«سنکا» که اصالتی اسپانیایی داشت، نام خود را در مهم ترین حلقه های سیاسی «رُم» در قرن نخست پس از میلاد مسیح مطرح کرد. او پس از نزاعی با همسر امپراتور «کلادیوس»، به مدت یک دهه به جزیره ی «کُرسیکا» در فرانسه تبعید شد، اما پس از مدتی اجازه ی بازگشت به «رُم» را پیدا کرد تا وظیفه ی تعلیم و تربیت پسری جوان را بر عهده بگیرد که بعدها به امپراتور «نرون» تبدیل شد.
دو نگاه متفاوت درباره ی زندگی شخصی «سنکا» وجود دارد: نگاه اول، او را فردی ریاکار در نظر می گیرد که از زندگی ساده سخن می گفت و فضائل اخلاقی را ترویج می کرد اما در نهان، به ثروت اندوزی می پرداخت و در مقابل جنایت های غیر قابل تصور حکومت ساکت می ماند. طبق نگاه دوم اما، «سنکا» تمام تلاشش را کرد تا رفتارهای افراطیِ «نرونِ» جوان را کنترل کند اما وقتی فهمید که این کار فایده ای ندارد، هر چه که می توانست انجام داد تا خود را از این وضعیت دور کند و تا حد ممکن، از زندگی عمومی و حرفه ای خود فاصله بگیرد. به هر ترتیب، توطئه ای علیه «نرون» به طریقی به «سنکا» ارتباط داده شد و نیروهای حکومت او را به خودکشی مجبور کردند؛ رویدادی که با جزئیات تمام توسط تاریخ نگار رومی، «تاسیتوس»، توصیف شده است.
«سنکا» علاوه بر مشارکت در دنیای سیاست، فیلسوف نیز بود و خود را پیرو فلسفه ی «رواقی گری» در نظر می گرفت. فلسفه برای «سنکا» بیش از هر چیز دیگر، منبعی از هدایت برای چگونه زیستن بود و تأملات فلسفی او در بیشتر موارد به مسائلی از زندگی روزمره می پردازد که انسان ها در دوران مدرن نیز با آن مواجه هستند. «سنکا» به عنوان یک فیلسوف «رواقی»، خود را با مکتبی از فلسفه هماهنگ کرد که در زمان حیات او نیز، صدها سال از عمر آن می گذشت. این مکتب توسط «زنون رواقی» در شهر «آتن» و در سال 300 قبل از میلاد به وجود آمده بود. متأسفانه، تمام آثار «زنون» و پیروان آتنی او اکنون از دست رفته، به همین خاطر، آثار «سنکا» در واقع قدیمی ترین مجموعه آثاری هستند که از یک فیلسوف «رواقی» باقی مانده است. «سنکا» همچنین، در مورد برخی موضوعات از جمله تئوری مهم «رواقیون» درباره ی عواطف انسان، منبعی ارزشمند از اطلاعات به حساب می آید. او برخلاف تشریحات خشک و رسمی بسیاری از فیلسوفان پیش از خود، تلاش می کند به شکلی ساده و آشکار، معنا و چگونگی یک زندگی «رواقی» را به تصویر بکشد—هم چالش های آن را و هم فواید آن.
