1. خانه
  2. /
  3. بلاگ
  4. /
  5. بررسی کتاب «ربکا» اثر «دافنه دو موریه»

بررسی کتاب «ربکا» اثر «دافنه دو موریه»

Rebecca

بخش عمده‌ی لحنِ تشویش‌آور و پرتنش رمان «ربکا»، از تضاد و برخوردِ «گذشته» و «اکنون» سرچشمه می گیرد—یا به عبارت دیگر، از قلمرو پرابهامِ خاطرات.

رمان «ربکا» اثر «دافنه دو موریه»، توسط زنی بی‌نام روایت می شود که رویدادهای گذشته در زندگی‌اش را به خاطر می آورد. راوی در طول داستان، به دورانی فکر می کند که در عمارتی بزرگ به نام «ماندرلی» گذراند، در کنار همسرش، «ماکسیم دو وینتر».




رمان «ربکا» نمونه‌ای جذاب از «ادبیات گوتیک» است. «رمان گوتیک»، یک ژانر ادبی پرطرفدار در قرن های هجدهم و نوزدهم بود. در رمان هایی از این دست، پروتاگونیستی جوان (تقریبا همیشه کاراکتری مؤنث) به طریقی وادار می شود تا در عمارت یا قلعه‌ای مرموز و تهدیدآمیز زندگی کند، و با شرایط هراس‌انگیز و کاراکترهایی کنار آید که هر کدام، پیشینه‌ای تاریک دارند. در رمان «ربکا» نیز، راوی (زنی جوان) وادار می شود تا در «ماندرلی» (عمارتی مرموز و تهدیدآمیز) زندگی کند، و با شخصیتی هراس‌انگیز همچون «خانم دانوِرز» کنار آید، و همزمان تلاش کند تا تکه های پراکنده‌ی گذشته‌ی همسرش را مانند یک پازل در کنار هم قرار دهد. 

رمان گوتیکی که «ربکا» به شکل مشخص به یاد مخاطبین می آورد، کتاب «جین ایر» اثر «شارلوت برونته» است. قهرمان زن این داستان، «جین ایر»، مانند راوی داستان «ربکا»، عاشق مردی مرموز با عمارتی بزرگ می شود، حتی با وجود رابطه‌ی پرمشکلِ مرد با همسر سابقش. اثر دیگری که رمان «ربکا» از آن به عنوان منبع الهام استفاده می کند، یک داستان فولکلور فرانسوی به نام «ریش‌آبی» است که در آن، اشراف‌زاده‌ای ثروتمند و پرنفوذ، با زنی جوان و ساده‌دل ازدواج می کند که پس از مدتی، به جست‌وجوی عمارت می پردازد و اسراری تاریک را از گذشته‌ی مرد درمی یابد. 

«دَفنی دو موریه» در زمره‌ی نویسندگان قرن بیستمی قرار می گیرد که بیشترین اقتباس از آثار آن ها صورت پذیرفته است: مانند «استیون کینگ»، کتاب های «دو موریه» به منبع الهامِ فهرستی بلند از فیلم های اقتباسی تبدیل شده است. اما برخلاف «کینگ»، «دو موریه» تقریبا به همه‌ی فیلم های ساخته شده بر اساس کتاب هایش بی‌علاقه بود. طبق نظر خودش، تنها دو فیلم خوب از کتاب های او ساخته شد: فیلم «ربکا» (1940) به کارگردانی «آلفرد هیچکاک»، و فیلم «حالا نگاه نکن» (1973) به کارگردانی «نیکلاس روگ». 


دیشب خواب دیدم به «ماندرلی» برگشته‌ام. نزدیک درِ نرده‌ایِ باغ که رو به خیابان بود و عبور از آن غیرممکن می نمود، ایستاده بودم و از پشت درِ بزرگ که با قفل و زنجیر بسته شده بود، نگهبان را صدا می کردم، اما جوابی نمی شنیدم. با دقت از میان نرده های در نگاه کردم، اتاق نگهبان خالی بود. دودی از دودکش بلند نمی شد و پنجره های باز و کوچکِ مشبک نشان می داد که خانه متروکه است. بعد مثل همه‌ی کسانی که خواب می بینند، ناگهان با نیرویی فوق‌طبیعی، همچون شبح، از لای در عبور کردم. راه ورودی با پیچ و خم های همیشگی‌اش در برابرم بود، اما هرچه جلوتر می رفتم، متوجه می شدم که تغییری در آن رخ داده است.—از کتاب «ربکا» اثر «دافنه دو موریه»




خاطره

از نخستین جمله‌ی رمان مشخص می شود که داستان «ربکا» در قالب یک خاطره ساختاربندی شده است. راوی (که هیچ وقت نامش مشخص نمی شود) دوران اقامتش در «ماندرلی» را پس از ازدواج با مردی جذاب و اسرارآمیز به نام «ماکسیم دو وینتر» به یاد می آورد. اما با پیشروی روایت درمی یابیم که زندگی در «ماندرلی»، تحت سلطه‌ی یاد و خاطره‌ی همسر نخست «ماکسیم»، «ربکا»، قرار دارد. رمان «ربکا» در بطن خود، درباره‌ی خاطره‌ای از یک خاطره است.

