مسیر شکل‌گیری ادبیات مدرن ایران



در این مطلب به شکل خلاصه، با مسیر شکل‌گیری ادبیات مدرن ایران و چهره های تأثیرگذار در این حوزه بیشتر آشنا می شویم.

در نخستین دهه های قرن نوزدهم میلادی، ارتباط میان ایران و اروپا به سرعت افزایش یافت، و دو جنگ با روسیه در طول 25 سال، نقاط ضعف نیروی نظامی ایران را آشکار کرد. ضرورت شکل‌گیری اصلاحات گسترده، در میان نخبگان حکومت «قاجار» به شدت احساس می شد. این شرایط، اولین تلاش ها برای مدرن کردن جامعه‌ی ایرانی را به وجود آورد. به شکل کلی، هدف از این اصلاحات، محقق کردن پیشرفت های فنی در کشور بود.

 

 

اما علاوه بر این، اقدام هایی در حوزه های تحصیل و فرهنگ نیز صورت پذیرفت. یکی از این اقدام ها، معرفی دوباره و استفاده‌ی روزافزون از مطبوعات چاپی در ایران بود. به منظور افزایش کارایی دولت و گسترش اطلاعات، تلاشی برای ساده‌سازی زبان رسمی که مورد استفاده‌ی مقام های حکومتی و همچنین تاریخ‌نگاران بود، انجام گرفت.

عده‌ای از جوانان به خارج از کشور فرستاده شدند تا در دانشگاه های اروپایی تحصیل کنند. آن ها پس از مدتی، هم مهارت های علمی و فنی جدید را به خانه آوردند و هم دانشی کاربردی در مورد زبان ها و ادبیات غرب. در حدود سال 1850 (1230 خورشیدی)، مدرسه‌ی «دارالفنون» در تهران شروع به کار کرد و به اولین نهاد آکادمیک در ایران تبدیل شد.

در اواخر قرن نوزدهم، ژانرهایی که تا آن زمان در ادبیات کلاسیک جایی نداشت، توسط نمایشنامه‌نویسانی همچون «میرزا جعفر قراچه داغی» و «میرزا آقا تبریزی» و نویسندگانی همچون «عبدالرحیم طالبوف» و «زین العابدین مراغه‌ای» به ادبیات فارسی معرفی شد. نقد آن ها از شرایط سیاسی و اجتماعی وقت، ذهن روشنفکران را آماده‌ی تغییرات سیاسی کرد. این اتفاق، در نخستین دهه از قرن بیستم به شکل‌گیریِ نگرشی تحول‌طلبانه انجامید که پس از مدتی به جنبشی علیه حکومت تمامیت‌خواهانه‌ی شاهان قاجار تبدیل شد و «انقلاب مشروطه» را به وجود آورد.

در سال 1906 میلادی، قانون اساسی و «مجلس شورای ملی» در ایران شکل گرفت. بسیاری از شاعران و نویسندگان، پیوندهای خود با سنت قدیمیِ حمایت از دربار را گسستند و به عنوان هنرمندانی مستقل و آرمان‌خواه، به دل ناآرامی ها وارد شدند. «عارف قزوینی» و «محمد تقی بهار» از جمله‌ی این شاعران و نویسندگان بودند که به شکل مستقیم، مردمِ حاضر در قیام را خطاب قرار می دادند. در این برهه، یک نشریه‌ی سیاسی جدید، ستون های خود را به نویسندگان و شاعرانِ متن های تحول‌طلبانه اختصاص داد. «علی اکبر دهخدا»، چهره‌ای بسیار برجسته در این دوران بود که مشارکت های زیادی در مدرن کردن نثر فارسی داشت.

 

 

«نیما یوشیج» برای نخستین بار، امکان ایجاد تغییرات گسترده در شعر فارسی را مطرح کرد، و نه فقط در محتوا بلکه همچنین در عروض و آرایه های ادبی آن. نخستین اشعار او که از «رمانتیسیسم» و «سمبلیسمِ» فرانسوی تأثیر گرفته بود، در دهه‌ی 1920 ارائه شد. اما تا دهه‌ی 1940 طول کشید تا ایده های او مورد توجه نسلی جدید از شاعرانی قرار بگیرد که «شعر نو» را در ایران گسترش دادند.

