ماده ی لازم جادو است: «توصیه هایی در رابطه با نویسندگی از هاروکی موراکامی»
اگر بتوانید باور کنید، رمان نویس ژاپنی محبوب، عاشق گربه های سخنگو و تاریخ نگار شفاهیِ عجیب یعنی هاروکی موراکامی در ژانویه ی سال 2019 هفتاد ساله شد. هفتاد!
به هر حال باید این مسئله را علیرغم شادی جوانی و جادوی خلاقانه ی نثر او باور کنیم: این نویسنده ی پرفروش بین المللی، چهارده رمان و چندین داستان کوتاه دارد و بدون تردید می توان او را یکی از مشهورترین نویسنده های معاصر جهان در نظر گرفت. در این مطلب، برخی از بهترین توصیه های موراکامی را درباره ی نویسندگی از زبان خود او با هم مرور می کنیم.
بخوانید.
فکر می کنم اولین قدم برای یک رمان نویس مشتاق این است که رمان های زیادی بخواند. می بخشید که با چنین حرف معمولی ای شروع کردم ولی هیچ تمرینی تا این حد ضرورت ندارد. برای رمان نوشتن در ابتدا باید متوجه شوید یک رمان واقعی چطور نوشته می شود... خیلی مهم است که تا جوان هستید هر چقدر می توانید رمان بخوانید. هر کتابی که به آن دسترسی دارید – رمان های عالی، رمان های نه چندان عالی، رمان های عجیب، تا زمانی که به خواندن ادامه دهید (اصلاً!) مهم نیست. تا جایی که می توانید داستان های بیشتری را بخوانید و درک کنید. خودتان را با بسیاری از نوشته های عالی آشنا کنید. این مهم ترین وظیفه ی شما است.
کلمات قدیمی را بردارید و دوباره آن ها را جدید کنید.
تلونیوس مانک، یکی از محبوب ترین پیانیست ها برای من است. یک بار وقتی کسی از او پرسید چطور توانسته صدای خاصی را از پیانو خارج کند، مانک به کلیدهای پیانو اشاره کرد و گفت:
«نُت جدیدی که نیست. وقتی به کلیدها نگاه می کنید همه ی نت ها از قبل آن جا هستند. ولی اگر واقعاً منظوری از نواختن نتی به خصوص داشته باشید، صدای متفاوتی ایجاد خواهد شد. باید نت هایی را انتخاب کنید که از نواختنشان منظوری دارید!»
اغلب وقتی دارم می نویسم این حرف ها را به یاد می آورم و با خودم فکر می کنم:
«درست است. کلمات جدیدی وجود ندارند. کار ما این است که معانی جدید و مفهوم های فرعی را به کلمات معمولی بدهیم.»
این فکر برایم اطمینان بخش است. این فکر بدین معنی است که هنوز هم محدوده های وسیع و ناشناخته ای در مقابل ما وجود دارد، قلمروهای حاصلخیزی که فقط منتظر ما هستند تا در آن ها زراعت کنیم.
خودتان را به وضوح توضیح دهید.
وقتی می نویسم، تصویرهایی را برمی دارم و یکی را به دیگری وصل می کنم. این داستان خطی است. بعد داستان خطی را برای خواننده توضیح می دهم. کلمات ساده و استعاره های خوب؛ تمثیل خوب. پس من این کار را می کنم. به دقت و به وضوح توضیح می دهم.
رؤیاهایتان را به اشتراک بگذارید.
رؤیاپردازی کار روزانه ی رمان نویس ها است ولی به اشتراک گذاشتن آن ها، وظیفه ی حتی مهم تری برای آن هاست. ما نمی توانیم بدون به اشتراک گذاشتن چیزی، رمان نویس باشیم.
بنویسید تا بفهمید.
خود من وقتی دارم می نویسم، نمی دانم چه کسی چه کاری کرده است. خوانندگان و من در یک وضعیت قرار داریم. وقتی شروع به نوشتن یک داستان می کنم، اصلاً از پایان خبر ندارم و اصلاً نمی دانم بعدش قرار است چه بشود. اگر اولین اتفاق یک پرونده ی قتل باشد، نمی دانم قاتل چه کسی است. کتاب را می نویسم چون دوست دارم بفهمم قاتل کیست. اگر می دانید قاتل چه کسی است، نوشتن داستان بی معنی است.