چرا از طبیعت شکایت می کنیم؟ او مهربانانه عمل می کند. حیات، طولانی است اگر بدانید که چگونه از آن بهره ببرید. اما شخصی به طمعی سیری ناپذیر گرفتار می شود و دیگری به فداکاری پرزحمتی برای وظایفی بی فایده. یک نفر در مسکرات غوطه ور می شود، دیگری به تنبلی فراوان. شخصی در جاه طلبی های سیاسی پیچیده فرو می رود و همیشه در بند قضاوت دیگران است. دیگری به امید سود با سراسیمگی تمام خشکی ها و دریاها را به حرص تجارت زیر پا می گذارد. عده ای از زندگی نظامی در رنج هستند، همیشه در پی آنند که خطری بر دیگری وارد کنند و یا بیمناک ورود خطری بر خودشان هستند. برخی طوق بندگی بی مزد و مواجبِ جلب توجه دیگران را بر گردن انداخته اند. بسیاری خود را مشغول پیگیری دارایی دیگران و شکایت از کاستی اموال خود نموده اند. بسیاری در پی هیچ مقصد و هدف ثابتی نیستند، بلکه در امواج برنامه های دمادم هر متلونِ بی ثباتی که هیچگاه از خویشتن راضی نیست، متلاطم می شوند. برخی هیچ هدفی برای مسیر زندگانی خود ندارند و مرگ به هنگام خمیازه کشیدن ناشی از رخوت، آن ها در بر می گیرد. به این دلیل است که نمی توانم تردیدی در حقیقت بزرگترینِ شعرا داشته باشم که سروده است: «ما در قِسم اندکی از حیات، زندگی می کنیم.»—از کتاب «در باب عمر فانی»
تأثیرات «سنکا»
«سنکا» نه تنها مجموعه مقالاتی درباره ی مسائل کاربردی و روزمره ی زندگی—همچون اخلاق، شوربختی، خشم، آرامش، و خوشحالی—نوشت، بلکه آثاری را در مورد موضوعاتی در علوم طبیعی—همچون رودخانه ها، رعد و برق، زلزله و دنباله دارها—نیز خلق کرد و همچنین، مجموعه ای ارزشمند از آثار دراماتیک را به وجود آورد. البته تمام این ها قبل از مکاتبه ی طولانی او با «لوکیلیوس» بود؛ مکاتبه ای که همچنان به عنوان یکی از شناخته شده ترین آثار «سنکا» در نظر گرفته می شود. هر شخص دیگری که می توانست مجموعه آثاری را در مورد فلسفه ی اخلاق، علم و ادبیات به وجود آورد، با لقب «حکیم» یا «دانشمند همهچیزدان» شناخته می شد، اما به دلایل مختلف، نام «سنکا» در طول تاریخ (به خصوص در دوران مدرن) با جنجال های زیادی مواجه بوده است.
البته همیشه اینگونه نبود و نام و آوازه ی «سنکا» در طول قرون وسطی و رنسانس، متفاوت جلوه می کرد. یک نقاشی مینیاتورِ قرون وسطایی در کتابی که حاویِ مجموعه ای از متون فلسفی است، «سنکا» را در مرکز تصویر نشان می دهد و در دو سمتش، «افلاطون» و «ارسطو» را به تصویر می کشد. فیلسوف فرانسوی «پیتر آبلار» در قرن دوازدهم، «سنکا» را برجسته ترین در میان فیلسوفان اخلاق نامید. اندیشمند و شاعر ایتالیایی «فرانچسکو پترارک» در دو قرن بعد، از او به عنوان بزرگترین معلم یاد کرد. در همان سال ها، دانشگاه «پیاچنزا» در ایتالیا، کرسی «مطالعات سنکا» را به وجود آورد. «سنکا» به همراه «مارکوس تولیوس سیسرون» (یا چیچرو)، بسیاری از نگرش های «انسان گرایانِ» اولیه را شکل داد. «اِراسموس» که آثار «سنکا» را در قرن شانزدهم ویرایش کرد، در مورد او می نویسد:
«هر کسی که آثار او را به قصد پیشرفت و بهبودی بخواند، در پایان به انسان بهتری تبدیل خواهد شد.»
کرئون: اگر امان سخنم باشد، شنیدن و دانستنش دهشت می انگیزد! سراپایم کرخت شده و خونم فسرده است. چون زائری به حریم آپولو گام نهادم. دست ها به حرمت برافراشتم و به نیایش آن خداوندگار ایستادم. ستیغ دوکوهه ی پربرف پارناسوس خروشید؛ درخت برگبوی فویبوس لرزید. برگ هایش تکان خورد و یکباره چشمه ی سارپاک کاستالین باز ایستاد. آنگاه کاهنه گیسوان سرکش خویش افشان کرد: خود را به فویبوس وانهاد و چون سوی غار می رفت، خروشی ناآدمیوار از او برخاست: «اختران رام، دگربار به تبس باز می گردند، اگر تو میهمان غربتی بیگانه، از اینجا دور شوی. تو را آپولو، از کودکی به شاه کُشی آلوده یافت، از کشتن شریرانه ات جز شادی گذرا سودی نیست: چنگ می آرایی و بلا به فرزندان وا می نهی. به زهدان مادر چه نفرت بار بازگشته ای.» اویدیپوس: من اینک ایستاده ام، به فرمان گردونیان، که آنچه می باید کنم تا خاکستر شاه مرده را بزرگ دارد. خیانت را از این سریر پاک براند. بر شاهان است که شاهان را پاس دارند. هیچ کس مرده ای را پاس نمی دارد که زنده اش بر ترس فرمان می راند. کرئون: پاس ما برای مرده را ترسی بزرگتر به کنار می راند. اویدیپوس: مگر ترسی هست که مرد را از وظیفه باز دارد؟ کرئون: آری! اسفینکس، و ترس از چیستان ترسناکش.—از کتاب «اودیپوس»
درس های «سنکا»
«سنکا» چه حرف هایی برای گفتن داشت که باعث به وجود آمدن این تحسین و تمجیدها شد؟ چه آموزه های کاربردی را می توان از آثار «سنکا» به دست آورد که برای انسان های امروزی نیز مفید و مؤثر باشد؟ در این بخش، به برخی از ایده های اصلی مطرح شده در آثار «سنکا» می پردازیم.