«احمد شاملو»، «فروغ فرخزاد»، «مهدی اخوان ثالث» و «نادر نادرپور» از جمله چهره های برجسته و تأثیرگذار در این عرصه بودند. آن ها جنبه هایی متفاوت از مدرن‌سازی را در آثار خود به نمایش گذاشتند و از بسیاری جهات، از راه و روش های سنتی و کلاسیک فاصله گرفتند. «سهراب سپهری» در این میان جایگاهی ویژه داشت: شاعری که پرداخت های عرفانی‌اش به طبیعت، همچنان از محبوبیت بالایی در میان علاقه‌مندان به «شعر نو» برخوردار است. این تحول در شعر فارسی، تا حدود دهه‌ی 1960 چیرگی یافت و این سبک جدید در میان حلقه های ادبی، کاملا تثبیت شد.

نثر فارسی مدرن، تا حد زیادی وام‌دارِ مجموعه‌ای کوچک از داستان های کوتاه به نام «یکی بود یکی نبود» اثر «محمدعلی جمال زاده» است؛ کتابی که در سال 1921 (1300 خورشیدی) انتشار یافت. این داستان ها، به نقطه‌ی تحولی در گسترش «نثرِ رواییِ واقع‌گرا» تبدیل شدند؛ سبکی که تا آن زمان در ادبیات فارسی وجود نداشت. «صادق هدایت» با پیروی از مسیر «جمال زاده»، قالب داستان کوتاه را به کار گرفت تا هم زندگی روزمره‌ی مردم عادی، و هم سردرگمی های روشنفکران نوگرا را به تصویر بکشد.

 

دختر درست در مقابل من واقع شده بود، ولی به نظر می آمد که هیچ متوجه اطراف خودش نمی شد. نگاه می کرد، بی‌آنکه نگاه کرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بی‌اراده‌ای کنار لبش خشک شده بود، مثل این که به فکر شخص غایبی بوده باشد—از آنجا بود که چشم های مهیب افسونگر، چشم هایی که مثل این بود که به انسان سرزنش تلخی می زند، چشم های مضطرب، متعجب، تهدیدکننده و وعده‌دهنده‌ی او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گوی های براق پرمعنی ممزوج و در ته آن جذب شد—این آینه‌ی جذاب، همه‌ی هستی مرا تا آنجایی که فکر بشر عاجز است، به خودش کشید—چشم های مورب ترکمنی که یک فروغ ماوراءطبیعی و مست‌کننده داشت، در عین حال می ترسانید و جذب می کرد، مثل این که با چشم هایش مناظر ترسناک و ماوراءطبیعی دیده بود که هر کسی نمی توانست ببیند.—از کتاب «بوف کور» اثر «صادق هدایت»

 


 

 

«هدایت»، تکنیک های «سوررئالیستی» را در شناخته‌شده‌ترین اثر خود، کتاب «بوف کور»، به کار گرفت: رمان کوتاهی که تحسین های بین‌المللی را برانگیخت و به زبان های متعددی ترجمه شد. «بزرگ علوی» در داستان ها و رمان هایش، هم به دلایل عمیق‌ترِ مشکلات روانشناختی پرداخت و هم به تجارب روشنفکران چپگرا و مسائل آنان. به عنوان نمونه، رمان برجسته‌ی او، کتاب «چشم هایش»، داستان یک تراژدیِ شخصی را در میان گروهی از فعالان سیاسی روایت می کند.

 

 

پس از برکناری «رضاشاه» در سال 1941 و فرا رسیدن دوره‌ای کوتاه از آزادی بیشترِ مطبوعات در ایران، نسلی دیگر از نویسندگان پا به عرصه گذاشتند که در میان آن ها، نام «صادق چوبک» به چشم می خورد: نویسنده‌ای توانمند که داستان های کوتاهش، تأثیرات رمان‌نویس آمریکایی، «ارنست همینگوی»، را نشان می داد. علاوه بر «چوبک»، «جلال آل احمد» نیز جایگاهی ویژه در این میان داشت و با داستان ها، سفرنامه ها و مقاله هایش، موفق به تثبیت نام خود شده بود. همسر او، «سیمین دانشور»، با رمان برجسته‌اش، کتاب «سووشون»، به موفقیت دست یافت؛ اثری که به توصیف مشکلات زندگی در جامعه‌ی سنتی ایران، در زمان اشغال کشور هنگام «جنگ جهانی دوم» می پردازد.