چیزهایی را ذخیره کنید تا در رمانتان به کار ببرید.
آن صحنه از فیلم «ای تی» از «استیون اسپیلبرگ» را یادتان هست که ای تی، دستگاه مخابره ای را از وسایلی که در گاراژ نگه داشته می سازد؟ یک چتر، آباژور، چند گلدان و تابه و یک دستگاه پخش کننده – خیلی وقت پیش بود که این فیلم را دیدم پس نمی توانم همه ی جزئیاتش را به یاد آورم ولی «ای تی» می تواند همه ی این چیزها را به نحوی به هم وصل کند و آن قدر خوب این کار را می کند که می تواند با سیاره ی خود در هزاران سال نوری آن طرف تر ارتباط برقرار کند. وقتی فیلم را در سالن سینما می دیدم از آن صحنه خیلی لذت بردم ولی الآن این طور به نظرم می آید که رمان نوشتن هم شبیه همان صحنه است. عنصر اصلی، کیفیت مواد نیست - ماده ی لازم، جادو است. اگر جادو حاضر باشد، عادی ترین مسائل و ساده ترین زبان می تواند به دستگاهی با پیچیدگی شگفت انگیز تبدیل شود.
گرچه اول و مهم تر از همه این است که ببینید در گاراژتان چه چیزهایی دارید. جادو با یک گاراژ خالی کار نمی کند. باید چیزهای زیادی را آن جا گذاشته باشید تا وقتی «ای تی» تماس می گیرد، بتوانید از آن ها استفاده کنید!
تکرار کمک می کند.
وقتی درگیر نوشتن برای خلق یک رمان می شوم، ساعت چهار صبح بیدار می شوم و پنج تا شش ساعت کار می کنم. در بعد از ظهر، ده کیلومتر می دوم یا 1500 متر شنا می کنم (یا هر دو را انجام می دهم)، بعد کمی مطالعه می کنم و به موسیقی گوش می دهم.
سر ساعت نه به تخت خواب می روم. هر روز این روال تکراری را بدون تغییر نگه می دارم. خود تکرار به مسئله ی مهمی تبدیل می شود؛ یک نوع هیپنوتیزم است. خودم را هیپنوتیزم می کنم تا به اعماق ذهن برسم. ولی این که بتوانید برای مدتی طولانی – شش ماه یا یک سال – طبق این روال تکراری عمل کنید، نیازمند توان جسمی و ذهنی بالایی است. اگر این طوری به مسئله نگاه کنیم، نوشتن یک رمان طولانی مثل تمرین بقا است. قدرت جسمی نیز به اندازه ی حساسیت هنری، لازم و ضروری است.
در هر لحظه روی یک چیز تمرکز کنید.
اگر از من بپرسند بعد از استعداد چه چیزی برای رمان نویسی لازم است، جوابش را به سادگی می دانم: تمرکز؛ توانایی متمرکز ساختن تمام استعداد محدودتان روی چیزی که در آن لحظه ی خاص اهمیت دارد. بدون این توانایی نمی توانید به هیچ چیز ارزشمندی دست یابید گرچه اگر بتوانید به طور مؤثری تمرکز کنید، می توانید استعدادی نه چندان درخشان یا حتی کمبود آن را جبران کنید... حتی رمان نویسی که توانایی های زیادی دارد و ذهنش پر از ایده های جدید است، احتمالاً نمی تواند چیزی بنویسد چون به عنوان مثال دنداندرد شدیدی دارد و نمی تواند تمرکز کند.
اگرچه من در کنار آثار داستانی، مقاله هم می نویسم، مگر این که شرایط غیر از این ایجاب کند. وقتی در حال کار روی یک رمان هستم از انجام کارهای دیگر پرهیز می کنم... البته، قانونی نیست که بگوید مواد یکسانی نمی توانند در داستان و مقاله استفاده شوند ولی فهمیده ام چنین کاری، داستانم را تضعیف می کند.
