کتاب «پاچینکو»: در رویای سرزمین مادری



مانند اغلب رمان های به‌یادماندنی، «پاچینکو» در مقابلِ خلاصه‌سازی از خود مقاومت نشان می دهد. در داستان جذاب «مین جین لی»، خودِ تاریخ به یک کاراکتر تبدیل می شود.

داستان درخشان «مین جین لی»، کتاب «پاچینکو»—دومین رمان او پس از «غذای رایگان برای میلیونرها»— بلندپروازی های خود را از همان نخستین سطر آشکار می کند: «تاریخ ناامیدمان کرده، اما مهم نیست.»

 

 

حضور «لی» در دانشگاه «یِیل» در سال 1989، منبع الهام خلق این اثر شد. در آن روز، صحبت از واژه‌ی «زاینیچی» به میان آمد که به معنای «فرد خارجیِ ساکن در ژاپن» است، اما اغلب به شیوه‌ای تحقیرآمیز برای اشاره به مهاجران کره‌ای استفاده می شود. «لی» داستان واقعی پسری نوجوان را شنید که به خاطر کره‌ای بودن، در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار می گرفت. پسر یک روز از ساختمانی به پایین پرید و جان داد، و «لی» نتوانست این رویداد را فراموش کند. او در سال 2007 به شهر «اوساکا» رفت و تحقیقاتی گسترده را به انجام رساند که در نهایت به چاپ رمان «پاچینکو» در سال 2017 منجر شد.

 

زمستانِ بعد از اشغال «منچوری» به دست ژاپن، سخت بود. بادهای گزنده در اقامتگاه کوچک می وزید و زن ها لایه های لباسشان را با پنبه پُر می کردند. چیزی که اسمش رکود اقتصادی بود، در همه جای دنیا پیدا می شد، مستأجرها سر غذا این را می گفتند و حرف هایی را تکرار می کردند که از مردهایی که می توانستند روزنامه بخوانند، در بازار شنیده بودند. آمریکایی های فقیر به اندازه‌ی روس های فقیر و چینی های فقیر، گرسنه بودند. حتی ژاپنی های معمولیِ زیر پرچم امپراتور نیز فقیر بودند. بی‌تردید زرنگ ها و جان‌سخت ها، آن زمستان جان به در بردند، اما گزارش های شرم‌آور از بچه هایی که به بستر رفته بودند و بیدار نشده بودند، دخترانی که معصومیت‌شان را به خاطر کاسه‌ای نودل گندم می فروختند، و افراد مسنی که دزدانه می رفتند تا جوان ها بتوانند غذا بخورند، بی‌اندازه زیاد بود.—از کتاب «پاچینکو» اثر «مین جین لی»

 


 

 

کتاب «پاچینکو» ماجرای چهار نسل از خانواده‌ای کره‌ای را پی می گیرد، ابتدا در کره‌ی تحت اشغال ژاپنی ها در اوایل قرن بیستم، و بعد در خود ژاپن—از سال های پیش از «جنگ جهانی دوم» تا اواخر دهه‌ی 1980. رمان با ازدواجی از پیش‌تعیین‌شده در روستایی به نام «یئونگدو» در کره آغاز می شود. از این ازدواج، دختری به نام «سونجا» به دنیا می آید که در شانزده سالگی، به مردی شناخته‌شده و متأهل علاقه پیدا می کند. پس از باردار شدن «سونجا»، یکی از محلی ها، راهی را برای فرار (از طریق ازدواج با او و رفتن به خانه‌ی برادر مرد در محله‌ی کره‌ای ها در شهر «اوساکا») به دختر پیشنهاد می کند. «سونجا» می پذیرد و آن ها با هم به دنیای ناشناخته ها قدم می گذارند.

«پاچینکو»، بازی‌ای شبیه به «پینبال» و محبوب در سراسر ژاپن، نمادی از دغدغه های مربوط به «هویت»، «سرزمین مادری» و «احساس تعلق خاطر» به شمار می آید. در این داستان، برای کره‌ای های ساکن در ژاپن که مورد تبعیض قرار می گیرند و از داشتن های شغل های عادی محروم هستند، دستگاه های بازی «پاچینکو» اصلی‌ترین روش برای یافتن شغل و کسب درآمد است. کره‌ای ها مجبورند هر سه سال یک بار، دوباره برای دریافت کارت مخصوصِ افراد خارجی اقدام کنند، حتی اگر در ژاپن به دنیا آمده باشند. آن ها همچنین به ندرت پاسپورت دریافت می کنند، که سفرهای خارجی را برای آن ها تقریبا غیرممکن می سازد.

 

 

نخستین پسر «سونجا» از همان کودکی، کره‌ای بودن را مانند «یک سنگ تاریک و سنگین» در نظر می گیرد؛ بزرگ‌ترین آرزوی او که البته آن را مخفی نگه می دارد، ژاپنی بودن است. برادر کوچک‌تر او، «موزاسو»، حتی پس از کسب ثروتی چشمگیر از طریق دستگاه های «پاچینکو»، به دوست صمیمی و ژاپنی‌اش می گوید: «در سئول، آدم های مثل من را  عوضی های ژاپنی صدا می کنند، و در ژاپن، فقط یک کره‌ایِ حقیرِ دیگر هستم، صرف نظر از این که چقدر ثروتمند یا خوش‌رو باشم.» پسر «موزاسو» که «سالومون» نام دارد، این موضوع را خیلی زود پس از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاهی آمریکایی متوجه می شود.

