«کِرت ونهگات» کتاب «سلاخخانه شماره پنج» را در طول جنگ آمریکا در ویتنام نوشت—جنگی که آغازش هیچوقت به صورت رسمی توسط «کنگره ایالات متحده» اعلام نشد و به عقیدهی بسیاری از افراد، استفادهای ناعادلانه و غیرضروری از قدرت آمریکا بود. این درگیری به همراه نبردی بزرگتر یعنی «جنگ سرد» میان آمریکا و «اتحاد جماهیر شوروی» (دو ابرقدرت نوظهور پس از جنگ جهانی دوم)، پسزمینهی سیاسی و اجتماعی داستان در رمان «سلاخخانه شماره پنج» را به وجود می آورد.
در اواخر دههی 1960 و اوایل دههی 1970، گزارش ها دربارهی سربازان کشته شده در ویتنام را تقریبا هر شب می شد در اخبار شنید، و ساخت و ذخیرهسازیِ سلاح های هستهای در آمریکا و شوروی تا فروپاشی حکومت کمونیست در روسیه ادامه یافت. رمان «سلاخخانه شماره پنج» را که به «جنگ جهانی دوم» می پردازد و مرگ تعداد زیادی از آلمانی ها در شهر «درِسدِن» را توصیف می کند، می توان پرداختی به شرایط معاصر جهان نیز در نظر گرفت: درسی هشداردهنده در مورد هراس های جنگ در تمام مکان ها و دوران ها.
«جنگ جهانی دوم» را می توان مهمترین و تأثیرگذارترین رویداد در زندگی نسلی از نویسندگان آمریکایی در نظر گرفت—نسلی که آثارشان در دهه های 1940، 1950، 1960، و 1970، تلاشی بود برای مواجه شدن با پیامدهای این جنگ و همینطور با واقعیت های سیاسی و اجتماعیِ «جنگ سرد». رمان «تبصره 22» اثر «جوزف هلر» که در سال 1961 به چاپ رسید، پرداختی طنزآمیز به جنگ بود. کتاب «وی» و کتاب «رنگینکمان جاذبه» اثر «تامس پینچن» آثاری وسیع و پیچیده بودند که پیرنگ های تودرتو و بخش های طنزآمیز و سوررئال آن ها، روشی برای مواجهه با آوارگی و خشونت ناشی از جنگ به حساب می آمد.
«ونهگات» («وانهگِت») در کتاب «سلاخخانه شماره پنج»، مخاطبین را با «بیلی پیلگریم» آشنا می کند: مردی که «از بُعد زمان رها شده است»، کسی که در طول داستان در «نبرد بولج» اسیر می شود، به اسارت آلمانی ها درمی آید، و در طول بمباران شهر «درسدن»، در یک سلاخخانه نگه داشته می شود. دو خط روایی در داستان به چشم می خورد؛ نخستین خط روایی به ماجرای آشنایی «بیلی پیلگریم» با سربازی نهچندان فرمانبردار به نام «رولند ویری»، ماجرای اسارتِ تقریبا مضحکِ آن ها توسط آلمانی ها، فرستاده شدن آن ها به اردوگاه اسرای جنگی، و بعد فرستاده شدن آن ها به شهر «درسدن» می پردازد. در خط روایی دوم، «بیلی» در زمان سفر می کند—از دوران حضورش در جنگ و دوران جوانیاش، تا زندگیاش پس از پایان جنگ و همچنین زمانی که توسط بیگانگان فضایی ربوده شد.