سرسختی خود را بیشتر کنید.
بعد از تمرکز، مهم ترین قابلیت برای یک رمان نویس، سرسختی و تحمل است. اگر روزانه سه یا چهار ساعت روی نوشتن تمرکز کنید و بعد از یک هفته خسته شوید، احتمالاً کاری بلند نخواهید نوشت. چیزی که برای یک نویسنده ی داستان – حداقل یک نویسنده ی رمان – مهم است این است که بتواند هر روز برای شش ماه، یک سال یا دو سال تمرکز کند. می توانید آن را با تنفس مقایسه کنید.
با زبان آزمایش کنید.
این یک حق ذاتی برای نویسندگان است که روی تمامی احتمالات و امکانات زبان به هر طریقی که قابل تصورشان است، آزمایش کنند – بدون چنین روح ماجراجویی، هیچ چیز جدیدی زاده نمی شود.
اعتماد به نفس داشته باشید.
مهم ترین مسئله، اعتماد به نفس است. باید باور داشته باشید توان داستان گویی و حل معما را دارید. بدون این اعتماد به نفس به هیچ جا نمی رسید. مثل بوکس است. وقتی وارد رینگ می شوید دیگر نمی توانید از آن خارج شوید. باید تا پایان مسابقه مبارزه کنید.
به نفع تخم مرغ بنویسید.
وقتی دارم داستان می نویسم، همیشه این را در ذهن دارم. هیچ وقت نشده این قدر پیش بروم که آن را روی تکه کاغذی بنویسم یا به دیوار بچسبانم: بلکه روی دیوار ذهنم حک شده و چیزی مثل این است:
«بین یک دیوار محکم و بلند، و تخم مرغی که با برخورد به آن دیوار می شکند، همیشه طرف تخم مرغ را می گیرم.»
بله، مهم نیست چقدر حق با دیوار باشد یا تخم مرغ چقدر تقصیرکار باشد، من طرف تخم مرغ را می گیرم. شخص دیگری باید تصمیم بگیرد چه چیزی درست و چه چیزی غلط است؛ شاید زمان یا تاریخ این تصمیم را بگیرند. اگر رمان نویسی بود که به هر دلیلی کارهایی به نفع دیوار می نوشت، این کارها و آثار چه ارزشی پیدا می کردند؟
دنیایتان را مشاهده کنید.
به چیزهایی که می بینید، فکر کنید. البته به یاد داشته باشید که فکر کردن این نیست که آن چیز یا کسی را که مشاهده می کنید، خوب یا بد، مفید یا مضر در نظر بگیرید. سعی کنید به صورت خودآگاه از قضاوت پرهیز کنید – سریع به سراغ نتیجه گیری نروید. مسئله ی مهم نتیجه گیری نیست بلکه این است که مشخصات وضعیتی خاص را به خاطر بسپارید...
سعی می کنم به طور کامل تصویری را که دیده ام، شخصی را که ملاقات کرده ام و تجربه ای را که کسب کرده ام به عنوان یک نمونه یا مورد آزمایشی به خاطر بسپارم. بعداً وقتی احساساتم آرام گرفته اند و فوریت کمتری وجود دارد، می توانم به گذشته بروم و دوباره به آن ها نگاه کنم و این بار آن ها را از زوایای مختلف بررسی نمایم. در نهایت، اگر نیاز به تصمیم گیری بود، می توانم نتیجه گیری خودم را داشته باشم.
سعی کنید به کسی آسیب نرسانید.
وقتی می نویسم سعی می کنم این مسئله را در ذهن داشته باشم که «قلم را زیادی محکم نگیرم.» کلماتم را طوری انتخاب می کنم که افرادِ کمتری آسیب ببینند یا بهشان بربخورد. اما رسیدن به این قابلیت هم سخت است. مهم نیست چه چیزی نوشته شده است، احتمال این وجود دارد که به کسی توهین شود یا کسی آسیب ببیند. این منش و اخلاقی است که هر نویسنده ای باید داشته باشد.
