایرین در بزرگسالی از خود نشان می دهند. آن ها در درک فرضیه های مختلف بهتر هستند و اغلب، «تئوری ذهنِ» پیچیده تری دارند که به آن ها، توانایی بالایی در فهمیدن انگیزه ها و مقاصد افراد دیگر می بخشد. 

کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» سرشار از این مواجهات سوررئال است که می تواند به هر کسی در تمرین این مهارت ها کمک کند. «ترویس پرو» در دانشگاه تیلبورگ هلند، به بررسی تأثیرات ادبیات سوررئال و ابزورد بر ادراک انسان پرداخته است. او دریافته که داستان های رویاگونه و عجیب از طریق زیر پا گذاشتن انتظارات ما در جهانی عجیب و بیگانه، مغز ما را به سوی انعطاف بیشتر سوق می دهند که باعث می شود خلاق تر باشیم و ایده های جدید را سریع تر یاد بگیریم. پس اگر شما هم به بن بست ذهنی رسیده اید و می خواهید ذهنتان کمی ورزش کند، می توانید وقت خالی خود را با آلیس بگذرانید. «ترویس پرو» در این باره می گوید:

تردید ندارم که این داستان، باعث برانگیختگی حالت هایی در ذهن می شود که یادگیری را بهبود می بخشند و ما را به سوی شکل دادن ارتباطات جدید سوق می دهند.

گاپنیک اشاره می کند که برخی داروهای توهم زا نیز می توانند حالت آزاد و کودکانه ی ذهن را به وجود آورند، اما مطالعه بدون شک راه امن تر و مناسب تری برای عقب و جلو بردن عقربه های ساعت و دیدن دنیا از نقطه نظری جدید است. همانطور که لوییس کارول می نویسد:

این اواخر آنقدر چیزهای عجیب و غریب زیادی اتفاق افتاده بود که آلیس کم کم با خودش فکر می کرد چیزهای خیلی کمی وجود دارند که واقعا غیرممکن هستند

تردیدی نیست که طرفداران پرتعداد آلیس با او هم عقیده هستند.