بیزارم از این که به شما بگویم این کتاب کوچک منفور، چقدر در پول و زمان به من ضرر رسانده و اضطرابم را زیاد کرده است. هنگامی که 23 سال پیش از جنگ جهانی دوم به خانه برمی گشتم، فکر می کردم که نوشتن در مورد ویرانیِ «درسدن» برایم آسان باشد، فکر می کردم تنها کاری که باید انجام بدهم، گزارشنویسی از آنچه دیدهام باشد و حتی فکر می کردم ازآنجایی که موضوعِ بسیار بزرگی است، تبدیل به یک شاهکار خواهد شد یا حداقل برای من پول زیادی را به همراه خواهد داشت. اما آنزمان کلمات زیادی در مورد «درسدن» به ذهنم خطور نمی کرد؛ یعنی برای نگارش کتاب کافی نبود.—از کتاب «سلاخخانه شماره پنج» اثر «کورت ونهگات»
جنگ و مرگ
کتاب «سلاخخانه شماره پنج» تلاشی است توسط «کرت ونهگات» برای مواجه شدن و کنار آمدن با رویدادهای بمباران شهر «درسدن» که باعث مرگ بیش از صد هزار آلمانی (اغلب، افراد غیرنظامی) شد و یکی از زیباترین شهرهای آروپا را به ویرانه تبدیل کرد. «ونهگات» این کار را از طریق توصیف تجارب شخصی خودش در جنگ انجام می دهد، و همینطور از طریق روایت داستان «بیلی پیلگریم»، کاراکتری خیالی که مسیرش گهگاه با زندگی «ونهگات» پیوند می خورد.
رمان اما هنگام تصویر کردن جنگ و خشونت، نگرشی «نهیلیستی» یا «هیچانگارانه» را اتخاذ نمی کند، بلکه در عوض، دو فلسفه را برای مرگ ارائه می کند که درنهایت به هم پیوند می خورند. نخستین فلسفه که به واسطهی عبارت «رسم روزگار چنین است» در داستان مورد اشاره قرار می گیرد، بیان می کند که مرگ فقط بخشی از زندگی است—چیزی که نمی توان در مقابل آن ایستاد. فلسفهی دوم، نگرش بیگانگان فضایی (به نام «ترالفامادوری ها») در مورد زندگی «در چهار بُعد» است. از آنجایی که «ترالفامادوری ها» تمام لحظات زندگی (و ادبیات) را به صورت همزمان می بینند، می توانند میان لحظات زندگی و مرک حرکت کنند و «از بُعد زمان رها» باشند. این نگرش نیز به تشویقِ پذیرشِ مرگ به عنوان بخشی از زندگی می پردازد.
«سلین» یک سرباز شجاع فرانسوی در جنگ جهانی اول بود؛ تا این که جمجمهاش شکست. بعد از آن دیگر نمی توانست بخوابد و صداهایی در سرش بود. او پزشک شد و در روز، افراد فقیر را درمان می کرد و تمام شب، رمان های عجیب و غریب می نوشت. نوشته بود هیچ هنری بدون رقصیدن با مرگ میسر نمی شود. نوشته بود که حقیقت، مرگ است. تا آنجا که توانستهام بهخوبی با آن مبارزه کردهام... با آن رقصیدهام، با حلقه های گل آن را آراستهام، دورش چرخیدهام، با روبان های زنگی تزیینش کردهام، غلغلکش دادهام.—از کتاب «سلاخخانه شماره پنج» اثر «کورت ونهگات»
خیال و واقعیت
«ونهگات» از عناصر داستان های «علمی تخیلی» به عنوان ابزاری برای پیوند زدن رویدادهای زندگی «بیلی پیلگریم» به یکدیگر استفاده می کند، و همینطور برای به وجود آوردن بحث های فلسفی دربارهی ماهیت زمان و مرگ. «ونهگات» در ابتدای مسیر حرفهای خود، خالق داستان های «علمی تخیلی» بود، و کاراکتری در رمان به نام «کیلگور تراوت» که نویسندهای گمنام و کمتجربه است و داستان های علمیتخیلیِ عجیب و مبتکرانه می نویسد، شبیه به کاریکاتوری از خود «ونهگات» به نظر می رسد.
داستان «علمی تخیلی» همچنین با سایر «داستان هایی» مقایسه می شود که کاراکترهای رمان به منظور بقا در مواجهه با خشونت و مرگ، از آن استفاده می کنند. انگلیسی ها در اردوگاه اسرای جنگی، وقت خود را با داستان «سیندرلا»، اجرای نمایش، و رویاپردازی می گذرانند و به این صورت تلاش می کنند از هراس های جنگ دور بمانند. به علاوه موضوع «جنگ ویتنام» در قالب تلاشی برای محقق ساختن یک فانتزی یا توهمِ سیاسی به تصویر کشیده می شود: جنگی ناعادلانه که توسط صاحبان قدرت توجیه شده است. از این منظر، داستان «علمی تخیلی» در جهان رمان «سلاخخانه شماره پنج»، حقایقی مهم را دربارهی مرگ، زندگی و زمان آشکار می کند، در حالی که «زندگی واقعی» که به «بیلی پیلگریم» نشان داده می شود، اغلب دربردارندهی فانتزی، وهم، و خیالپردازی است.
