کتاب «اسلحه، میکروب و فولاد»: جبر جغرافیا در سرنوشت جوامع انسانی



«دایموند» نشان می دهد که تفاوت های میان مردمان و جوامع مختلف، به شکل عمده به تفاوت های میان مناطق جغرافیایی متفاوت در جهان وابسته است.

«جَرِد دایموند» در اثر تحسین شده و تأثیرگذار خود، کتاب «اسلحه، میکروب و فولاد» که در سال 1998 جایزه «پولیتزر غیرداستانی» را به دست آورد، شرحی از «جبرگرایی جغرافیایی» را ارائه می کند: این ایده که تفاوت میان جوامع و میزان رشد و توسعه‌ی آن ها، بیش از هر چیز توسط عوامل جغرافیایی تعیین می شود.

 

 

این کتاب در قالبِ پاسخ به سوالی شکل گرفته است که «دایموند» از سیاستمداری کاریزماتیک اهل «گینه نو» به نام «یالی» شنید: «چه باعث شد شما سفیدپوستان بتوانید تا این اندازه کالا و محصول تولید کنید ... اما ما سیاهپوستان کالاهای ناچیزی متعلق به خودمان داشته باشیم؟»—به عبارت دیگر، چرا جوامع اروپایی در پانصد سال گذشته تا این اندازه از نظر نظامی، اقتصادی و فناوری موفق بوده‌اند، در حالی که سایر جوامع نتوانسته‌اند به این سطح از موفقیت نزدیک شوند؟

«دایموند» در بخش نخست کتاب، طرحی از مسیر تاریخ انسان را به تصویر می کشد و بر تفاوت های میان تمدن ها تأکید می کند. نخستین انسان ها در حدود پانصد هزار سال پیش در آفریقا ظاهر شدند، و با گذشت زمان، برای یافتن شکار و سایر منابع غذایی به سایر نقاط زمین مهاجرت کردند. در حدود یازده هزار سال پیش، گروه هایی مشخص از انسان ها، کشاورزی را گسترش دادند که به نقطه تحولی بزرگ در تاریخ انسان تبدیل شد. تا قرن پانزده پیش از میلاد، تفاوت های پرشمار و گسترده میان تمدن های مختلف، نمودی کاملا آشکار به خود گرفت. اما چرا اروپایی ها توانستند «جهان جدید» را استعمار کنند، و چرا برعکسِ این اتفاق رقم نخورد؟

 

شاید نهایتِ دشواری در عرصه‌ی تاریخ است و به ویژه در بررسی پیشاتاریخ. در این قلمروها، هم عوامل تأثیرگذار بی‌شمار بوده و هم دانسته های قطعی ما بسیار محدود است. نه امکان تجربه هست و نه آزمایشگاه. و نه امکان اتکای کامل به هیچ یک از نوشته ها و نانوشته های گذشته. حتی بررسی آثار باستانی (دست‌کم در مورد قدمت آن ها) مورد جدل است. پس شاید بهتر بود این قلمرو را به کلی کنار بگذاریم و از هر گونه کشف رمزی چشم‌پوشی کنیم. ولی مسئله‌ی اصلی این است که این عرصه، اساسی‌ترین عرصه در یافتن هویت ما است. هویت بشری.—از کتاب «اسلحه میکروب و فولاد» اثر «جرد دایموند»

 


 

باستان‌شناسان با استفاده از فناوریِ تشخیص قدمت کربن، به این نتیجه رسیده‌اند که نخستین زمین های کشاورزی در جهان، ابتدا در خاورمیانه شکل گرفته است و بعد در آمریکای میانه و چین. اغلب انسان ها در آن زمان، «شکارچی-گردآورنده» بودند، به این معنا که هم به شکار حیوانات می پرداختند و هم میوه ها و دانه های خوراکی را جمع‌آوری می کردند. اما در نقاطی که کشاورزی برای نخستین بار در آن ها توسعه یافت، تعداد حیوانات قابل شکار و همچنین میوه ها و دانه های خوراکی به شدت رو به کاهش رفت، و همین موضوع باعث شد انسان ها به روش هایی جدید برای تولید غذا فکر کنند.

پس از این که کشاورزی در نقاط مختلف دنیا به کار گرفته شد، به مناطق همجوار نیز گسترش یافت. «دایموند» استدلال می کند که ایده ها، کالاها و غذاها معمولا از شرق و غرب، راحت‌تر به یکدیگر گسترش پیدا می کنند تا از شمال و جنوب—چون چرخش زمین بر محوری غربی-شرقی است و این یعنی نقاط با عرض جغرافیایی یکسان، شرایط اقلیمی و محیط مشابهی با یکدیگر دارند. اطلاعات باستان‌شناختی نشان می دهد پیشرفت های مختلف در کشاورزی، بسیار زودتر از این که به مناطق شمالی و جنوبی گسترش یابند، به مناطق شرقی و غربی راه یافتند.

