پنج تفاوت اصلی میان روایت در فیلم ها و داستان ها



فیلم ها و داستان ها دو رسانه ی متفاوت از هم هستند که هر کدام، نقاط قوت و ضعف مختص به خود را در زمینه های مختلف دارند

با این که جهان فیلم ها و داستان ها نزدیکی ها و شباهت های بسیار زیادی با هم دارد، اما کتاب ها و تصاویر ویدیویی رسانه هایی متفاوت هستند که از شیوه ها و تکنیک های متفاوتی برای روایت داستان خود بهره می برند. از آن جایی که بسیاری از نویسندگان امروزه بخش بزرگی از داستان ها را از طریق فیلم ها تجربه می کنند، به سادگی ممکن است این تصور در ذهن شکل بگیرد که آثار مکتوب را نیز می توان مانند فیلم ها در نظر گرفت، اما این یک اشتباه است. از این رو، در این مطلب به پنج تفاوت میان روایت در فیلم ها و داستان ها می پردازیم.

 

 

 

1- آثار تصویری، چشم اندازهای وسیع را با جزئیات ارائه می کنند.

 

حتما این جمله را شنیده اید که «یک تصویر به اندازه ی هزار کلمه ارزش دارد.» چیزی که توصیفش به چندین صفحه متن نیاز دارد، تنها با یک نمای باز دوربین به تصویر کشیده می شود. فیلم های سینمایی و سریال ها می توانند محیطی وسیع و پرجزئیات را خلق کنند که مخاطبین را درست در دل ماجرا قرار می دهد. این نه تنها باعث می شود مخاطبین احساس کنند که در آن مکان حضور دارند، بلکه از طریق آن می توان نماها و رویدادهای پیچیده را به صورت همزمان به تصویر کشید. اگر در حال به تصویر کشیدن صحنه ای از یک جنگ هستید، چند تصویر مختصر می تواند به مخاطبین شما نشان دهد که در جای جای میدان نبرد چه اتفاقاتی در حال رقم خوردن است.

اما متن، این توانایی را با قدرت تأثیرگذاری یکسان ندارد. البته این نکته به این معنا نیست که نمی توان در روایت مکتوب، صحنه های شگفت انگیز خلق کرد و یا حس حضور در یک مکان خاص را به وجود آورد. با این وجود، متن نمی تواند همان چشم انداز وسیع و پرجزئیاتی را که فیلم ها ارائه می کنند، به تصویر بکشد. مخاطبین به سرعت از توصیفات زیاد و طولانی خسته می شوند و توانایی آن ها در کنار هم گذاشتن این توصیفات و خلق یک تصویر واحد نیز، با محدودیت هایی رو به رو است. نویسندگان وقتی می خواهند تصویری شفاف و دقیق را از چگونگی محیط ها و یا رویدادها ارائه کنند، معمولا به ضرباهنگ داستان خود لطمه می زنند. 

 

آراگورن شتابان از تپه بالا رفت. گاه و بی گاه روی زمین خم می شد. هابیت ها سبک راه می روند و تعقیب رد پای آن ها حتی برای تکاورها هم آسان نیست، اما نه چندان بالاتر از نوک تپه، جویبار چشمه ای کوره راه را قطع کرده بود و روی خاک مرطوب چیزی را که می جست، پیدا کرد. با خود گفت: «رد پا را درست دنبال کرده ام. فرودو به طرف بالای تپه فرار کرده است. نمی دانم آنجا به چه چیزی برخورده.. اما درست از همین راه برگشته و دوباره از تپه پایین آمده.» آراگورن درنگ کرد. دلش می خواست خودش نیز به امید دیدن چیزی که در این سردرگمی راهنمایی اش کند، تا جایگاه بلند بالا برود؛ اما وقت تنگ بود. یک باره پیش جست و از روی سنگ فرش های عظیم به طرف قله تپه دوید، و از پله ها بالا رفت. روی جایگاه بلند نشست و نگاه کرد. اما خورشید را انگار سایه گرفته بود و جهان، تیره و بیگانه می نمود. سرش را دور تا دور چرخاند و چیزی جز تپه های دوردست ندید، مگر دوباره پرنده ای بزرگ به شکل عقاب که در آن دورها در ارتفاع زیاد پرواز می کرد و در مسیری دایره وار و بزرگ، چرخ زنان آهسته به طرف زمین فرود می آمد. از کتاب «ارباب حلقه ها» اثر «جی آر آر تالکین»