در میان نویسندگان فعال در اواخر قرن بیستم، تأثیر تکنیک های روایی مدرن—برگرفته از آثار نویسندگانی همچون «جیمز جویس» و «ویلیام فاکنر»—کاملا آشکار بود، به‌خصوص در آثار «هوشنگ گلشیری». پرداخت او به زوالِ اشرافی‌گریِ سنتی در ایران، در کتاب «شازده احتجاب» که فیلمی اقتباسی نیز از آن ساخته شد، یکی از نمونه های موفق از ترکیب قالب داستان با هنرهای تجسمی و نمایشی در ادبیات فارسی است. ترکیب و همزیستی هنرهای مختلف، در آثار «غلام حسین ساعدی» نیز وجود دارد؛ نویسنده‌ای تأثیرگذار که هم به خلق داستان می پرداخت و هم نمایشنامه و فیلمنامه.

 

«فخری» در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند، صدای پا کوبیدن «شازده» را شنید و دوید پایین. «فخرالنسا» هم آمد و باز «شازده» پا به زمین کوبید. سر شب که «شازده» پیچیده بود توی کوچه، در سایه‌روشنِ زیر درخت ها، صندلی چرخدار را دیده بود و «مراد» را که همان‌طور پیر و مچاله توی آن لم داده بود و بعد زن را که فقط یک چشمش گوشه‌ی چادر نماز پیدا بود. «سلام.» و زن گفت: «سلام.» «مراد، باز که پیدات شد، مگر صد دفعه نگفتم...؟» «خوب، شازده جون، اموراتم اصلاح نمی شه، وقتی دیدم شام شب نداریم، گفتم، حسنی صندلی را بیار، بلکه کَرَم شازده کاری بکنه.»—از کتاب «شازده احتجاب» اثر «هوشنگ گلشیری»

 


 

 

مشارکت زنان در ادبیات مدرن ایران، در نیمه‌ی دوم قرن بیستم به شکلی قابل‌توجه افزایش یافت. یکی از شناخته‌شده‌ترین ها در این میان، کتاب «زنان بدون مردان» اثر «شهرنوش پارسی پور» بود که ماجرای پنج زنی را روایت می کند که در تلاش‌اند تا از محدودیت های تحمیل‌شده بر زندگی خود توسط جامعه‌ای سنتی و مردسالار عبور کنند. «پارسی پور» مانند بسیاری از نویسندگان معاصر، با پیروی از نویسندگان آمریکای لاتین از جمله «گابریل گارسیا مارکز»، از تکنیک روایی «رئالیسم جادویی» استفاده کرد.

در مقابلِ گرایش نویسندگان به استفاده از تکنیک های روایی مدرن در اواخر قرن بیستم، واقع‌گراییِ اجتماعیِ «محمود دولت آبادی» قرار می گیرد. رمان برجسته‌ی او، کتاب«کلیدر»، زندگی عشایر در دشت های خراسان—زادگاه خودش—را به تصویر می کشد.

 

 

شعر تا نخستین سال های قرن بیست و یکم، همچنان به عنوان قالبی مهم در ادبیات ایران باقی ماند. بسیاری از مکاتب مختلف در هنر شعر، با پیروی از گرایشات گوناگون بین‌المللی، قواعد مدرنِ معرفی‌شده توسط «نیما یوشیج» را تکمیل کردند و گسترش دادند. در میان شاعران کلاسیک بزرگ، چهره هایی همچون «فردوسی»، «خیام»، «حافظ»، «مولوی» و «سعدی» از آسیب زمان در امان مانده‌اند و همچنان تأثیرگذاری قابل‌توجهی بر نسل های جدید نویسندگان و شاعران ایرانی دارند.