کتاب «انسان خردمند»: انسان چگونه انسان شد؟



یووال نوح هراری، ستاره ای نوظهور در عرصه ی تاریخ و علم است. کتاب بسیار پرفروش و موفق «انسان خردمند»، مخاطبین را به سفری در تاریخ گونه ی ما می برد.

«مورچه ها و زنبورها هم می توانند با یکدیگر کار کنند ولی این کار را به صورتی جدی و فقط با خویشاوندان نزدیکشان انجام می دهند. گرگ ها و شامپانزه ها خیلی انعطاف پذیرتر از مورچه ها در این زمینه عمل می کنند ولی فقط می توانند این کار را با تعداد کمی از آن هایی انجام دهند که به خوبی می شناسند. انسان خردمند می تواند به شدت انعطاف پذیر عمل کند و با غریبه های بی شماری همکاری داشته باشد. به همین دلیل است که انسان بر جهان حکومت می کند، جایی که مورچه ها پسماندهای ما را می خورند و شامپانزه ها در قفس های باغ وحش ها و آزمایشگاه های تحقیقاتی زندانی می شوند.»

یووال نوح هراری – کتاب انسان خردمند

 

 

یووال نوح هراری، ستاره ای نوظهور در عرصه ی تاریخ و علم است. کتاب بسیار پرفروش و موفق «انسان خردمند»، مخاطبین را به سفری در تاریخ گونه ی ما می برد. نویسنده این سفر بلندپروازانه را با سه رویداد مهم نقل می کند که سرنوشت انسان را به گونه ای غیر قابل بازگشت، شکل دادند:

 

انقلاب شناختی، انقلاب کشاورزی و انقلاب علمی.

 

«انسان ها پیش از تاریخ هم وجود داشتند. حیواناتی شبیه انسان های مدرن اولین بار در حدود 2.5 میلیون سال پیش ظاهر شدند. اما آن ها در طول نسل های بی شمار، از گونه های فراوان دیگری متمایز نشدند که سکونتگاهشان را با آن ها قسمت کرده بودند...
این انسان های قدیمی عشق می ورزیدند، بازی می کردند، روابط دوستانه ی نزدیکی را شکل می دادند و برای مقام و قدرت با هم رقابت می کردند ولی شامپانزه ها، بابون ها و فیل ها هم همین وضع را داشتند. هیچ ویژگی خاصی در انسان وجود نداشت. هیچ کس، مخصوصاً خود انسان ها فکر نمی کردند که روزی نوادگانشان روی ماه قدم بگذارند، اتم را دو نیم کنند، کد ژنتیکی را درک کنند و کتاب های تاریخی بنویسند. مهم ترین مسئله درباره ی انسان های ماقبل تاریخ این است که بدانیم آن ها حیواناتی بی اهمیت بودند و روی محیط زندگیشان، تأثیری بیشتر از گوریل ها، کرم های شب تاب یا عروس های دریایی نداشتند.» 

 

انقلاب شناختی از فرگشت مغز بزرگ انسان حاصل شد. هراری، به انرژی مورد نیاز برای نگهداری از این عضو تفکرکننده ی پیچیده، و ضعف توان جسمانی ما در مقایسه با سایر نخستیان می پردازد. او به درستی اظهار می کند که مشخص نیست چه چیزی برای اولین بار موجب توسعه ی هوش شگفت انگیز گونه ی ما شد.

با این وجود، هراری در مورد خاستگاه زبان، اطمینان بیشتری دارد:

این پدیده به عنوان ابزاری برای برقراری ارتباط مؤثرتر توسط حیوانات اجتماعی توسعه پیدا کرد. به علاوه، زبان به مردم اجازه می دهد تا در مورد مفاهیم انتزاعی مانند دین با هم ارتباط برقرار کنند. و مفهومی مثل دین، در عوض، رابطه ای میان انسان ها ایجاد می کند و باعث می شود انسان ها بتوانند در گروه های پرجمعیت تری در مقایسه با شامپانزه ها فعالیت کنند.