 

روایت در داستان ها، در طرف مقابل، تصویری کلی را خلق می کند و از مخاطبین انتظار دارد که بخش های توصیف نشده را با استفاده از تخیل خودشان شکل دهند. ارائه ی برخی از جزئیات ضروری است اما آن ها فقط به این دلیل وجود دارند که تصویری بزرگ تر و کلی تر را خلق کنند. به عنوان نمونه اگر صحنه ای در جنگل دارید، به شکل مختصر چند گیاه، حیوان یا سایر ویژگی هایی را که اتمسفر مورد نظرتان را به وجود می آورند، توصیف کنید و روی تک تک جزئیات پافشاری نکنید مگر این که نقشی مهم در داستان داشته باشند. جزئیات برای برانگیختن تخیل هستند، نه برای تهیه ی نقشه ای دقیق از محیط. همچنین، بیان کردن اندازه ی دقیق چیزها نیز پیشنهاد نمی شود؛ به جای این کار، از صفت ها و توصیفات ذهنی استفاده کنید. 

 

 

2- روایت در داستان های مکتوب، اطلاعات را بهتر منتقل می کند.

 

در آثار تصویری، فیلمنامه نویسان در بسیاری اوقات در انتقال اطلاعات مهمی که در صحنه مشخص و آشکار نیستند، با مشکل رو به رو می شوند. آن ها اغلب اوقات با اتکا به دیالوگ این اطلاعات را منتقل می کنند. البته این کار ممکن است به سرعت دیالوگ را خراب کند چون مخاطبین می توانند تشخیص دهند چه زمانی شخصیت ها در حال گفتن حرف هایی هستند که دلیل قابل قبولی برای بیان آن ها وجود ندارد. به همین خاطر است که رمان نویسان نباید این روش را به کار بگیرند مگر در صورتی که شخصیت ها واقعا نیاز دارند درباره ی اطلاعاتی مهم با هم گفت و گو کنند.

 
به دلیل نقش مهم دیالوگ در فیلم ها، شخصیت ها در این آثار معمولا زمان کمی را تنها سپری می کنند. در اغلب صحنه ها، دو شخصیت به چشم می خورد، یا حداقل یک شخصیت در کنار یک همراه (مثلا یک حیوان) برای گفتن مونولوگ. وقتی دیالوگ کافی به نظر نمی رسد، فیلم ها همچنین از «فلش بک» یا «گذشته نمایی» برای انتقال اطلاعات استفاده می کنند. اما استفاده ی بیش از اندازه از این شگرد، ممکن است اثر را مبهم و گیج کننده سازد. در داستان های مکتوب، فلش بک ها فقط زمانی باید مورد استفاده قرار گیرند که چیزی را آشکار می کنند که نتیجه ی رویدادهای مربوط به آینده را تغییر می دهد. 

 

 

3- داستان های مکتوب، محدودیتی در تخیل ندارند.

 

فیلم ها و سریال های تلویزیونی معمولا بودجه ای محدود برای جلوه های ویژه و خلق جهان مورد نظر خود دارند. با وجود پیشرفت های چشمگیر در این زمینه ها، اغلب آثار تصویری با محدودیت های مختلفی همچون تعداد لوکیشن ها، تعداد بازیگران، هزینه های جلوه های ویژه و مشکلاتی از این دست رو به رو هستند. رمان نویسان اما به هیچ وجه این محدودیت ها را در مقابل خود نمی بینند. آن ها تا جایی که داستان را برای درک مخاطبین بیش از اندازه پیچیده نکنند، می توانند هر چه که در سر دارند را روی کاغذ بیاورند. در طرف دیگر، مخاطبین نیز از آن ها انتظار دارند که هنگام روایت داستان، به بهترین شکل از قوه ی تخیل خود استفاده کنند. 

