در یک طرف، «پدران» اشرافی و سنتی وجود دارند که آخرین سال های عمرشان را با رفاه کامل در عمارت های بزرگ خود سپری می کنند. در طرف دیگر، «پسران» آینده نگر و مترقی را می بینیم که سخت کار کردن را انتخاب کرده اند و دلبستگی چندانی به زمانه ی خود ندارند. این واقعیتِ روسیه در قرن نوزدهم است؛ واقعیتی سرشار از تضاد که رمان نویس برجسته ی روس «ایوان تورگنیف» در اثر ماندگار خود، کتاب «پدران و پسران»، آن را به شکلی هنرمندانه به تصویر کشیده است.
کتاب «پدران و پسران» در حقیقت شناخته شده ترین اثر او به حساب می آید، اما «تورگنیف» قبل از انتشار این رمان در سال 1862، جایگاه خود را به عنوان یکی از برجسته ترین نویسندگان عصر به ثبت رسانده بود، داستان های او کاملا پرطرفدار به حساب می آمد و بازخوردهایی مثبت هم از منتقدین و هم مخاطبین دریافت می کرد. اما رمان «پدران و پسران» در نهایت نام «تورگنیف» را در کنار برترین نویسندگان روسیه در قرن نوزدهم، چهره هایی همچون «الکساندر پوشکین»، «میخاییل لرمونتوف» و «نیکلای گوگول» قرار داد. اما این موفقیت، دلایلی مشخص داشت.
این زوج در نهایت آرامش و خوشبختی با هم زندگی می کردند و به ندرت از هم جدا می شدند، با هم کتاب می خواندند، پیانو می نواختند و آواز می خواندند؛ ماشا گل می کاشت و به مرغ و خروس ها رسیدگی می کرد، نیکولای گهگاه به شکار می رفت و املاک را مدیریت می کرد و در همان حال آرکادی در آسایش و خوشحالی بزرگ و بزرگ تر می شد. ده سال مانند رویا گذشت. در سال 1847 همسر کرسانوف درگذشت. او به سختی این ضربه را تحمل کرد و در عرض چند هفته موهایش خاکستری شد. تصمیم گرفت به مسافرت خارج از کشور برود تا ذهنش کمی مشغول شود - سال 1848 شد. او خواه ناخواه باید به املاکش برمی گشت و بعد از یک دوره ی طولانی بیکاری، تغییراتی ایجاد می کرد. در سال 1855 پسرش را به دانشگاه فرستاد و سه زمستان را در سن پترزبورگ با او سپری کرد، به ندرت بیرون می رفت و سعی می کرد دوستان جوان آرکادی را بشناسد. اما زمستان آخر را نتوانست همراهش باشد - اکنون ما او را در ماه می 1859 می بینیم. از کتاب «پدران و پسران»
انکار قواعد و قدرت های تثبیت شده
«تورگنیف» احساس می کرد چهره ی اشرافی گری در روسیه به سرعت در حال تغییر است، و حتی شخصیت اصلی داستانش، به نوعی شکل گیری جنبش «سوسیالیست» را پیش بینی می کند. یکی از نوآوری های ادبی کتاب «پدران و پسران»، حضور گونه ای جدید از کاراکتر بود: یک «نهیلیست» (هیچانگار)، کسی که معنای همه ی قواعد پذیرفته شده و ارزش های مرسوم را انکار می کند. این مفهوم در شخصیت اصلی داستان یعنی «بازاروف» نمود پیدا می کند که دانشجوی پزشکی است و نگاهی عمل گرایانه به همه چیز دارد.
تا قبل از این، هیچ وقت شخصیتی مانند «بازاروف» در ادبیات روسیه به چشم نخورده بود: او تمامی اندیشه های پذیرفته شده درباره ی سیاست، ارزش های خانوادگی، سلسله مراتب اجتماعی، سنت ها و تقریبا همه ی جنبه های زندگی در قرن نوزدهم را پس می زند. او حتی تلاش می کند تا مفهوم عشق را نیز زیر سوال ببرد اما عشق به این راحتی ها شکست نمی خورد.
