«ناتانیل هاثورن»، نویسندهی آمریکایی برجسته در قرن نوزدهم بود که یکی از استادان داستان های تمثیلی و نمادگرایانه به حساب می آمد. او که از جمله برترین داستاننویسان در «ادبیات آمریکا» در نظر گرفته می شود، بیش از هر چیز به خاطر خلق آثاری همچون کتاب «داغ ننگ» و کتاب «خانه هفت شیروانی» در یاد علاقهمندان به ادبیات در سراسر جهان مانده است.
«هاثورن» در کالج، متوجه استعداد و علاقهی خود به نوشتن شد و در همان زمان تصمیم گرفت که به یک نویسنده تبدیل شود. او پس از فارغالتحصیلی، رمانی ساده از نظر سبک و ویژگی های ادبی، به نام «فَنشا» را خلق کرد و به خرج خودش آن را به انتشار رساند—اما پس از مدتی به این نتیجه رسید که داستانش چندان خوب نبوده و به همین خاطر، تلاش کرد تمام نسخه های آن را از بین ببرد.
با این وجود، «هاثورن» خیلی زود صدای ادبی، سبک و موضوعات مورد علاقهی خود را پیدا کرد و در دورهای پنج ساله پس از فارغالتحصیلی، داستان هایی شایانتوجه و متمایز همچون «حفره ای در سه تپه» و «حکایت یک پیرزن» را به وجود آورد. تا سال 1832، دو مورد از برجستهترین داستان های «هاثورن» یعنی «خویشاوند من، سرگرد مولینه» و «خاکسپاری راجر مالوین» به انتشار رسید و در سال 1835 نیز، یکی از تأثیرگذارترین قصه ها دربارهی جادو و جادوگران یعنی داستان «گودمن براونِ جوان» انتشار یافت.
آیا عشق و نفرت از یک چشمه سیراب نشدهاند و آیا هر دو در اصل یکی نیستند؟ این موضوع، عجیب، و قابل بحث و تعمق است. عشق و نفرت هر کدام در آخرین حد ترقی خویش، به مرحلهی صمیمیت غایی و رازدانی بدل می شوند. هر دو آدمی را چنان به محبوب یا منفورش عادت می دهند، چنان او را وابستهی طرف می دارند که گویی غذای روح خود را از او کسب می کنند. عاشق شیفته است و همچنین کسی که نفرت می ورزد، در شیفتگی دستکمی از عاشق ندارد. هر دو در موقعِ از دست دادنِ معبود یا منفور، یکسان تنها و بیکس و مهجور می مانند؛ بنابراین از نظر فلسفی این دو احساس در اصل یکی هستند، با این تفاوت که برحسب اتفاق، یکی در نور آسمانی دیده می شود و دیگری در شعاعی مخوف و غبارآلود جلوه می کند.—از کتاب «داغ ننگ» اثر «ناتانیل هاثورن»
خلق و انتشار این داستان ها، میزانی اندک از شهرت را برای «هاثورن» به ارمغان آورد. او که دیگر نمی خواست از نظر مالی به خانوادهاش وابسته باشد، به فعالیت در شغل های دفتری در ایالت «ماساچوست» روی آورد. حتی وقتی اولین کتاب «هاثورن» به نام «قصه های دو بار گفته» به صورت رسمی در سال 1837 منتشر شد، شهرت ادبیِ قابل قبولی برای او به وجود آمد اما همچنان از درآمدِ مناسب خبری نبود. ولی تا سال 1842 این رویه تغییر کرد و آثار «هاثورن»، درآمدی کافی را برای او به همراه آورد که به او فرصت داد تا با «سوفیا پیبادی» ازدواج کند. «هاثورن» و همسرش برای سکونت به منطقهی «کُنکورد» در «ماساچوست» رفتند و دورهی سه سالهی شاد و رضایتبخشی را در کنار هم گذراندند.
حضور برخی از برجستهترین اندیشمندان اجتماعی و فیلسوفان وقت در «کُنکورد»—از جمله «رالف والدو امرسون»، «هنری دیوید ثورو» و «برانسون آلکوت»—باعث شد روستای محل زندگی آن ها به مرکز و قلب فلسفهی «تعالی گرایی» تبدیل شود: مکتبی که انسان ها را تشویق می کرد تا از جهان تجربه ها و حقایق مادی فراتر بروند و از سرشت جهان هستی و توانایی های انسان برای رسیدن به آزادی آگاه شوند.
«هاثورن» در «کُنکورد» به نوشتن داستان ادامه داد، اما نتیجه مثل قبل بود: موفقیت ادبی و شکست تجاری. او اما پس از چند ماه کارِ متمرکز و بیوقفه، شاهکار خود یعنی کتاب «داغ ننگ» را به وجود آورد. این کتاب، شهرت ادبی بیسابقهای را برای «هاثورن» به همراه آورد و در نهایت، نام خود را به عنوان یکی از برجستهترین رمان های آمریکایی مطرح کرد.
«هاثورن» پس از تجربهی مسیر حرفهایِ جریانسازِ خود، در سال های پایانی عمرش تلاش کرد تا داستان های بیشتری خلق کند. او در سال 1860 تمام وقت خود را به نوشتن اختصاص داد اما قادر نبود که برنامه هایش برای نوشتن رمانی جدید را به پیش ببرد. پیشنویس های بهجامانده از آثار ناتمام او، اغلب نامنسجم هستند و نشانه هایی متعدد از افول ذهنیِ «هاثورن» را نشان می دهند. او حدود دو سال قبل از مرگ، سالخوردگی را با سرعتی بیشتر تجربه کرد: موهاش سفید شد، دستخطش تغییر کرد، دچار مواردی متعدد از خونریزی بینی شد، و به شکلی وسواسگونه، شروع به نوشتن عدد «64» بر تکه های کاغذ کرد. «هاثورن» سرانجام در سال 1864، در حالی که به منظور درمان بیماری خود به همراه یکی از دوستانش در سفر بود، در خواب چشم از جهان فرو بست.