 

یک سرباز آلمانی با چراغ قوه به درون تاریکی رفت. رفتنش خیلی طول کشید. بالاخره سر و کله اش پیدا شد و به یکی از مافوق های خودش که کنار سوراخ ایستاده بود، گفت که آن پایین ده ها جسد وجود دارد. همه ی جسدها روی نیمکت نشسته بودند. کوچک ترین علامتی بر بدنشان نبود. بله رسم روزگار چنین است. مافوق گفت باید یک نردبان بیاورند و اجساد را بیرون بکشند و بدین ترتیب بهره برداری از نخستین معدن جسد آغاز شد. طولی نکشید که صدها معدن جسد شروع به کار کرد. در آغاز بوی بد نمی دادند. شبیه موزه های مجسمه های مومی بودند. اما بعد اجساد از هم متلاشی و ذوب شدند. بله رسم روزگار چنین است. وقتی به مأموری که با بیلی کار می کرد دستور دادند به داخل تعفن برود، از زور استفراغ مرد. در حال استفراغ کردن استفراغ کردن استفراغ کردن خود را پاره کرد. بله رسم روزگار چنین است... از این رو روش تازه ای ابداع کردند؛ اجساد را دیگر بالا نمی آوردند. اجساد را با همان حال با شعله افکن می سوزاندند. از کتاب «سلاخ خانه شماره پنج» اثر «کورت ونه گات»

 

نویسندگان «داستان های گمانه زن» به شکل معمول، به خاطر خلق جهان های شگفت انگیزی مورد تحسین قرار می گیرند که یک استودیوی فیلمسازی برای به تصویر کشیدن آن ها، باید از موانع زیادی عبور کند. این نکته برای نویسندگان بسیار مهم است که محدودیت های رسانه های تصویری را در اثر خود وارد نکنند و از آزادی و انعطافی که آثار مکتوب در اختیارشان می گذارند، به بهترین شکل بهره ببرند.

 

 

4- آثار تصویری از جذابیت های حسی، بهره ی بیشتری می برند.

 

 

نماها و صداها می توانند با سرعتی بیشتر از متن، واکنش های مختلف را در مخاطبین برانگیزند. در حالی که یک فیلم می تواند به شکلی کاملا عادی و پذیرفته شده با حرکت افقی دوربین و به تصویر کشیدن یک منظره آغاز شود، کتابی که داستان خود را با توصیف یک منظره آغاز می کند، شروع چندان دلگرم کننده ای نداشته است. این تمایز به شکلی ویژه در صحنه های اَکشن خود را نشان می دهد. در فیلم ها، دیدن برخورد یک هلیکوپتر با ساختمان و انفجار پس از آن، صحنه ای جذاب برای مخاطبین به شمار می آید، به خصوص وقتی تأثیر موسیقی نیز اضافه می شود. اما در داستان های مکتوب، مبارزه ها معمولا به همان میزان هیجان انگیز از آب در نمی آیند. البته آن ها می توانند جذاب باشند، اما بیشتر به خاطر این که در یک نبرد، اغلب مسئله ی مرگ و زندگی در میان است و مخاطبین به دانستن نتیجه ی آن علاقه دارند. 

 

 

سالن پذیرایی، پر از افراد خاموشی بود که دور میز بلند پر زرق و برقی نشسته بودند. مبلمان معمول خانه را با بی توجهی پای دیوارها کشیده بودند. روشنایی اتاق، از آتش شعله ور بخاری مرمری زیبایی بود که آینه ی طلاکاری شده ای بر فرازش قرار داشت. اسنیپ و یکسلی لحظه ای در آستانه ی در، این پا و آن پا کردند. همین که چشمشان با نور کم سالن سازگار شد نگاهشان بالا رفت و به عجیب ترین بخش آن صحنه کشیده شد: انسان به ظاهر بیهوشی که وارونه بالای میز معلق بود و آهسته می چرخید، چنان که گویی از طنابی نامرئی آویخته بود و بازتابش در آینه و سطح صیقلی میز خالی زیرش افتاده بود. هیچ یک از کسانی که زیر این منظره ی غریب و غیرعادی نشسته بودند، به آن نگاهی نمی کردند جز مرد جوان رنگ پریده ای که کمابیش درست زیر آن نشسته بود. گویی قادر نبود خودداری کند و دم به دقیقه نگاه سریعی به آن می انداخت. از مجموعه ی «هری پاتر» اثر «جی. کی. رولینگ»

 

 

به خاطر این ارتباط میان نبردها و هیجان در آثار سینمایی، نویسندگان و مخاطبین ممکن است به اشتباه تصور کنند چیزی که یک داستان کسل کننده نیاز دارد، خشونت و تخریب بیشتر است و نه «کشمکش» (conflict) در روایت که اصلی ترین نیروی محرکه ی داستان به حساب می آید. در طرف مقابل، وقتی کتاب ها برای تبدیل شدن به اثری تصویری مورد اقتباس قرار می گیرند، سازندگان معمولا جلوه های تصویری پر زرق و برقی را به آن ها اضافه می کنند که در متن اصلی، وجود نداشته است. یکی از بهترین نمونه های این مورد، مجموعه ی «هری پاتر» است. در صحنه های متعددی از فیلم های این مجموعه، تأثیر جادوهای مختلف با رنگ ها و جلوه هایی به تصویر کشیده می شود که در کتاب های «جی. کی. رولینگ» خبری از آن ها نیست.

