هرمان هسه، نویسنده ی شهیر آلمانی است که در سال 1946، موفق به کسب جایزه ی نوبل ادبیات شد. بنیادهای فکری هسه بر پایه ی مجموعه ای از تفکرات مختلف شکل گرفته و دین و فلسفه ی هند، نقشی اساسی در تشکیل این بنیادها ایفا کرده اند. خودِ هسه همیشه به این موضوع اشاره کرده است که روش های تفکر هندی تأثیر زیادی بر تفکرات بنیادین و آثار هنری او داشته و به اندازه ی مسیحیت و تائوئیسم برای او مهم بوده اند.
تمایل و علاقه ی هرمان هسه به هند و فلسفه و فرهنگ این کشور را می توان در مرحله ی مختلف دسته بندی کرد. در این مقاله ابتدا به توضیح و توصیف این سه مرحله می پردازیم و سپس با تحلیل و بررسی رمان سیذارتا به درک عمیق تر و بهتری نسبت به چکیده ی ایده ها و تفکرات یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم می رسیم.
در اولین مرحله، رویارویی هسه با فرهنگ هند کاملاً غیرارادی بود. این دوره با تولد او در سال 1877 آغاز شد و تا سال 1904 ادامه داشت؛ هسه در این سال به شهر گاینهوفن نقل مکان کرد و به عنوان نویسنده ای حرفه ای مشغول به کار شد. ممکن است برخی بگویند او این علاقه به فرهنگ و سنت هندی را به ارث برده بود. خودِ هسه اغلب به این موضوع اشاره می کرد که پدربزرگ، مادر و پدرش سال ها در هند زندگی کرده بودند، قادر بودند به چندین زبان هندی صحبت کنند و وسایل و لباس های هندی زیادی داشتند. پدربزرگ او، دکتر هرمان گوندرت، دانش پژوه معروفی بود که بر روی زبان سانسکریت کار می کرد و هنوز هم در هندودستان شناخته شده و مورد احترام است. مادرش برای او، خاطرات زمان حضورش در هند را تعریف می کرد و پدرش به خواندن دعاهای بودایی ای که خودش به انگلیسی و آلمانی ترجمه کرده بود، علاقه ی فراوانی داشت. هرمان هسه نوجوان، پسری بسیار حساس و باهوش بود و همین مواجهه ی زودهنگام با فرهنگ هند، او را به سوی در آغوش کشیدن عرفان شرق سوق داد.
با این حال، هرمان هسه با گذشت زمان با پدر و مادر به مشکلاتی خورد. اگرچه والدین او تا میزان مشخصی هندویسم و بودیسم را می پذیرفتند و به این دو دین احترام می گذاشتند، اما همیشه اعتقاد داشتند که مسیحیت، تنها دین حقیقی و راستین است. همین موضوع منشأ مشکلات و تضاد او با پدر و مادرش کی شد چرا که هرمان هسه نمی توانست حتی در زمان نوجوانی با این عدم پذیرش کنار بیاید و با افزایش سن او، پذیرا و بی تعصب بودن ذهنش نیز نسبت به تمامی اشکال مختلف دین و عرفان بیشتر شد. هسه از هرگونه تعصب و انجماد فکری متنفر بود.
ناگفته پیداست که این مرد جوان فوق العاده بااستعداد و خلاق برای غلبه بر شرطی شدگیِ فرهنگی خود توسط جامعه و خانواده با مشکلات زیادی مواجه بوده است. هرمان هسه موفق شد که از محدودیت هایی در درون خود بگذرد که پیشنیه ی خانوادگی اش برای او به وجود آورده بود؛ محدودیت هایی که می توان نام آن را گونه ای از «کارما» گذاشت.
اما همانطور که گفته شد، مرحله ی اول عمدتاً غیرارادی بود. زمانی که هرمان هسه والدینش را ترک کرد، به مدت ده سال ارتباطش با هند و سنت های فلسفی و دینی این کشور قطع شد. تا این که در سال 1904، زمانی که او 27 ساله بود و مطالعه ی آثار فیلسوف آلمانی، شوپنهاور را آغاز کرده بود، دوباره خود را در ارتباط با دنیای هند دید، ترجمه هایی از کتاب بهاگاواد گیتا، مهم ترین و اسرارآمیزترین بخش حماسه ی هندی موسوم به ماهابهاراتا، را خواند و از همان زمان، ارتباطی همیشگی با این دنیای عرفانی برقرار کرد. در این زمان، مرحله ی دوم آغاز شد که می توان آن را دوره ی مواجهه ی ذهنی با مکتب فکری هند و زمانی برای جست و جویی معنوی نامید.