در اوایل دهه ی 1860، «نهیلیسمِ» روسی در حال گسترش بود، و کتاب «پدران و پسران» یکی از آثاری به حساب می آمد که در کنار آثار نویسندگانی همچون «نیکلای چرنیشفسکی» و «دیمیتری پیسارف»، به رشد و گسترش این جنبش فکری کمک می کرد. در سال 1862 و پس از انتشار رمان، «تورگنیف» به «سن پترزبورگ» رفت؛ شهری که آتش سوزی های متعدد، چهره ی آن را تغییر داده بود. برخی تاریخ نگاران عقیده دارند که این آتش سوزی ها توسط جنبش های رادیکال مختلف در شهر پدید آمده بود. «تورگنیف» اولین چیزی را که در این باره از دوستش شنید، همیشه به خاطر داشت: «نهیلیست هایت را ببین؛ دارند سن پترزبورگ را می سوزانند!»
پرداختن به شکاف میان نسل ها
«تورگنیف» همچنین اولین نویسنده در ادبیات روسیه بود که به شکلی آشکار به مفهوم تفاوت و شکاف میان نسل های مختلف پرداخت. «بازاروفِ» جوان و نهیلیست درباره ی نسل قبلی و سبک زندگی محافظه کارانه ی آن اینگونه فکر می کند: «حکومت اشراف، لیبرالیسم، اصول... این همه کلمه ی خارجی و بی استفاده! برای یک روس، این ها به هیچ دردی نمی خورد!» داستان این کتاب نه تنها درباره ی تنش های رایج میان والدین و فرزندان است، بلکه در مورد دو گونه ی روشنفکران در روسیه ی قرن نوزدهم نیز هست: «پدرانِ» اشرافی و بسیار سنت گرا با ظاهری کاملا رسمی، و «پسرانِ» تحول طلب که دیگر نمی خواهند و نمی توانند مثل والدین مرفه خود زندگی کنند؛ والدینی که چیز زیادی درباره ی سخت کار کردن نمی دانند و به ارزش های کهن خود چسبیده اند.
نیکولای پترویچ درحالی که دست به پیشانی و ابروهایش می کشید که نشان دهنده ی آشفتگی و نگرانی درونی اش بود، اضافه کرد: «همین الان به تو گفتم که تغییرات زیادی در مارینو اتفاق نیافتاده اما این درست نیست. وظیفه ی من است که قبل از رسیدن بهت بگویم... اگرچه...» لحظه ای درنگ کرد و بعد ادامه داد: «شاید از نظر اخلاقی این رک گویی من درست نباشد، اما در وهله ی اول من نمی توانم چیزی را مخفی کنم و به علاوه می دانی که همیشه اصول خاصی را در رابطه ی پدر و پسری رعایت کرده ام. به هرحال تو کاملا حق داری که مرا محکوم کنی. در سن من... به طور خلاصه، اووم... دختری که قبلاً درباره اش با تو صحبت کردم...» آرکادی با مهربانی پرسید: «فنچکا؟» نیکولای پترویچ سرخ شد. «لطفاً بلند صحبت نکن... خب... بله... با من زندگی می کند. من او را به خانه آورده ام. دوتا اتاق کوچک داشتیم که بی استفاده بودند. اما حالا که تو آمدی می شود همه چیز را تغییر داد. از کتاب «پدران و پسران»
«تورگنیف» در این کتاب تلاش می کند تا حال و هوا و ماهیت زمانه ی خود را به تصویر بکشد و خلاصه کند، اما همه ی منتقدین با تصویر ارائه شده توسط او موافق نبودند. اغلب منتقدین تحت تأثیر روش نوآورانه و نگاه بی پرده ی کتاب «پدران و پسران» به روسیه ی قرن نوزدهم قرار گرفته بودند، اما عده ای نیز او را به تهمت زدن به نسل جوان و بدگویی از نسل سالخورده متهم می کردند.
رمان «پدران و پسران»، واکنش های جنجال برانگیزی را به همراه داشت، تا جایی که خود «تورگنیف» بیانیه ای را به انتشار رساند و در آن تلاش کرد پاسخ هایی برای منتقدینش فراهم کند. او توضیح داد که هدف اصلی اش این بوده که بدون جانبداری از طرفی خاص، درباره ی واقعیت ها بنویسد. «تورگنیف» فکر می کرد که این بازخوردهای منفی به خاطر ذات و ماهیت شخصیت اصلی داستانش، «بازاروف» به وجود آمده بود؛ کاراکتری که برای ادبیات روسیه کاملا جدید بود. مخاطبین انتظار داشتند نویسنده، این شخصیت را یا توجیه کند و یا قضاوت—و نه چیزی میان این دو. «تورگنیف» اما هر دوی این مسیرها را پس زد و در عوض، کاراکتر «نهیلیست» خود را به واقع گرایانه ترین و عینی ترین شکلی که می توانست، به تصویر کشید.