مخاطبین را به یک ماجراجویی و سفر ببرید.
وقتی کتاب «شکار گوسفند وحشی» را نوشتم، فهمیدم که یک داستان چیزی نیست که نویسنده خلق کند بلکه چیزی است که نویسنده از خودش بیرون می کشد. داستان آن جا هست، درون شما. نمی توانید آن را از خود دربیاورید فقط می توانید آن را از خود بیرون بکشید.
این مسئله حداقل برای من صدق می کند: داستان خود به خود شکل می گیرد. داستان برای من مثل وسیله ی نقلیه ای است که خواننده را به جایی می برد. هر اطلاعاتی که سعی کنید منتقل کنید، هرچه که سعی کنید احساسات خواننده را رو به آن باز کنید، اولین کاری که باید انجام دهید این است که ابتدا خواننده را سوار آن وسیله ی نقلیه کنید. و وسیله ی نقلیه – داستان – باید توان داشته باشد تا افراد را به باور برساند. این مسائل مهم تر از همه ی شرایطی هستند که داستان باید برآورده کند.
بنویسید تا انسانیت را توضیح دهید.
فقط یک دلیل برای رمان نوشتن دارم وآن این است که کمال روح انسان را تبیین کنم و آن را توضیح دهم.
هدف یک داستان این است که به عنوان صدای یک هشدار عمل کند، تا نور را روی سیستم نگه دارد و نگذارد روحمان را در شبکه و تارهایش اسیر و پست کند. واقعاً باور دارم این کار هر رمان نویس است که با داستان های منحصر به فرد، روح هر فرد را آشکار کند . داستان هایی درباره ی زندگی و مرگ، داستان هایی درباره ی عشق، داستان هایی که مردم را می گریانند و می لرزانند و می ترسانند و از خنده تکان می دهند. به همین دلیل است که ادامه می دهیم و روز به روز داستان هایی را با جدیت تمام می نویسیم.
مهم نیست چطور، همه اش باید با استعداد شروع شود...
در هر مصاحبه از من می پرسند مهم ترین ویژگی یک رمان نویس چیست. خیلی واضح است: مهم نیست چقدر تلاش و علاقه صرف نویسندگی می کنید، اگر استعداد ادبی ندارید می توانید رمان نویسی را کاملاً فراموش کنید. استعداد ادبی بیشتر یک پیش نیاز است تا یک کیفیت ضروری. اگر سوخت نداشته باشید حتی بهترین ماشین ها هم حرکت نمی کنند.
...مگر این که خیلی سخت کار کنید!
نویسنده هایی که این استعداد ذاتی را دارند به راحتی می توانند بنویسند، اصلاً هم مهم نیست چه کار می کنند – یا نمی کنند. مثل آبی که از یک چشمه ی طبیعی جاری می شود، جمله خودش خوب از آب در می آید و با کمی تلاش یا حتی بدون تلاش، این نویسنده های بااستعداد می توانند اثری بی نقص را بنویسند. متأسفانه من جزو این نویسندگان نیستم. مجبورم قبل از این که سرچشمه ی خلاقیتم را پیدا کنم با چکش به جان صخره ای بیفتم و سوراخ عمیقی را در آن حفر کنم. هر بار که رمان جدیدی را شروع می کنم باید سوراخ جدیدی را حفر کنم. ولی به این دلیل که این نوع از زندگی را در طول سالیان دراز حفظ کرده ام، دستم به حفر این سوراخ ها چه از نظر فنی و چه از نظر جسمی عادت کرده است. تا متوجه می شوم که یکی از چشمه هایی که پیدا کرده بودم خشک شده است، سراغ یکی دیگر می روم. اگر افرادی که از استعداد ذاتی خود بهره می برند، ناگهان متوجه شوند که زیادی از سرچشمه ی خلاقیتشان کار کشیده اند و آن خشک شده است، به دردسر می افتند.
به عبارت دیگر باید با این مسئله رو به رو شویم:
«زندگی اساساً غیرمنصفانه است. ولی فکر می کنم حتی در این وضعیت غیرمنصفانه نیز می شود به دنبال نوعی انصاف گشت.»