 

شخصا نمی توانم به کنه این موضوع پی ببرم که چرا غول های استرالیایی باید از بی‌شمار خشکسالی در ده ها میلیون سال تاریخ استرالیا جان سالم به در برده باشند و بعد تقریبا همزمان (دست‌کم از نقطه‌نظر یک مقیاس زمانیِ چند میلیون ساله) دقیقا و درست مقارن با ورود انسان ها تصمیم گرفته باشند بمیرند. غول ها نه تنها در استرالیای مرکزیِ خشک، بلکه همچنین در گینه نوِ به شدت مرطوب و استرالیای جنوب شرقی نیز منقرض شدند. آن ها بی‌استثنا در هر زیست‌بومی، از صحرا گرفته تا جنگل های بارانی سرد و جنگل های بارانی استوایی، از بین رفتند.—از کتاب «اسلحه میکروب و فولاد» اثر «جرد دایموند»

 

 

«دایموند» سپس توضیح می دهد که چگونه تفاوت های مربوط به کشاورزی در جوامع اولیه، در طول زمان بزرگ و بزرگتر شد و به تفاوت هایی عمده میان وضعیت بهداشت، فناوری و ساختار اجتماعی انجامید. جوامع کشاورز به تدریج موفق شدند در برابر بیماری های کشنده، مانند آبله، ایمن شوند. نزدیکیِ همیشگی به حیواناتِ اهلی شده، در کنار افزایش تراکم جمعیت به این معنا بود که میکروب های جدید به شکل پیوسته در جوامع کشاورز انتقال می یافت. در نتیجه، این جوامع نسبت به بسیاری از اپیدمی ها مقاوم شدند.

پیشرفت مهم دیگر در تاریخ جوامع کشاورز، اختراع زبان مکتوب بود. با این که توضیح دقیقِ این موضوع چندان ساده نیست که چرا نگارش در تعدادی مشخص از جوامع کشاورز شکل گرفت و نه در سایرین، اما کاملا مشخص است که ساختار جوامع کشاورز (که به سیستمی برای ثبت و کنترل تعداد محصولات نیاز دارد)، اهمیت ویژه‌ای برای نگارش قائل بود. علاوه بر این، الگوهای گسترشِ شرقی-غربی باعث می شد به محض این که یک جامعه زبان را در خود توسعه می داد، نگارش به همراه خود کشاورزی به مناطق پیرامون گسترش یابد، به خصوص مناطق با عرض جغرافیایی یکسان.

همزمان با بزرگتر و متراکم‌تر شدن جوامع، انسان ها به شکل‌دهیِ ساختارهای متمرکزِ قدرت گرایش پیدا کردند: یک حکومت مرکزی که بر جمعی از حکومت های زیردست فرمانروایی می کرد که خودشان، حاکمِ گروه ها و اجتماع های محلی بودند. تا قرن شانزدهم—درست زمانی که اروپا در آغازِ تصرفِ «جهان جدید» بود—مفهوم دولت به قالب اصلی و فراگیرِ جوامع تبدیل شد.

«دایموند» سپس به نمونه هایی در تاریخ می پردازد که در حمایت از تئوری‌اش هستند. او توضیح می دهد مردم «گینه نو» توانستند کشاورزی، فناوری پیشرفته و مرکزیت‌یافتگیِ سیاسی را در جامعه‌ی خود گسترش دهند در حالی که بومیان استرالیاییِ مجاور به خاطر فواصل جغرافیایی و عواملی از این دست، موفق به انجام این کار نشدند. «دایموند» همچنین استدلال می کند که چین به خاطر عوامل محیطی—از جمله شرایط اقلیمی و جغرافیای همگن که به ارتباطات آسان و یگانه‌سازیِ سیاسی میان مناطق مختلف کشور انجامید—توانست به اولین دولت متمرکزِ بزرگ در جهان تبدیل شود.

 

از این رو به نظرم به احتمال قوی غول ها در واقع به دست انسان ها نابود شدند، هم مستقیم (با کشته شدن به خاطر تأمین غذای انسان ها) و هم غیرمستقیم (در نتیجه‌ی آتش‌سوزی و تغییرات زیست‌بومی ناشی از حضور انسان ها). اما صرف نظر از این که فرضیه‌ی کشتارِ بیش از حد درست باشد یا فرضیه‌ی تغییر اقلیم، ناپدید شدن تمام حیوانات بزرگ استرالیا/گینه نو، چنان که خواهیم دید، پیامدهای مهمی برای تاریخ بعدی بشر دارد.—از کتاب «اسلحه میکروب و فولاد» اثر «جرد دایموند»

 

 

مردمان «گینه نو» در مقابله با استعمار و کشتار اروپاییان در قرن های هجدهم و نوزدهم، موفق‌تر از همسایگان خود—مردمان «جاوا» و «برنئو»—عمل کردند، بیش از هر چیز به این خاطر که کشاورزی، آن ها را در مقابل مالاریا ایمن کرده بود، در حالی که استعمارگران نمی توانستند برای مدتی طولانی در جزیره‌ی آن ها بمانند. در «جهان جدید»، کشاورزی در مناطقی مشخص توسعه یافت اما به خاطر برخی از موانع جغرافیایی همچون بیابان ها و کوستان ها، به برخی از مناطق همجوار گسترش پیدا نکرد.

«دایموند» در انتها نتیجه می گیرد که تفاوت های میان مردمان و جوامع مختلف، به شکل عمده به تفاوت های میان مناطق مختلف در جهان وابسته است. انسان ها در مناطقی مشخص از سیاره، شروع به انجام و گسترش کشاورزی کردند چون خاک حاصل‌خیز و آب و هوای مناسب در آن مناطق باعث می شد کشاورزی، استفاده‌ای مفید از زمان و منابع باشد. جوامع کشاورز پس از مدتی، برتری هایی چشمگیر بر جوامع غیرکشاورز به دست آوردند چرا که افزایش سطح رفاه، این امکان را به آن ها داد که فناوری های پیشرفته‌تر و ساختارهای سیاسیِ متمرکز را به وجود آورند.