 

«راز موفقیت انسان خردمند چه بود؟ چطور توانستیم به این سرعت در مسافت ها و بوم هایی متفاوت ساکن شویم؟ چطور دیگر گونه های انسان را از میدان خارج کردیم؟ چرا حتی نئاندرتال های باهوش، قوی، و مقاوم در برابر سرما نیز نتوانستند از یورش ما جان سالم به در ببرند؟ بحث همچنان ادامه دارد. محتمل ترین جواب به این سؤالات همان ابزاری است که بحث را ممکن می سازد: انسان خردمند به لطف زبان ویژه اش، جهان را فتح کرد. از طریق زبان می توانستیم توضیحاتی باجزئیات از وقایع گذشته ارائه دهیم. سه روز پیش شیری را با سه شامپانزه در جنگل، حوالی نزدیک ترین درخت در کناره ی سمت چپ رودخانه دیدم و فکر کردم که به دنبال ما بودند ولی کاملاً مطمئن نیستم. چرا از قبیله ی همسایه کمک نگیریم تا در نهایت همه غذای شیر نشویم؟» 

 

با این وجود، نیاکان شکارچی/گردآورنده ی ما همیشه هم با یکدیگر همکاری نمی کردند. هراری با بیان سطح خشونت بالا در میان جمعیت های ماقبل تاریخ و البته انسان های امروزی، تعادل را حفظ می کند. او به مخاطبین پیشنهاد می کند این نگرش اغراق آمیز را قبول نکنند که نیاکان ما با طبیعت در هماهنگی و هارمونی بوده اند چون ما از همان روزهای نخست، «مرگ بارترین گونه در زیست شناسی بوده ایم».

در طول تنها دو هزار سال ظهور انسان در دنیای جدید، انسان های بومی از 107 پستاندار بزرگ آمریکا، 84 گونه را منقرض کردند – تازه این موارد پیش از اختراع چرخ، ابزار آهنی یا نوشتاری رخ دادند.

هراری سپس به سراغ انقلاب کشاورزی می رود. در حدود ده هزار سال پیش، نیاکان ما تقریباً همه ی زمان خود را صرف بومی سازی و اهلی کردن چند گیاه و حیوان کردند. هراری عقیده دارد این گیاهان باعث شدند انسان زیستگاهش را توسعه دهد و ژن هایش را چند برابر کند.

حیوانات هم همین کار را برای انسان کردند ولی زراعت موجب پیدایش رژیم های غذایی ناسالم و یکجانشینی موقت شد و حیوانات مزرعه هم بیماری های عفونی را پراکنده کردند و بیشتر مردم مجبور شدند در انتهای هرم اجتماعی، به کارهای طاقت فرسا مشغول شوند. هراری از این رو، انقلاب کشاورزی را با شوخ طبعی، «بزرگ ترین کلاهبرداری تاریخ» توصیف می کند.

او با شیفتگی، انقلاب علمی را به عنوان نقطه ای در تاریخ توصیف می کند که

«انسان به جهل خود اعتراف می کند و قدرتی بی سابقه را کسب می نماید.»

هراری اظهار می کند این پروسه ی علمی توسط نیروهای دوقلوی استعمارطلبی و سرمایه داری پشتیبانی شد. اروپاییان به جای این که مانند استعمارگران پیشین، سرزمین های همسایه را فتح کنند، با سنت شکنی به سراغ فتح سواحل دوردست رفتند و علم کسب کردند.

به عنوان مثال، بریتانیایی ها نه تنها منابع طبیعی هند را به دقت بررسی کردند بلکه

«به خود زحمت دادند تا درباره ی عنکبوت های نادر هندی اطلاعات جمع آوری کنند، پروانه های رنگی را دسته بندی کنند، ریشه های زبان هندی منقرض شده را دنبال کنند و خرابه های فراموش شده را از زیر خاک بیرون بیاورند.»