روایتی وجود دارد مبنی بر این که یکی از آشنایان «تورگنیف» روزی به او پیشنهاد کرد که عنوان رمانش را به «نه پدران، نه پسران» تغییر دهد—که البته با پیام و ایده ی کتاب نیز کاملا همخوانی داشت. «تورگنیف» در این اثر، آرمان های هیچ نسلی را تأیید یا توجیه نمی کند؛ او صرفا تغییراتی را به مخاطبینش نشان می دهد که به تدریج در جامعه ی محافظه کار روسیه در قرن نوزدهم به وجود آمده بود. انکار ایده های مرسوم، به گرایشی تحول طلبانه تبدیل شد که همه در روسیه ی تزاری، آماده ی پذیرفتن آن نبودند. «تورگنیف» از همین رو تمام جوانب و زوایای «انکار» را در شخصیت «بازاروف» به تصویر کشید.
دره های پر پیچ وخم پر از درخت های کوتاه و بوته های تنک که تصاویر راه ها در نقشه های قدیمی زمان کاترین را به خاطر می آورد. رودخانه های کوچک با سواحل سنگلاخی، حوضچه های کوچک آسیاب ها با سدهای شکننده، و روستاهایی با کلبه های حقیر دهقانان که زیر سقف های تاریکشان کاهگل دیوارها فروریخته بود، انبارهای خرمن که همه به یک سو خم شده و دیوارهایشان از خاشاک به هم بافته درست شده بود، با درهای بازشان کنار انبارهای یونجه قرار گرفته بودند و کلیساهایی به چشم می خورد که یا از آجر که در بعضی جاها گچ کاریشان ریخته بود یا از چوب با صلیب هایی درهم و برهم در کنار گورستان های خراب و ناهموار ساخته شده بودند. آرکادی تأثر عمیقی در قلبش احساس کرد. گویی همه ی دهقانان که آن ها از کنارشان می گذشتند، عمداً لباس های ژنده و کهنه پوشیده و بر اسب هایی کف به دهان آورده، سوار بودند. از کتاب «پدران و پسران»
با این که «ایوان تورگنیف» بدون تردید یکی از برجسته ترین نویسندگان کلاسیک روس در قرن نوزدهم است، اما این نویسنده در خارج از زادگاهش، چندان شناخته شده نیست. در این بخش از مقاله، به برخی از تأثیرگذاری های ماندگار داستان های کوتاه و رمان های او می پردازیم.
خلق تصویر زن قدرتمند
بخش عمده ی ادبیات روسیه در نیمه ی نخست قرن نوزدهم، بر تصاویر مردانه متمرکز است و زنان اغلب در این آثار، نقشی حاشیه ای و حتی شاید تزئینی دارند و در بیشتر موارد، از رنج های برآمده از عشق صدمه می بینند. اما شخصیت های زن «تورگنیف»، متفاوت جلوه می کنند و در حقیقت زنانی قدرتمند و مستقل هستند. «آسیا» در داستانی به همین نام، «الیزاوتا کالیتینا» در رمان «آشیانه ی نجیبان»، و «ناتالیا لاسونسکایا» در رمان «رودین»، همگی زنانی تحصیل کرده هستند که در خانه های روستایی بزرگ شده اند، به همین خاطر چندان در بند قواعد سفت و سخت جامعه ی شهری نیستند. آن ها قادرند به خاطر عشق، دست به اقداماتی واقعی بزنند و همچنین می توانند سرشت حقیقی مردان را جدا از ظاهر آن ها درک کنند.
تلاش برای احقاق حقوق رعیت ها
نبرد علیه نظام ارباب و رعیتی (بخوانید برده داری!) به گفته ی خود «تورگنیف» هدف اصلی او از ورود به نویسندگی بود. این نویسنده در مجموعه داستان خود، کتاب «خاطرات شکارچی»، به زندگی مردم ستم دیده ی روس می پردازد و با نثری شاعرانه از مهربانی و سختکوشی مردم عادی سخن می گوید، و همچنین رنج های بی پایان آن ها به دست اربابان و زمین داران مستبد را توصیف می کند. کتاب «شکارچی در سایه روشن زندگی» بلافاصله پس از انتشار، «تورگنیف» را به نویسنده ای مشهور تبدیل کرد.
