تأثیرگذاری نویسنده ی آمریکایی داستان های وحشت، «استیون کینگ»، غیر قابل انکار است. در طول چهار دهه ی گذشته، هیچ نویسنده ی دیگری نتوانسته به اندازه ی کینگ بر ژانر تخصصی خود سلطه داشته باشد. او تا به امروز تنها نویسنده در تاریخ بوده که بیش از سی کتابش در صدر فهرست پرفروش ترین کتاب ها قرار گرفته است. کینگ اکنون بیش از هفتاد کتاب منتشر شده دارد که بسیاری از آن ها به نمادهایی فرهنگی تبدیل شده اند، و دستاوردهای او آنقدر وسیع است که نمی توان این نویسنده را به تنها یک ژانر محدود کرد؛ اگرچه «ژانر وحشت»، همچنان خانه ی ادبی «استیون کینگ» به شمار می آید.
در حقیقت، به واسطه ی اقتباس های تصویری متعدد از آثار کینگ در سال های اخیر، به نظر می رسد آثار این نویسنده در حال تجربه ی شکوفایی دوباره در فرهنگ عامه است. به همین خاطر اگر از طرفداران کینگ هستید، یا می خواهید به یکی از آن ها تبدیل شوید، هیچ زمانی برای فهمیدن این که چرا «استیون کینگ» چنین پدیده ی فرهنگی محبوبی است، بهتر از اکنون نیست.
اگر «استیون کینگ» نبود، از آثار ارزشمندی همچون «چیزهای عجیب» (Stranger Things) محروم بودیم؛ رمان و سریال محبوبی که گروه شخصیت های نوجوانش به شکلی آشکار یادآور «گروه بازندگان» در کتاب «آن» (It) اثر کینگ است. بدون کتاب «درخشش»، و اقتباس سینمایی درخشان «استنلی کوبریک» از آن، بسیاری از نمادها و استانداردهای کنونی مربوط به وحشت و جنون در اختیارمان نبود.
بدون کتاب «کری»، یکی از بهترین صحنه ها از ترس در دوران دبیرستان را از دست می دادیم: خمره ای پر از خون خوک که بر روی دختری بی گناه ریخته می شود. بدون کینگ، یکی از به یاد ماندنی ترین و شناخته شده ترین صحنه ها در تاریخ سینما وجود نداشت—شخصیت «اندی دوفرنس» زیر باران پس فرار از زندان «شاوشنک»—و همینطور، خبری از دلقکی ترسناک به نام «پِنی وایز» نیز نبود.
اما این ها تنها نمونه هایی از آثار خلق شده در مسیر حرفه ای پرباری است که اکنون حدود پنج دهه از آغاز آن می گذرد. کینگ در طول این سال ها، با موفقیت توانسته ترس های فرهنگی، جمعی و شخصی جامعه ی آمریکا را به تصویر بکشد و مخاطبین را تشنه ی اثر بعدی خود نگه دارد.
رولند گفت: «هنوز یک چیز دیگه هست که باید به من بگی، درسته؟» «بله». مرد سیاه پوش این را گفت و با چشمان کم عمقش به هفتتیرکش نگریست و لبخند زد. بعد یکی از دست هایش را به سوی او دراز کرد. «این آتش رو بگیر». آتشی در دستانش شکل گرفت. آتش که به خاکستر نشست، رولند بیدار شد و خود را ده سال پیرتر یافت؛ موهای کنار شقیقه اش کم پشت تر و خاکستری شده بود، مانند تار عنکبوت های اواخر پاییز. خطوط روی چهره اش عمیق تر و پوستش زبرتر شده بود. باقی مانده ی چوب هایی که هفتتیرکش گرد آورده بود، تبدیل به چوب درخت آهن شده بود. اکنون در آن مکانِ پر از جمجمه و استخوان، از مرد سیاه پوش جز اسکلتی خندان در ردایی سیاه و پوسیده، چیزی باقی نمانده بود.» از کتاب «هفت تیرکش» در مجموعه «برج تاریک»
آثار استیون کینگ در طیف گسترده ای از مجله های آمریکایی به انتشار رسیده است. او بر نویسندگان موفقی همچون «هاروکی موراکامی» و «شرمن الکسی»، و همچنین بر افراد جریان سازی همچون عوامل سازنده ی سریال «لاست» (Lost) تأثیرگذار بوده و علاوه بر این ها، تقریبا همه ی جوایز موجود در ژانرهای «وحشت»، «معمایی»، «علمی تخیلی» و «فانتزی» را از آن خود کرده است. آثار استیون کینگ همیشه ویژگی های ادبی مهمی را در خود داشته اند، به خصوص تم های ادبیِ دائما در حال تکاملی که چگونگی درک ما از وحشت و خودمان را شکل می دهند.