اراده آزاد
نخستین جمله از فصل دوم کتاب «سلاخخانه شماره پنج»، نشاندهندهی اهمیت زمان در رمان است: «گوش کنید: بیلی پیلگریم از بُعد زمان رها شده است.» پروتاگونیست داستان می تواند در زمان سفر کند چون او زمانِ «ترالفامادوری» را آموخته است—در جایی که گذشته، حال، و آینده به صورت همزمان وجود دارند.
زمان در این رمان، پدیدهای ذهنی و شخصی است، یا به عبارت دیگر، توسط افرادی که در حال تجربهی آن هستند، تعیین و تعریف می شود. به عنوان نمونه، بریتانیایی ها در اردوگاه اسرای جنگی در آلمان که در ابتدای جنگ به اسارت درآمدهاند، یک اردوگاهِ «بیزمان» را به وجود آوردهاند؛ یکنواختیِ زندگی روزمره از آن ها در برابر تاریخ و جنگی که در دنیای بیرون شعلهور است، محافظت می کند. در طرف دیگر، دختر «بیلی» یعنی «باربارا»، نشانگرِ گذر زمان به صورت عادی است؛ او زندگی را به صورت خطی و منظم تجربه می کند و ادعاهای «بیلی» در مورد دنیای چهار-بُعدی باعث عصبانیت او می شود.
سختی ها و خشونت مداوم در زندگی «بیلی»، گونهای از مفهوم «بازگشت ابدی» را به ذهن متبادر می کند، و رویدادهایی یکسان دوباره و دوباره رقم می خورند. به این صورت، زمانِ «ترالفامادوری» به زمانِ رمان تبدیل می شود. رویدادها در قالب روایتی مستقیم و خطی به تصویر کشیده نمی شوند، بلکه در عوض درهمریخته هستند و به صورت نامرتب به تصویر درمی آیند. از آنجایی که تمام گسترهی زمان را می توان یکجا مشاهده کرد، تمام رویدادها در رمان پیشاپیش رقم خوردهاند. به این صورت، مفهوم «اراده آزاد» در داستان وجود ندارد. همانگونه که «ترالفامادوری ها» می گویند: «هیچ چرا و علتی در کار نیست.» رویدادهایی که در آینده رقم خواهند خورد، همان رویدادهایی هستند که اکنون رقم می خورند، و همانطور که «بیلی» درمی یابد، این به انسان ها بستگی دارد که از دلنشینترین لحظات زندگی لذت ببرند.
حقیقت
رمان «سلاخخانه شماره پنج» بارها و بارها به تِم «حقیقت» می پردازد. «ونهگات» در فصل اول می گوید که قصدش، نوشتن شرحی دربارهی بمباران شهر «درسدن» است. او آشفتگی و غیرمعمول بودنِ جنگ را از طریق ایجاد آشفتگی در روایت خطیِ رمان، و همینطور از طریق افزایش جنبه های «غیرمعمول» در داستان (مانند سفر در زمان، بیگانگان فضایی، و غیره) به تصویر درمی آورد.
بسیاری از کاراکترها، ربوده شدنِ «بیلی پیلگریم» توسط فضایی ها را زیر سوال می برند، اما حقایقی که «ترالفامادوری ها» آشکار می کنند، بر ادامهی روایت سایه می افکند. تجارب «بیلی» در سیارهی «ترالفامادور»، در زندانی که مانند حیوانی در باغوحش او را به نمایش می گذارند، حقیقت و داستان را دوباره در هم می آمیزد. درنهایت، «ونهگات» به شکلی هنرمندانه از تمام جنبه های روایت خود برای از راه رسیدن صحنهی پایانی رمان و برملا شدن «حقیقت» استفاده می کند.