تشخیص استعداد «لئو تولستوی»
«تورگنیف» که ده سال از «تولستوی» بزرگتر بود، در زمانی که «لئوِ» جوان تازه در ابتدای سفر ادبی خود قرار داشت، نویسنده ای شناخته شده و مورد احترام به حساب می آمد. «تورگنیف» پس از مطالعه ی داستان خودزندگی نامه ایِ «تولستوی» به نام «دوران کودکی»، نویسنده ی داستان را به خاطر «استعداد سرشارش» مورد تحسین و تمجید قرار داد. «تورگنیف» پس از انتشار دومین رمان کوتاه «تولستوی» یعنی کتاب «کودکیِ پسر»، با اشتیاق فراوان نوشت که این نویسنده به «جرگه ی برترین نویسندگان ما» پیوسته است. «تولستوی» نیز در طرف مقابل، مهارت های نویسندگی «تورگنیف» را تحسین می کرد، به خصوص توصیفات استادانه ی او از طبیعت، و حس همدلانه ای که از طریق آن، زندگی مردم عادی را به تصویر می کشید.
پرداختن به مهم ترین مسائل
روسیه در قرن نوزدهم، جامعه ای متمرکز بر ادبیات بود که اخبار مختلف را از کتاب ها به دست می آورد. «تورگنیف» در شاهکار خود کتاب «پدران و پسران» برای اولین بار مسئله ای را مطرح کرد که در همه ی عصر ها و فرهنگ ها مهم جلوه می کند: تضادها و اختلافات میان والدین و فرزندان، دو نسل مختلف، دو جهان بینی متفاوت. همانطور که پیشتر گفته شد، این کتاب همچنین توجه عموم را به وجود نهیلیست ها جلب کرد—افرادی که همه ی اصول را پس می زنند، حتی عشق.
علاوه بر این ها، «تورگنیف» اصطلاح «انسان زائد» را به وجود آورد که به روشنفکرانی شک گرا اشاره دارد که خودشان را برتر از دیگران می دانند. او این شخصیت ها را در بسیاری از آثار خود به تصویر می کشد، به خصوص «بازاروف» در «پدران و پسران»، «لاورتسکی» در «آشیانه ی اشراف» و «چولکاتورین» در «یادداشت های یک مرد زیادی».
ترویج ادبیات روسیه در اروپا
«تورگنیف» سفرهای زیادی در طول زندگی داشت: تحصیل در «برلین»، اقامت در «بادن-بادن» و «پاریس»، و نامه نگاری و رفت و آمد با اغلب نویسندگان غربی برجسته، از جمله «چارلز دیکنز»، «ویکتور هوگو»، «گی دو موپاسان»، «گوستاو فلوبر» و بسیاری دیگر. اروپایی ها که طبیعتا زبان روسی را نمی دانستند، به واسطه ی کلام و قلم «تورگنیف» با ادبیات روسیه و نبوغ نویسندگانی همچون «پوشکین» آشنا شدند.
آرکادی با خودش فکر کرد: «نه، اینجا منطقه ای مرفه نیست و متمول و روبه رشد به نظر نمی رسد. نه، نمی تواند تا ابد اینگونه بماند. باید اصلاحاتی صورت بگیرد، اما چگونه؟ چطور باید شروع کرد؟» این ها افکار آرکادی بود اما همان طور که او غرق در فکر بود، بهار کار خودش را می کرد. همه چیز درخشش سبز و طلایی داشت، درخت ها، بوته ها، سبزه ها—همه چیز—زیر نفس گرم نسیم بهاری به آهستگی و در گستره ای بی انتها می درخشیدند و تکان می خوردند. چکاوک ها فضا را با نوای دلنواز و بی پایان خود پر کرده بودند. کاکلی ها بر فراز سبزه زارها با سر و صدا پرواز می کردند یا به آرامی از روی بوته های علف می پریدند. در میان گندم های نورسته و سبز کلاغ های سیاه به هر طرف پر می زدند و در کشتزارهایی که تازه به رنگ سفید درآمده بودند، ناپدید می شدند و سرهایشان را از هر سو در میان حرکت مواج آن ها بیرون می آوردند. از کتاب «پدران و پسران»
«تورگنیف» علاوه بر این ها، مخاطبین روس را با نویسندگان اروپایی نیز آشنا کرد. او آثار «بایرون» و «شکسپیر» را ترجمه می کرد و از این موضوع گِله داشت که نمایشنامه نویسان قادر نیستند خود از زیر سایه ی «شکسپیر» بیرون بکشند و از تقلید کردن از او دست بردارند. اما خود «تورگنیف» نمایشنامه نویس موفقی به حساب می آمد. سالن های تئاتر روسیه به شکلی بی وقفه نمایشنامه های او را روی صحنه می بردند و تا همین امروز نیز به این کار ادامه می دهند.