بخش عمده‌ی لحنِ تشویش‌آور و پرتنش رمان «ربکا»، از تضاد و برخوردِ «گذشته» و «اکنون» سرچشمه می گیرد—یا به عبارت دیگر، از قلمرو پرابهامِ خاطرات. از یک منظر، «خاطره» را می توان مثل بریده‌ای از یک فیلم در نظر گرفت که «گذشته» را در زمان حال بازپخش می کند. در عمارت «ماندرلی»، گذشته‌ی «ربکا» به شکل پیوسته در حال بازپخش در خاطراتِ ساکنان عمارت است، و خدمتکاران هر وقت که فرصتی به دست می آورند، درباره‌ی «ربکا» صحبت می کنند. حتی خود «ماندرلی» نیز تجسمی از گذشته‌ی «ربکا» به نظر می رسد، چون او بود که تمام باغ ها، اتاق خواب ها، و بخش های دیگر عمارت را طراحی و چیدمان کرد. قدم زدن در «ماندرلی» به معنای قدم زدن در زندگی «ربکا» است. آن‌طور که «دو موریه» به مخاطبین نشان می دهد، خاطره مثل یک «زامبی» است: موجودی مرده و نابود که به زندگی بازگردانده می شود—اغلب با پیامدهایی هراس‌انگیز. 

شکی نیست که خاطرات گاهی ممکن است دردناک و تشویش‌آور باشند؛ با این حال، به خاطر آوردن، صرف نظر از ماهیت خود خاطرات، احساسی انکارناپذیر از تسلی را به همراه می آورد. اگرچه راوی در اغلب بخش های روایت، از «ربکا» می ترسد (زنی که هرگز ملاقات نکرده است)، اما می بیند که افراد پیرامون او، از جمله همسرش، احساسی از معنا و حتی لذت را از خاطرات خود به دست می آورند. 

«دو موریه» از طریق نوع رفتار «ماکسیم»، یکی از بحث‌برانگیزترین نکته ها در مورد خاطره را ارائه می کند: داشتن خاطرات ناقص یا حتی ترسناک، بهتر از نداشتن هیچ خاطره‌ای است. «دو موریه» همچنین از طریق ساختار داستان خود، نکته‌ای دیگر در مورد خاطرات را به مرکز توجه می آورد: تنها راه برای غلبه بر خاطره‌ای دردناک، سهیم شدن آن با فردی دیگر است. این همان کاری است که راوی داستان انجام می دهد—عبور از خاطرات تشویش‌آور خود در «ماندرلی» از طریق سهیم شدن داستان با مخاطبین.




بلوغ

کتاب «ربکا» علاوه بر ارائه‌ی یک داستان معمایی پرتنش، عاشقانه‌ای گوتیک، و نمونه‌ای اولیه از متنی فمینیستی، روایتی جذاب درباره‌ی مفهوم «بلوغ» را به تصویر می کشد. وقتی نخستین بار با راوی آشنا می شویم، او در عمل فردی نابالغ است: زنی جوان و بی‌تجربه که درباره‌ی آینده‌ی خود چیزی نمی داند. در انتهای روایت اما راوی به فردی بالغ تبدیل می شود—همان‌طور که همسرش، «ماکسیم دو وینتر»، می گوید، انگار او یک‌شبه از یک دختر به یک زن تغییر می یابد. اما در رمانی که بیش از هر چیز درباره‌ی تنهایی، پارانویا، و تردید است، بزرگ شدن و تجربه‌ی «بلوغ» چه معنایی برای یک کاراکتر می تواند داشته باشد؟

«دو موریه» در ابتدا، نابالغ بودنِ پروتاگونیست خود را از طریق نوعی «خودتنهاانگاری» (Solipsism) به تصویر می کشد: ناتوانی در درک این موضوع که دیگران نیز افکار و عواطف مختص به خودشان را دارند. راوی که توسط کاراکترهایی نه‌چندان خوش‌رو احاطه شده است، در حضور دیگران نمی تواند به‌خوبی خواسته های خود را ابراز کند، و در اکثر مواقع، خجالت می کشد که چیزی بگوید (خود «دو موریه» نیز در زندگی واقعی بسیار خجالتی بود). راوی که از صحبت کردن هراس دارد، در ذهن خود با افکارش تنها می ماند. به شکل مشابه، آدم های پیرامونش نیز برای او مثل یک معما هستند. از آنجایی که او نمی خواهد هیچ بخشی از شخصیتش را برای دیگران آشکار کند، توانایی چندانی در درک نوع شخصیتِ اطرافیان خود نیز ندارد. حتی همسرش، «ماکسیم دو وینتر»، مانند دیواری نفوذ‌ناپذیر به نظر می رسد. در بسیاری از مواقع در نیمه‌ی نخست کتاب، راوی فکر می کند که «ماکسیم» عصبانی، یا خسته، یا خوشحال است، اما مدتی بعد متوجه می شود که در تفسیرِ عواطف همسرش کاملا اشتباه می کرده است. 