هراری شرح می دهد که چطور «مجموعه ی علمی-صنعتی-نظامی و جادوی فناوری» موجب برتری اروپا شد و جهانی شدن علم و قدرتش را در پی داشت. او دستاوردهای شگفت انگیزی مانند کشف ریزجانداران، شکافتن اتم و فرود روی ماه را که انسان در طول پانصد سال گذشته از زمان انقلاب علمی به آن ها دست یافته، مطرح می کند.

 

«همه ی همکاری های بزرگ انسان – چه در ایالتی مدرن، کلیسایی برای قرون وسطی، شهری باستانی یا قبیله ای قدیمی – در اسطوره هایی مشترک ریشه دارد که تنها در تصور جمعی مردم وجود دارند. کلیساها در اساطیر مذهبی مشترک ریشه دارند. در غیر این صورت، دو فرد کاتولیک که تا به حال یکدیگر را ملاقات نکرده اند، نمی توانند با هم به جنگی مذهبی بروند یا منابع مالی جمع کنند تا بیمارستانی بسازند؛ آن ها اما این کارها را انجام می دهند چون هر دو باور دارند روح خدا در جسم انسان دمیده شده و مسیح به صلیب کشیده شد تا گناهان ما آمرزیده شود. ایالت ها در اساطیر ملی مشترک ریشه دارند. دو فرد صرب که هیچ وقت یکدیگر را ملاقات نکرده اند، ممکن است جانشان را برای نجات جان دیگری به خطر بیندازند چون هر دو به ملت صرب، سرزمین صرب و پرچم صرب اعتقاد دارند. سیستم های قضایی در اساطیر قانونی مشترک ریشه دارند. پس دو وکیل که هیچ وقت یکدیگر را ملاقات نکرده اند، می توانند از طریق همکاری با یکدیگر، از غریبه ای دیگر دفاع کنند؛ این اتفاق می افتد چون هر دو به وجود قانون، مقررات، عدالت، حقوق انسانی و پول پرداختی به عنوان حق الزحمه اعتقاد دارند.»

 

هراری سپس به چشم اندازی می پردازد که گونه ی ما در حال حرکت به سمت آن است. او به مهندسی ژنتیک، هوش مصنوعی، امکان «تَکینگی» و زمانی می پردازد که فناوری یا با ما یکی شده و یا بر ما غلبه کرده است.

این فصل بی پرده، آینده ای را پیش بینی می کند که به طور حتم تصور ما از انسانیت را تغییر خواهد داد. هراری این سؤال مهم و تفکربرانگیز را مطرح می کند که آیا داستان «فرانکنشتاین» و نتیجه ی اخلاقی آن که انسان های طبیعی به وضوح از هر رباتی برتر هستند، ممکن است صرفاً یک داستان تسلی بخش باشد؟

شاید تفکربرانگیزترین جنبه ی کتاب «انسان خردمند»، سؤال نویسنده در این زمینه باشد که آیا انقلاب های تاریخی تأثیری روی خوشبختی انسان دارند؟

هراری اینگونه جواب می دهد که موفقیت تحول آفرین گونه ی ما به همراه توانایی هایی که کسب کرده ایم، باعث درد و رنج بسیاری شده است. یکی از این موارد، انقلاب کشاورزی است که انسان های بیشتری را در وضعیت های خیلی بدتری زنده نگه داشت. و انقلاب علمی، زندگی سخت تری را برای یک کارگر چینی نسبت به نیاکان گردآورنده ی ما به وجود آورده است.

هراری نتیجه می گیرد که انقلاب های موفق تاریخ، رفاه و سلامتی افراد را نادیده می گیرند.

هراری با طرح این مسئله که تاریخ شاید با خوشبختی افراد سازگار نباشد، جانشینِ فکریِ «تی. اِچ هاکسلی» است که در سال 1893 کتاب «تکامل و اخلاقیات» را نوشت و در آن، اخلاق انسان ها را در مقابل تلاش فرگشتی آن ها برای بقا قرار داد. 