زمانی نهچندان دور، حین گذشتن از دریچهی خیال، سرزمینی را یافتم که در آن، ویرانه هایی از بلادی بلندآوازه آرمیده بود. با کمک گرفتن از ارواح ساکنان، بر آن شدم تا قدری بیشتر دربارهی راهآهنی که به تازگی میان آبادیِ پررونق و پرجمعیتی با سرزمین آسمانی ایجاد شده بود، بدانم. اندک زمانی برایم کافی بود تا با سفری به آن دیار، حس وافر کنجکاوانهام را اغنا کنم. از این رو، در یک صبح عطرآگین و لطیف، بلافاصله پس از پرداخت صورتحساب هتل، دربان، اسباب سفرم را پشت واگن تنگِ هم چید. نشستم و سفر به سمت سرزمین آسمانی آغاز گردید.—از داستان «راه آهن آسمانی» اثر «ناتانیل هاثورن»
میراث «ناتانیل هاثورن»
جایگاه برجستهی «هاثورن» در میان داستاننویسان آمریکایی را می توان نتیجهی سه عامل در نظر گرفت. نخست این که او مشخصا هنرمندی توانمند با پرداختی مبتکرانه به «فُرم» بود. به عنوان نمونه، ساختار رمان «داغ ننگ» به اندازهای فکر شده و دقیق جلوه می کند که انگار نمی توان هیچ بخش، یا حتی پاراگرافی را بدون آسیب زدن به کل داستان، از آن حذف کرد. چهار شخصیت این داستان به واسطهی مجموعهای گسترده و درهمتنیده از رویدادها به هم پیوند خوردهاند، و پیرنگِ چندلایهی آن نیز به شکلی آرام اما پیوسته به سوی نقطهی اوجی تأثیرگذار حرکت می کند. این دقت در ساختار، در سایر نوشته های «هاثورن» نیز به چشم می خورد، بهخصوص در داستان های کوتاه او.
عامل دوم برای جایگاه ویژهی «هاثورن»، نگرش ها و پرداخت های اخلاقی او در آثارش بود. مفاهیمی همچون «گناه نخستین» (در مسیحیت)، احساس شرم و توجه به نداهای وجدان، در سراسر مسیر حرفهایِ او حضوری آشکار و تأثیرگذار دارد. «هاثورن» با چیزی که خودش آن را خوشبینیِ محضِ پیروان مکتب «تعالی گرایی» نسبت به ظرفیت های سرشت بشر در نظر می گرفت، موافق نبود. او در عوض تلاش می کرد تا نگاهی عمیقتر و شاید صادقانهتر به زندگی داشته باشد، و با این که به نظرش اغلبِ زندگی را رنج و جدل شکل داده بود، اما به قدرت رستگاریبخشِ عشق نیز همچنان باور داشت. در آثار «هاثورن» به جای وجودِ راه های گریز از واقعیت های زندگی، پژوهش ها و تحلیل هایی دقیق و همهجانبه از حقایقِ روانشناختی و اخلاقی در زندگی انسان به چشم می خورد.
عامل سوم در شکلگیری وجههی متمایز «هاثورن»، تسلط و مهارت کمنظیر او در «تمثیل» و «نمادگرایی» بود. رفتارها و دوراهی های کاراکترهای خیالیِ «هاثورن»، به شکلی آشکار، جلوهای از مشکلات تمام انسان ها هنگام تجربهی زندگی است. استفادهی او از «نمادگرایی» در کتاب «داغ ننگ» به شکلی ویژه مورد توجه منتقدین ادبی قرار گرفته است.
در روزگاران قدیم، گروهی از ماجراجویان پس از تلاشی سخت و بیثمر برای یافتن «یاقوت ثمین»، شبهنگام در دامنهی صخرهایِ «کوه بلور» بیتوته کرده بودند تا خستگی از تن به در کنند. همه به استثنای دو جوان که نه دوست یکدیگر و نه شریک تجاری بودند. تنها خودخواهی و سودای سود محض بود که هر یک را برای دستیابی به آن گوهر اسرارآمیز، به آنجا کشانده بود. با این حال، احساس همدردی برادرانه بین آن ها آنقدر بود تا با هم کپری از شاخه ها برپا کنند و از شاخ و برگ های فرو افتادهی درختان کاج که رودخانهی «آمونوساک» با خود به دامنهی کوهستان آورده بود، آتشی بیفروزند.—از کتاب «خاکسپاری راجر مالوین» اثر «ناتانیل هاثورن»
آثار «ناتانیل هاثورن» آغازگر یکی از ماندگارترین سنت ها در داستان های آمریکایی بود: سنت «داستان نمادگرایانه» که به مفهوم جهانی بودن احساس گناه می پردازد و در پیچیدگی ها و ابهاماتِ تصمیم های انسان کاوش می کند. برترین داستان های کوتاه و رمان های «هاثورن» دربردارندهی عمقی از نگرش های روانشناختی و اخلاقی هستند که نظیرش، به ندرت در آثار سایر نویسندگان آمریکایی دیده شده است.