 

 

5- آثار مکتوب در انتقال «کشمکش درونی» بهتر عمل می کنند.  

 

داستان ها این توانایی را دارند که تمام کشمکش های رقم خورده در ذهن یک شخصیت را به صورت یک مجموعه به تصویر بکشند. به شکل کلی، این کشمکش ها زمانی اهمیت پیدا می کنند که شخصیت در حال باز کردن گره ی یک معما و یا اتخاذ تصمیمی سخت باشد. کشمکش ها نه تنها اصلی ترین بخش های سازنده ی مسیر شخصیت به حساب می آیند، بلکه در خلق پایانی رضایت بخش نیز تأثیرگذار هستند. غلبه ی یک کاراکتر بر مشکلات درونی خود، باعث می شود مخاطبین او را در پایان شایسته ی پیروزی در نظر بگیرند. 

 

از آنجا که حتی در شش سالگی به آن دسته از افرادی تعلق داشت که نمی توانند احساسات خود را از یکدیگر متمایز کنند و اجازه می دهند چشم انداز آینده با غم ها و شادی هایش بر آن چه هم اکنون روی می دهد سایه بیافکند، از آنجا که برای این قبیل افراد از اوان کودکی، هر چرخش احساسات نیروی آن را دارد که لحظه ای را که با دلتنگی یا درخشش توأم باشد، متبلور و میخکوب کند، جیمز رمزی که بر زمین نشسته بود و عکس هایی از کاتالوگ مصور «فروشگاه های ارتش و نیروی دربایی» می چید، همزمان با شنیدن جمله ی مادر تصویر یک یخچال را آکنده از موهبتی بهشتی یافت. شادی بر آن سایه افکنده بود. چرخ دستی، چمن زن, آوای سپیدارها، برگ هایی که پیش از باران به سفیدی می زدند، کلاغ هایی که قارقار می کردند، جاروهایی که بر زمین می افتادند، لباس هایی که خش خش می کردند. همه ی این ها چنان در ذهنش پر رنگ و مشخص بودند که زبان مخفی آن ها و رمز شخصی خود را یافته بود. جیمز به نحو سازش ناپذیری جدی به نظر می آمد. از کتاب «به سوی فانوس دریایی» اثر «ویرجینیا وولف»

 

 

اما فیلم ها و سریال ها نمی توانند در تمام لحظات، کشمکش های درونی شخصیت ها را به شکل مستقیم نمایش دهند، و چاره ای ندارند جز این که نمودی بیرونی برای آن ها در نظر بگیرند. فیلمنامه نویسان معمولا این کار را از طریق دیالوگ هایی انجام می دهند که نشان دهنده ی چالش های عاطفی و فکری پیشِ روی شخصیت ها است، و همچنین از طریق نشان دادن حالات چهره ی بازیگران که احساسات کاراکترها را بازتاب می دهد. برخی نویسندگان با پیروی از آثار تصویری، اغلب به این موضوع که چه چیزی در ذهن یک شخصیت می گذرد، بی توجهی می کنند. 


در پایان باید به این نکته اشاره کرد که فیلم ها و داستان ها دو رسانه ی متفاوت از هم هستند که هر کدام، نقاط قوت و ضعف مختص به خود را در زمینه های مختلف دارند. اگر در حال نوشتن یک رمان هستید، باید بدانید که داستان شما به احتمال بسیار زیاد، تأثیرگذاری مشابهی با یک فیلم سینمایی پرهزینه نخواهد داشت، اما رسانه ای که انتخاب کرده اید، ابزار و آزادی هایی را به شما می بخشد که در آثار تصویری وجود ندارد؛ در داستان ها، تنها محدودیتی که وجود دارد تخیل نویسنده است.