در این بخش از مقاله، پاسخ های یووال نوح هراری به سؤالاتی درباره ی نژاد و تاریخ انسان را با هم می خوانیم:


ویژگی خاصی وجود دارد که همه ی انسان ها را به هم مرتبط کند؟

 

ویژگی خاص انسان خردمند این است که می تواند داستان بسازد و آن را باور کند. همه ی حیوانات دیگر از سیستم ارتباطی خود استفاده می کنند تا واقعیت را توصیف کنند. ما از سیستم ارتباطیمان استفاده می کنیم تا واقعیات جدیدی خلق کنیم.

البته همه ی داستان ها میان همه ی انسان ها مشترک نیستند اما حداقل یکی از این داستان ها در میان آن ها جهانی شده و آن، پول است. اسکناس دلار خارج از تصور جمعی ما هیچ ارزشی ندارد ولی همه به ارزش آن باور داریم.


چه حقیقتی درباره ی تاریخ گونه ی ما بیشتر از بقیه اشتباه فهمیده شده است؟

 

اهمیت ضروریِ «ناهماهنگی شناختی». انسان قابلیتی باورنکردنی در اعتقاد به مسائل متضاد دارد. به عنوان مثال، ما می توانیم از نظر قانونی باور داشته باشیم که انسان ها با هم برابر هستند و اراده ی آزاد دارند و در عین حال، از نظر زیست شناسی معتقد باشیم که چیزی نیستیم جز ماشین هایی زیستی. سیستم پزشکی و قضایی ما بر اساس فرضیات متضاد ساخته شده اند. ولی ما به نحوی با این تضادها کنار می آییم.

 

ما به موجودات اجتماعی شگفت انگیزی تبدیل شده ایم. بهترین توضیح برای این مسئله چیست؟

 

رمز موفقیت انسان های خردمند همکاری انعطاف پذیر آن ها با یکدیگر است. این ویژگی ما را ارباب دنیا کرده است. ولی در عین حال ما را برای بقای خودمان به شبکه هایی از همکاری وابسته کرده است. این پروسه در طول هزاره ی اخیر شتاب گرفته و به حدی رسیده که دیگر برای بقایمان به چیزهایی نیاز داریم که توسط غریبه ها تولید شده اند.

نمی دانم غذایی را که می خورم، چطور تولید کنم؛ نمی دانم لباس هایی را که می پوشم، چطور بدوزم. و نمی دانم خانه ای را که در آن زندگی می کنم، چطور بسازم. کتاب های تاریخی می نویسم و برای آن دستمزد دریافت می کنم و 99 درصد چیزهایی را که نیاز دارم از غریبه ها می خرم. اصلاً جای تعجب ندارد که حجم مغز انسان خردمند در طول ده هزار سال گذشته کاهش پیدا کرده است.

 

در آینده برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد؟

با توجه به پیشرفت های فعلی در حوزه ی فناوری، به نظر می رسد که انسان ها در طول یک یا دو قرن منقرض می شوند. فکر نمی کنم در یک فاجعه ی زیست بومی یا اتمی نابود شویم. بلکه فکر می کنم خودمان را به چیزی کاملاً متفاوت تبدیل خواهیم کرد. انسان ها در حال کسب قابلیت هایی هستند که پیش از این تصور می شد توانایی هایی الهی یا ماورایی باشند.

انسان ها شاید به زودی بتوانند جاودان شوند، موجودات زنده خلق کنند، در واقعیت های مجازی به وسیله ی ذهنشان گشت و گذار کنند و به دلخواه خود، جسم یا ذهنشان را تغییر دهند. شگفت انگیزترین مسئله درباره ی آینده، سفینه ی فضایی نیست بلکه موجودی است که آن را می راند. این مسئله، فرصت هایی بزرگ و خطراتی جدید ترسناک را ایجاد می کند. اهمیتی ندارد که در این زمینه مثبت نگر یا منفی نگر باشیم. باید متوجه شویم که این اتفاقات در حال وقوع هستند – علمی هستند و نه علمی تخیلی – و زمان آن فرا رسیده که در این باره جدی بیندیشیم.