«دو موریه» مفهوم «بلوغ» را در قالب نوعی «کاوش» به تصویر می کشد. راوی زمانی در مسیر «بلوغ» شروع به حرکت می کند که به کاوش در گوشه و کنار «ماندرلی» می پردازد، و حتی مهم‌تر، یاد می گیرد که چگونه در انگیزه ها و عواطف اطرافیان خود کاوش کند. 


آن مسیری که می شناختیم، نبود. گیج شده بودم و چیزی نمی فهمیدم، تا اینکه وقتی سرم را خم کردم تا با شاخه‌ای که خیلی پایین آمده بود برخورد نکند، متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است. طبیعت به حال خود برگشته و کم‌کم به روش مخفیانه و فریبنده‌اش، با انگشتان بلند و سرسخت‌اش، راه را در میان گرفته بود. جنگل سرانجام پیروز شده بود. درختان تیره و مهارناپذیر تا حاشیه‌ی جاده کشیده شده بودند. درختان آلش هم که با تنه های سفید و برهنه‌شان با فاصله‌ای بسیار کم از هم روییده بودند و شاخه هایشان در هم فرو رفته بود، گویی به طرزی عجیب یکدیگر را در آغوش گرفته بودند و بالای سرم، سقفی گنبدی همچون طاق کلیسا می ساختند.—از کتاب «ربکا» اثر «دافنه دو موریه»




اسارت

«دو موریه» در رمان «ربکا»، تمِ «اسارت» را به گونه های مختلف مورد بررسی قرار می دهد. به عنوان نمونه، از منظری «فمینیستی»، به راحتی می توان این موضوع را متوجه شد که راوی به واسطه‌ی نقش های جنسیتی در زمانه‌ی خود، به اسارت درآمده است. «دو موریه» اما به این تِم به شکلی مستقیم‌تر نیز می پردازد: پرداختن به نقش یک مکان (عمارت «ماندرلی») در زندگی راوی. 

رمان «ربکا» برای پرداختن به نقش «ماندرلی» در داستان، از قواعدِ ژانری آشنا در ادبیات انگلیس استفاده می کند: ژانر «گوتیک». در یک رمان «گوتیک» (مانند کتاب «پَمِلا» اثر «ساموئل ریچاردسون»)، پروتاگونیستی جوان و ساده (معمولا مؤنث) به مکانی قدیمی و اسرارآمیز (معمولا عمارتی انگلیسی) می رود و تلاش می کند تا در آنجا زندگی جدیدی را برای خود بسازد. «دو موریه» در رمان خود، هم به این قواعدِ «گوتیک» ادای احترام می کند و هم آن ها را تغییر می دهد، و تصویری منحصربه‌فرد را از اسارتِ روانشناختی (و جسمانیِ) پروتاگونیست خود به وجود می آورد. 





مقالات مرتبط با "بررسی کتاب «ربکا» اثر «دافنه دو موریه»"
برترین نویسندگان در ادبیات کانادا
برترین نویسندگان در ادبیات کانادا

در این مطلب به شکل خلاصه با برخی از بزرگترین نویسندگان کانادایی آشنا می شویم که آثارشان، گواهی بر قدرت و تأثیرگذاری «ادبیات کانادا» در سطح جهان بوده است.

نکاتی از کتاب «شرق بهشت» اثر «جان استاین‌بک»
نکاتی از کتاب «شرق بهشت» اثر «جان استاین‌بک»

کتاب «شرق بهشت»، نام و بخش عمده‌ی پیرنگ خود را از داستان «هابیل و قابیل» الهام گرفته است.

کتاب «جایی که عاشق بودیم»: در روشنایی عشق
کتاب «جایی که عاشق بودیم»: در روشنایی عشق

با این که داستان، آغازی تاریک و تشویش‌آور دارد، اما کتاب «جایی که عاشق بودیم» مخاطبین را به سفری پراحساس و جذاب همراه با می برد.

فن روایی «مونولوگ»
فن روایی «مونولوگ»

«مونولوگ» یا «تک‌گویی»، هدفی مشخص در داستان دارد: آگاه کردن مخاطبین از جزئیات بیشتر درباره‌ی کاراکتر یا پیرنگ.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "بررسی کتاب «ربکا» اثر «دافنه دو موریه»" ثبت می‌کند