ترس در آثار کینگ، بیشتر درونی است تا وابسته به عوامل خارجی
استیون کینگ در مجموعه مقالات خود درباره ی ترس، کتابی به نام «رقص مرگ»، از سه احساس در انسان نام می برد که به قلمرو ژانر وحشت تعلق دارند: «ناامنی»، «ترس» و «کینه». او بیان می کند در حالی که هر سه احساس در فرآیند خلق داستان وحشت نقشی برابر دارند، اما برترین و ارزشمندترین در میان آن ها، «ترس» است چرا که به وجود آمدن این احساس در مخاطبین، مستلزم توانایی نویسنده در تحت کنترل گرفتن و فرمان دادن به تخیل آن ها است. او با اشاره به نویسندگان پرشماری پیش از خود، تأکید می کند که بهترین روش برای تأثیر گذاشتن روی ذهن مخاطبین این است که منبع و خاستگاه ترس، هیچ وقت به شکل کامل آشکار نشود.
کینگ استدلال می کند که هنر ترساندن مخاطبین از چیزی که در داستان وجود دارد، مستلزم این است که نویسنده کاری کند مخاطبین با شخصیت هایی که در حال تجربه ی آن ترس هستند، همذات پنداری کنند. اگر شخصیت های داستان برایمان مهم نباشند، اتفاقاتی که برای آن ها می افتد نیز برای ما مهم نخواهد بود.
به همین خاطر، کینگ زمان زیادی را به زندگی درونی شخصیت هایش اختصاص می دهد و در رمان هایش، اغلب میان نقطه نظرات شخصیت های مختلف جا به جا می شود. به عنوان نمونه، کتاب هایی همچون «سِیلمز لات»، «آن» و «ابلیس» همگی داستان هایی با شخصیت های پرتعداد و نقطه نظرهای دائما در حال تغییر هستند. اما همه ی شخصیت پردازی ها، حتی برای کاراکترهای فرعی، پر از جزئیات است؛ حتی اگر تازه با یک شخصیت آشنا شده باشید، می توانید با اطمینان بگویید که تا چند صفحه بعد که قرار است بلایی عجیب و غریب به سرش بیاید، درکی عمیق از آن شخصیت خواهید داشت.
رمان های استیون کینگ معمولا شخصیت های اصلی پر از عیب و نقص اما در عین حال، قابل همذات پنداری را به ما معرفی می کنند که در کنار دیگر افراد، در حال تلاش برای مواجهه با یا غلبه بر نیروهایی بزرگتر از خود هستند. کینگ از طریق در هم تنیدن نقطه نظرات روایی مختلف و تجارب مشترک شخصیت ها، احساسی از به هم پیوستگی و یکپارچگی را در داستان به وجود می آورد و موضوعات مختلفی را مورد کاوش قرار می دهد که در جهان وسیع و چندوجهی آثارش، به شکلی پیوسته حضور دارند. در ادامه برخی از موضوعات تکرار شونده را با هم بررسی می کنیم.
پسرهایی ترسو که مرد می شوند
استیون کینگ از پدرش که در دوران کودکی او کنارشان نبود، به خاطر علاقه مند کردن او به ژانر وحشت ممنون است؛ در حقیقت کینگ اولین بار از طریق رمان های عامه ی متعلق به پدرش که او در کودکی آن ها را پیدا کرد، با این ژانر آشنا شد. اما میراث ماندگار دیگرِ رابطه ی کوتاه مدت کینگ با پدرش، شیفتگی همیشگی این نویسنده نسبت به فرآیند رسیدن به مردانگی و مسیر گذار پسرهای نوجوان به بزرگسالی است.
این گونه روابط در سراسر آثار او، به شکل ها و مفاهیم مختلفی به تصویر کشیده می شوند. کینگ به کاوش در مفهوم نزدیکی و صمیمیت میان شخصیت های مرد می پردازد و به شکلی پیوسته، چارچوب های پذیرفته شده درباره ی روش های بیان احساسات مردانه را به چالش می کشد. او می تواند این کار را انجام دهد چون پسرها و مردانی که در آثارش حضور دارند، معمولا طردشدگانی هستند که اساسا خارج از این چارچوب های سنتی زندگی می کنند. شخصیت «بچه درسخون» و «خوره ی کتاب» تا قبل از این که کینگ مطرح شود، شخصیتی نسبتا غیر مرسوم در جریان غالب داستان های بزرگسال بود؛ اما اکنون این گونه شخصیت ها برای مخاطبین امروزی بسیار شناخته شده و مرسوم هستند.
در آثار کینگ، ویژگی هایی که باعث می شود بچه ها در مدرسه طرد و گوشه گیر شوند—از درسخوان و چاق بودن گرفته تا جوش های بلوغ—همچنین آن ها را به ابزاری منحصر به فرد برای به تصویر کشیدن اضطراب ها و ترس های اجتماعی مخاطبین تبدیل می کند. چرا که اگر با خودمان صادق باشیم، همه ی ما به نوعی هر روز در حال تجربه ی دوباره ی ترس های دوران مدرسه هستیم.