آرامش خود را حفظ کنید!
«سنکا» در مقاله ای به نام «رساله در باب خشم» بیان می کند که هیچ چیز مخرب تر از احساسی خشونت آمیز و خارج از کنترل نیست. او می دانست خشم تا چه اندازه ممکن است خطرناک باشد، به خصوص وقتی کنترلِ افرادی را در اختیار داشته باشد که می توانند در مورد زندگی و مرگ دیگران تصمیم بگیرند. وقتی خشم بر فرد سلطه می یابد، هیچ میزانی از منطق و استدلال بر او تأثیرگذار نخواهد بود. «سنکا» در تصویری به یاد ماندنی، این وضعیت را به سقوط از ساختمانی بلند تشبیه می کند که فرد در آن، بدون این که کاری از دستش برآید، فقط به سمت نابودی در حال حرکت ست. مشکل اینجا است که واکنش های خشونت آمیز به راحتی ممکن است به یک عادت تبدیل شود: هر چه بیشتر عصبانی باشیم، در آینده نیز راحت تر اسیر این احساس می شویم. اما چگونه می توان این چرخه را شکست؟ پاسخ «سنکا» به این پرسش، ساده و انسانی است: ما فقط نیاز داریم که با مدارای بیشتری با یکدیگر رفتار کنیم، و بدانیم که نه خودمان و نه دیگران، «بی نقص» نیستیم.
پس هیچ چیز در این راه به اندازه ی پرهیز از پیروی کورکورانه بدانسان که گوسپندان می کنند از رمه ی آنان که پیشاپیشِ ما روانند، ارج و ارزش ندارد؛ این گونه پیروی، ما را بدان جای که خود می رود، راه می نماید، نه بدان جای که ما می بایدمان رفت. همچنین، با این همه، هیچ چیز ما را آنچنان در دشواری و تنگنا در نمی افکند و به بزرگترین بدی ها دچار نمی آورد که راه را بر پایه ی آوازه و هنگامه ای که روایی یافته است، برگزیدن و پیمودن، با این رأی و اندیشه که بهترین راه همان است که بیشینه ی کسان آن را در پیش گرفته اند و زیستن به پیروی از دیگران، و نه بر پایه ی خرد؛ این شیوه و رفتاری است که نمونه هایی بس بسیار از آن داریم. از آنجاست انبوه مردمانی که بر یکدیگر توده و انباشته شده اند.—از کتاب «زندگی در بهروزی و کوتاهی زندگی»
از حواس پرتی های مداوم بپرهیزید!
«سنکا» در مقاله ی «در باب عمر فانی» استدلال می کند که زیستن به شکل کامل و آگاهانه، چیزی است که اغلب افراد تنها در لحظاتی گذرا و مختصر تجربه می کنند. آن ها در سایر زمان ها، دچار «حواس پرتی» هستند و نمی توانند به چیزی توجهِ کامل داشته باشند، به خصوص چیزهایی که بیشترین اهمیت را در زندگی دارند. اگر ذهن شخص در آنِ واحد، درگیر بسیاری از چیزهای مختلف باشد، نمی تواند کاری را به درستی انجام دهد. «سنکا» بیان می کند: «زیستن، کم اهمیت ترین فعالیت برای انسانِ پرمشغله است، با این حال آموختن هیچ چیز، سخت تر از آن نیست.»
«سنکا» به هر کسی که از کوتاه بودنِ زندگی گِله می کند، پاسخ می دهد که زندگی فقط اینگونه به نظر می رسد چرا که اغلبِ آن، هدر می رود. بسیاری از افراد، زمان خود را در اختیار دیگران قرار می دهند اما هیچ وقت با پولشان چنین کاری نمی کنند، حتی علیرغم این که زمان در مقایسه با پول، ارزشی به مراتب بیشتر دارد، چرا که برخلاف پول، زمان را هیچ وقت نمی توان با چیزی جایگزین کرد. فرد «حواس پرت» تقریبا همیشه پرمشغله است و به دنبال به دست آوردن چیزهای بیشتر، اما هیچ وقت زمان کافی را برای لذت بردن از اندوخته های خود پیدا نمی کند. وقتی شخص در دام این سبک زندگی گیر می افتد، به محض پایان یافتن «حواس پرتی»، آرامش و قرار خود را از دست می دهد و با استیصال به دنبال دغدغه ای جدید می رود. این دسته از افراد دیگر نمی توانند در سکون و تنهایی بنشینند، حتی برای لحظاتی کوتاه.