مرحله ی دوم تا سال 1921 دوام داشت. جای تعجب نیست که این مرحله با رویارویی هسه با افکار و ایده های شوپنهاور شروع شد. در آستانه ی آغاز قرن جدید، شوپنهاور و نیچه، نویسندگان محبوب و پرطرفداری بودند و هرمان هسه مانند توماس مانِ جوان، بسیار شیفته ی این دنیای روشنفکرانه شده بود. ارتباطات میان فلسفه ی شوپنهاور و عرفان هندی انکارناشدنی است. قاعده ی کلی معرفت شناسانه ی شوپنهاور درباره ی این که دنیا، تنها بازتابی از آگاهی و هوشیاری ماست، بسیار شبیه این تفکر هندی است که اعتقاد دارد دنیایی که می شناسیم واقعی نیست و صرفاً سطح و ظاهر است.
انگیزه ی دیگری که هسه را به سوی سنت های عرفانی هندی سوق داد، اکراه همیشگی او نسبت به مسیحیت بود. مبانی فکری و عملی این دین و کوته نظری های پدر و مادرش برای او خسته کننده شده بود. از همین رو، هرمان هسه به دنبال معنویتی ژرف تر و شخصی تر می گذشت و هندوستان، این فرصت را برای او فراهم نمود.
هرمان هسه بعد از این مرحله، سفرهایی به سری لانکا، مالزی و سوماترا داشت. هسه دلایل متعددی برای این سفرها داشت: ازدواجش با همسر اولش وارد مرحله ای بحرانی شده و به طلاق انجامیده بود. اما این سفرها همچنین، فرار از تغییرات سیاسی نه چندان مثبت اروپا و فرهنگ صنعتی این قاره بود که هرمان هسه آن را غیرقابل تحمل و تنفرانگیز می نامید. سفر او به شرق، نه تنها فراری کورکورانه نبود بلکه جستو جویی بود برای یافتن راه حل مشکلات شخصی، فرهنگی و سیاسی.
هرمان هسه در سال 1921 به مرحله ای وارد شد که در آن، نگرش فردی، خلاقانه و نقادانه ی او نسبت به بنیادهای تفکر هندی در آثارش به وضوح مشخص است. هسه موفق به کشف دنیایی معنوی شد که هیچ ارتباطی با زمان، مکان، فرهنگ یا دین خاصی نداشت. برادری و یگانگی نوع بشر فارغ از تفاوت های نژادی و دینی، موضوعی مهم و تکرارشونده در آثار هسه پس از جنگ جهانی اول هستند و در رمان هایی چون «رمان دمیان»، «رمان سیذارتا»، «رمان سلوک به سوی صبح» و «بازی مهره ی شیشه ای» به وضوح به چشم می خورند. این موضوع برای هسه، چیزی بیش از علاقه ای شخصی بود. هسه، مفهوم برادری بشر را در مقابل و در تضاد باناسیونالیسم، امپریالیسم و جنگ های جهانی اول و دوم می دانست.
مفهوم وجود خدا در درون هر شخص، به موضوع قالب آثار هسه تبدیل می شود. تمامی رمان های بزرگ او، از «رمان دمیان» گرفته تا حتی «رمان داستان دوست من (کنولپ)» و «رمان گرترود»، مسحور قدرت نمایی این تفکر هستند. اعتقاد هندویسم به یک ذات ملکوتی، جاودان و تغییرناپذیر به عنوان درونی ترین عامل ذهن بشر و برقرارکننده ی ارتباط با «برهمن» یا روح کائنات، اعتقاد هرمان هسه نیز بوده است.
سه مرحله ی همسویی هرمان هسه با هند را می توان در رمان تحسین شده ی او، «رمان سیذارتا» مشاهده کرد. سه منشأ و منبع اصلی خلق این کتاب را می توان داستان زندگی بودا، روانکاوی و تجربه ی خودِ هرمان هسه از رویارویی با سنت های عرفانی هند و چین در نظر گرفت.
اگر به این رمان از منظر یک زندگی نامه بنگرید، می توان آن را تلاش هرمان هسه برای غلبه بر چارچوب های ذهنی و روحی خودش دانست. او با نوشتن داستان سیذارتا که به دنبال یافتن رهایی است و با استفاده از عناصری مشخص از زندگی بودا، تلاش کرده تا سفر معنوی خودش را به سرانجام برساند.
سیذارتا درست مثل هرمان هسه در ابتدای زندگی با مرحله ای غیرارادی سفرش را آغاز می کند. در آغاز، شخصیت سیذارتا، درست مثل هسه، با هنجارهای تحمیل شده و عدم وجود بینشی مستقل نسبت به ادیان شکل می گیرد. مشکل او در میان جوانانی که رشد فکری شان بیشتر از تکامل عاطفی شان بوده، بسیار شایع است. آن ها بیشتر از توان عاطفی شان کسب اطلاعات کرده اند و ذهن شان از روحشان سبقت گرفته است.