او به خاطر مأموریتی کاری برای شعبه‌ی ژاپنیِ یک بانک بریتانیایی، به «توکیو» بازمی گردد، اما وقتی کره‌ای بودنِ او دیگر برای صورت پذیرفتنِ معامله‌ای تجاری مورد نیاز نیست، از کار اخراج می شود. با این حال، «سالومون» به نسلی جدید با زخم هایی کمتر تعلق دارد. او معتقد است هنوز آدم های ژاپنی خوب وجود دارند و خود را نیز ژاپنی در نظر می گیرد، «حتی اگر ژاپنی ها این‌گونه فکر نمی کردند.»

 

«یانگ جین» باید هم از «سونجا» مراقبت می کرد و هم پول درمی آورد. با آنکه خودشان خانه‌ای نداشتند، خوش‌شانس بودند که کسب و کاری داشتند. اول هر ماه، هر مستأجر برای اتاق و اقامت، بیست و سه یِن می داد و این پول به طرز فزاینده‌ای برای خرید غلات در بازار یا ذغال برای گرما کافی نبود. اجاره‌ی مستأجرها نمی توانست بالا برود، چون مردها پول بیشتری در نمی آوردند، اما او باز باید به همان اندازه به آن ها غذا می داد. پس از استخوان قلم، شوربای غلیظ و شیری درست می کرد و کنارش با سبزی های طعم‌دار باغچه، غذاهای خوشمزه می پخت. آخر ماه که پول کمی داشتند، غذاها را با ارزن و جو و چیزهای ارزانی که در گنجه داشتند، پرحجم‌تر می کرد.—از کتاب «پاچینکو» اثر «مین جین لی»

 

 

اما مانند اغلب رمان های به‌یادماندنی، «پاچینکو» در مقابلِ خلاصه‌سازی از خود مقاومت نشان می دهد. در این اثر وسیع و استادانه، خودِ تاریخ به یک کاراکتر تبدیل می شود. «پاچینکو» در مورد «بیگانگان» و «طردشدگان» است، اقلیت ها و افراد مورد تبعیض از نظر سیاسی و اجتماعی؛ با این حال موضوعات بسیار بیشتری نیز در آن به چشم می خورد. هر بار که به نظر می رسد رمان، کانونِ توجه و تمرکز خود را پیدا کرده—اشغال کره توسط ژاپنی ها، تجربه‌ی جنگ جهانی دوم در آسیای شرقی، مسیحیت، خانواده، عشق، یا نقشِ در حال تغییرِ زنان—موضوعی دیگر به مرکز توجه آورده می شود.

علی‌رغم تصویر گسترده و جذابِ خلق شده از تاریخ، این کاراکترها و زندگیِ پر فراز و نشیب آن ها است که روایت را به پیش می برد. جزئیات ریز به شکلی پرظرافت، خویشتن های واقعی و پنهان کاراکترها را آشکار می کند و لحظات تأثیرگذاری را می آفریند. پس از این که «سونجا» به «اوساکا» می رود، سادگیِ زندگی‌اش، زمانی بیش از پیش نمایان می شود که او برای دومین بار در تمام عمرش پا به یک رستوران می گذارد. وقتی همسرش از اتهامات تبرئه و از زندان آزاد می شود، پسرِ بزرگِ آن ها چشم از او برنمی دارد چون می ترسد پدرش دوباره برود و ناپدید شود. ملاقات دوباره‌ی آن ها، تکان‌دهنده اما در عین حال، کاملا ساده است: او فقط دست پسرش را می گیرد و می گوید: «پسر عزیزم. ثمره‌ی زندگی‌ام.»

 

سفر طولانی از «پیونگ یانگ» او را از پا درآورده بود. برخلاف شمال برفی، سرما در «بوسان» گول‌زننده بود. زمستانِ جنوب ملایم‌تر بود، اما بادهای یخ‌زده‌ی دریا در ریه های ضعیفش فرو می رفت و باعث می شد تا مغز استخوانش یخ بزند. «ایساک» موقع ترک خانه خود را چنان قوی می دانست که بتواند با قطار سفر کند، اما حالا دوباره احساس ناتوانی می کرد و می دانست باید استراحت کند. از ایستگاه قطار «بوسان»، خودش را به قایق کوچکی رسانده بود تا از روی «یئونگدو» عبورش بدهد و از قایق که پیاده شد، مردهای ذغال‌فروش او را به درِ اقامتگاه رساندند. «ایساک» نفسش را بیرون داد و در زد، نزدیک بود از پا دربیاید، می دانست اگر بتواند شب خوب بخوابد، صبح فردا بهتر خواهد بود.—از کتاب «پاچینکو» اثر «مین جین لی»

 

 

چندین و چند کاراکتر دیگر، دیدگاه های خود را به روایت اضافه می کنند: دختری شاغل در یک بار، یا کشاورزی که فعلا علاقه‌ای به پایان جنگ ندارد چون این‌گونه می تواند به خاطر قیمت های بالاترِ بازار سیاه، سود کند و بزرگ‌ترین آرزوی پدربزرگش، یعنی خریدن زمین مجاور، را برآورده سازد. این دیدگاه ها به شکلی هنرمندانه به هم می پیوندند و تصویری مهرآمیز، تأثیرگذار و شفاف را از منظره‌ی پرآشوب زندگی می آفرینند.

در این داستان حماسی، هیچ بخشی از زندگی نادیده گرفته نمی شود. «مین جین لی» با رمان «پاچینکو» به مخاطبین نشان می دهد که پشت ظاهرِ آدم های کاملا متفاوت، تعداد بی‌شماری از آرزوها، امیدها و رنج های شخصیِ یکسان نهفته است—البته تنها در صورتی موفق به کشف این آرزوها و امیدها و رنج ها می شویم که صبر و عطوفت لازم برای دیدن و شنیدن را داشته باشیم.