هیچ کس تنها به زیان خویش فریفته نمی شود؛ بلکه او انگیزه و پدیدآورِ لغزش و خطای دیگری نیز هست. راستی را، وابسته بودن بدانان که در پیشِ ما می روند، زیانبار است: هرکس که باور یافتن را بر سنجیدن و داوری کردن برتری می نهد، درباره ی زندگانی به داوری و سنجش نمی پردازد؛ چنین کسی همواره در باورمندی است؛ پس لغزش و خطایی که دست به دست می گردد، ما را به جنبش و پویه می آورد و به سوی نابودی و تباهی می کشاند. ما، به پیروی از دیگران که آنان را نمونه و سرمشق گردانیده ایم، روی به سوی تباهی و نابودی می نهیم. تا اندکی از توده ی مردم جدایی می گیریم، بهبود می توانیم یافت.»—از کتاب «زندگی در بهروزی و کوتاهی زندگی»
فعالیتی هدفمند برای خود پیدا کنید!
«سنکا» در مورد این که انسان ها چگونه باید زندگی خود را سپری کنند، چه فکری می کرد؟ او ارزش زیادی برای فعالیت های فکری از جمله فلسفه قائل بود اما لزوما آن را برای همه تجویز نمی کرد. «سنکا» اما اعتقاد داشت که هر کسی به فعالیتی مهم و هدفمند در زندگی خود نیاز دارد. او در مقاله ی «در باب عمر فانی» می نویسد افراد زیادی هستند که هیچ هدفی در زندگی خود ندارند و به آن ها توصیه می کند چیزی را پیدا کنند (هر چه که باشد) که ارزش وقت محدودشان روی زمین را داشته باشد، تا در پایان عمر، بتوانند با رضایت بیشتری این زندگی را ترک کنند.
من با بسیاری از مردمان چندی دشمنی ورزیده ام و از دشمنی و کین به دوستی و مهر بازآمده ام (اگر دست کم گونه ای از مهر و دوستی، در میان بدنهادان، پدید بتواند آمد)؛ اما هنوز دوست خویشتن نیستم. هر آنچه در توان داشته ام، به کار گرفته ام تا از توده ی مردم برآیم و بازشناخته شوم و به پاسِ پاره ای شایستگی ها، برجستگی یابم: چه کاری جز آن کرده ام که خود را آماجِ تیرهای دیگران بگردانم و فراپیشِ نیش و گزشِ بدخواهان بنهم. آیا تو این مردمان را می بینی که شیواسخنی و زباناوری من در چشمشان رشک انگیز است و توانگری و دارایی مرا می جویند و دانش و مایه ام را نیک بزرگ می دارند و توانمندی ام را پرشور می ستایند؟ همه ی آنان دشمنانند یا آنکه دشمن می توانند بود که این نیز همان است. انبوه ستایندگان من، ساخته و سرشته شده است از همان شمار رشکبرانم. آیا خوشتر و ارزنده تر آن نیست که من گونه ای از نیکویی را بجویم که بتوانمش آزمود و دریافت، بی آن که فراپیشش بنهم و به نمایش درآورم؟ آنچه فرادیدِ کسان نهاده می شود و آنان در برابرش می ایستند و شگفت زده آن را به یکدیگر نشان می دهند، در برون درخشان می نماید؛ اما در درون پست و بی نوایانه است.—از کتاب «زندگی در بهروزی و کوتاهی زندگی»
در پایان باید گفت که «سنکا»، تجربه ی یک زندگی رضایت بخش را نسبتا آسان نشان می دهد و بیان می کند که این زندگیِ بیش از اندازه پرمشغله و بیش از اندازه بلندپروازانه است که دشوار به نظر می رسد؛ اما از طرف دیگر، می دانیم که پیدا کردن فعالیتی هدفمند که زندگی خودمان را پیرامون آن بسازیم، برای بسیاری از افراد کار چندان راحتی نیست. این فعالیت هدفمند برای خود «سنکا»، بدون تردید فلسفه بود. او در این باره بیان می کند:
«اگر به این سوالات فلسفی دسترسی نداشتم، به دنیا آمدن، ارزشش را نداشت... اگر این موهبت بی نهایت ارزشمند نباشد، زندگی به زحمت و هراسش نمی ارزد.»