سیذارتا می داند که روشن ضمیری بر پایه ی پیوستگی «خویشتن» با «روح کائنات» شکل می گیرد اما این دانش، صرفاً ذهنی است و تجربه ی شخصی او نقشی در اثبات آن ایفا نکرده است. این شکاف میان عدم وجود تجربه ی مستقیم و دانشی صرفاً ذهنی، آغازکننده ی مسیر بلوغ و کمال سیذارتا می شود. در بخشی از رمان «سیذارتا» می خوانیم:
سیذارتا با آهستگی مثل این که با خود صحبت می کند، گفت: تفکر چیست؟ ترک بدن چیست؟ روزه گرفتن چیست؟ نگاه داری دم چیست؟ همه فراری از نفس می باشند و این رهایی موقتی از شکنجه ی نفس و تسکین موقتی رنج ها و ناامیدی های زندگی است. آن عرابه ران نیز وقتی که در میخانه ساغری چند از شراب برنج با شیر نارگیل سر کشید، از این حال تخدیر موقتاً بهره مند می شود. وی نیز دیگر احساس نفس نمی کند. دیگر رنج زندگی را درک نمی کند. وی نیز رهایی و نجات موقتی را درمی یابد. هنگامی که پس از شراب خواری به خواب رفت، وی نیز بدان چه سیذارتا و گوویندا پس از تمرینات طولانی و دوری از نفس و احساس خویشتن در عالم نابودی نایل شده اند، دسترسی خواهد داشت.
گوویندا گفت: ای دوست من، تو بدین گونه سخن می گویی و خوب می دانی که سیذارتا، عرابه ران و هیچ مرتاضی نیز شراب خوار نمی باشد. البته که شراب خوار خود را رها می یابد و برای لحظه ای خود را راحت و آزاد می بیند. ولی بالاخره از عالم موهوم بازگشته و همه چیز را چون پیش می یابد، ولی به معرفت وی چیزی افزوده نشده و دانشی را نیاموخته و پله ای بالاتر نرفته است.
سیذارتا با تبسمی بر لب جواب داد: این ها را نمی دانم. چون هیچ گاه باده خوار نبوده ام. ولی من که سیذارتا هستم، در تمام تفکرات و تمرینات خود، رهایی را فقط برای لحظه ی بسیار کوتاهی به دست می آورم. و من نیز چون جنینی که در شکم مادر قرار دارد، از دانش و رستگاری به دورم. ای گوویندا، این ها مطالبی است که من می دانم.
او علیرغم مقاومت پدر، والدینش را ترک کرده و به همراه دوستش، گوویندا، به جست و جوی روشن ضمیری می رود. سپس دومین مرحله از رشد فکری او شروع می شود: سیذارتا در این مقطع از سنت های تحمیل شده توسط خانواده و اجتماع خود را رها می سازد و به گروهی تارک دنیا می پیوندد. اما بریدن از دنیا و گوشه نشینی، او را به هدفش، روشن ضمیری، نزدیک نمی کند.
روانکاوی مدرن توضیح می دهد که چرا تارک دنیا شدن و ریاضت کشیدن، نتایج مطلوبی به همراه ندارد. تجربه ی روشن ضمیری، تنها به ظرفیت ذهنی انسان وابسته نیست و جنبه های متعددی از شخصیت در دستیابی به این هدف ایفای نقش می کنند. همانند هرمان هسه در رمان «سیذارتا»، روانکاوی مدرن بیان می کند که رهایی از دغدغه های زمینی، تجربه ای جامع است که نه تنها جنبه ی ذهنی، بلکه جنبه های عاطفی، منطقی و نفسانی شخصیت انسان را برای خلق وجودی یگانه درگیر خود می سازد.
سیذارتا درمی یابد که قدرت های ذهنی و ریاضت هایش، بی فایده و محکوم به شکست هستند. این تجربه باعث شکل گیری بینشی مهم نسبت به همه ی اصول و قواعد فکری در او می شود؛ بینشی که در فلسفه ی هرمان هسه نیز بسیار واضح و آشکار است: عقل و خرد به تنهایی نمی تواند انسان را آماده ی دستیابی به روشن ضمیری واقعی کند.
هرمان هسه در رمان «سیذارتا»، پرده از یک راز بزرگ روانشناسانه بر می دارد: تحول غیرعمد و ناگهانی. همین اتفاق دقیقاً برای بودا افتاد. او تنها زمانی توانست روشن ضمیری راستین را تجربه کند که دست از طلب آن کشیده بود. سیذارتا نیز تنها زمانی خودِ جدیدش را خواهد یافت که دل خویشتنِ قبلی خود بریده باشد.
تجربه ی تولد دوباره توسط سیذارتا و روش زندگی او پس از این تجربه، مشابه با مرحله ی سوم ارتباط هسه با هند و روش های خلاقانه و شخصی این نویسنده در تفکر و مواجهه با پیرامون است. بودا، شخصیت سیذارتا و هرمان هسه همگی در نهایت به چیزی که به دنبال آن هستند، دست می یابند. اولین تأثیر این تولد دوباره ی معنوی برای سیذارتا، شکل گیری عشقی بی کران نسبت به همه ی موجودات است که البته ویژگی اصلی شخصیت هایی چون مسیح و بودا است. سیذارتا با نگاه به گذشته ناگهان درمی یابد که یأس، مرحله ای ضروری بوده که او را قادر ساخته تحولی بنیادین را در وجود خود تجربه کند.