مشکل در خلاقیت و جدال با اعتیاد
کینگ به شکلی پیوسته درباره ی فرآیند خلق و خلاقیت می نویسد، اغلب به واسطه ی به تصویر کشیدن هنرمندی که به دلیل مسائلی مشخص، در فرآیند خلق هنری با مشکل مواجه شده است. شخصیت های اصلی کتاب های «سیلمز لات»، «درخشش»، «نیمه ی تاریک» و بسیاری از داستان های کوتاه او، همگی نویسندگانی را به ما معرفی می کنند که به طریقی، توانایی خلق اثر را از دست داده یا در این مسیر با مشکلاتی مواجه اند. بسیاری از این شخصیت ها، بازتاب دهنده ی تجارب واقعی خود کینگ هستند؛ به عنوان نمونه، شخصیت مرکزی کتاب «کلید دوما» یادآور زمانی است که کینگ در سال 1999 آسیبی جدی دید و برای چندین سال در نوشتن با مشکل رو به رو شد.
استیون کینگ همچنین همیشه در طول مسیر حرفه ای خود، به شکلی آشکار درباره ی مشکلاتش در اعتیاد به الکل و مواد مخدر صحبت کرده و بسیاری از شخصیت هایش نیز مانند او با مسئله ی اعتیاد رو به رو هستند—چه به صورت مستقیم، در کتاب هایی همچون «درخشش» و «احیا»، و چه به صورت غیر مستقیم در کتاب «مصیبت».
زندگی ما، دست کم از جهتی درست مانند فیلم هاست. بازیگران نقش اصلی را خانواده و دوستانتان تشکیل می دهند. بازیگران نقش دوم شامل همسایه ها، همکاران، معلم ها، و آشنایان هر روزه است. بازیگران متفرقه نیز وجود دارند: دختر پشت صندوق سوپر مارکت با آن لبخند زیبایش، فروشنده ی صمیمی در پیاله فروشی محل، آدم هایی که سه روز در هفته در باشگاه با آن ها تمرین می کنید. البته هزاران سیاهی لشکر دیگر نیز هستند؛ آدم هایی که مانند آب از آبکش در هر زندگیای سرازیر می شوند، یک بار به چشم می آیند و دیگر هرگز پیدایشان نمی شود. از کتاب «احیا»
خلق جهان به واسطه ی مکان ها و شخصیت های تکرارشونده
بسیاری از افراد، کینگ را با ایالت «مِین» می شناسند و این ایالت را با کینگ! این موضوع به این خاطر است که کینگ تقریبا همه ی داستان هایش را در این ایالت روایت می کند. به عنوان نمونه، شهر «دِری» که در کتاب «آن» وجود دارد، در واقع بر اساس شهر بانگور در ایالت مِین خلق شده است. بسیاری از شهرهای خیالی کینگ، مانند «دِری»، «هِیون» و «کسل راک» در آثارش در کنار شهرهای واقعی وجود دارند. کینگ از این مکان ها استفاده می کند تا داستان هایش نزدیک تر به واقعیت جلوه کنند و آن ها را در قالب بخش هایی از یک جهان خیالی یکسان به تصویر می کشد. و با این که «دِری» معروف ترین شهر خیالی کینگ به حساب می آید، شهر «کسل راک» بیشترین تعداد حضور را در آثار این نویسنده دارد و در داستان های متعددی همچون «منطقه مرده» و «دکتر اسلیپ» به مخاطبین نشان داده شده است.
اواسط فوریه بود که چاک اسپیر یک روز صبح از خواب بیدار شد و دید که باتری ماشین دو سوتوی 48 قدیمی اش خالی کرده است. سعی کرد که با استفاده از باتری وانت قدیمی مزرعه اش، باتری به باتری کند. سیم دوم را که به باتری ماشین دو سوتویش زد، باتری در صورتش منفجر و تکه های باتری و اسید روی صورتش پاشیده شد. یک چشمش کور شد. ورا می گفت لطف خدا بوده که هر دو چشمش کور نشده است. به نظر جانی تراژدی وحشتناکی بود و یک هفته پس از ماجرا با پدرش به ملاقات چاک در بیمارستان لویستون جنرال رفت. دیدن چاک تنومند که آن طور مریض احوال و نحیف روی تخت بیمارستان افتاده بود، جانی را حسابی ناراحت کرد و همان شب خواب دید که خودش روی آن تخت خوابیده است. در سال های بعد جانی حدس و گمان هایی می زد که درست از آب درمی آمد ـ مثلاً پیش از آن که رادیو آهنگ بعدی اش را پخش کند، او می دانست که آن آهنگ چه خواهد بود یا چیزهایی از این دست ـ اما هیچ گاه این موضوع را به اتفاقی که روی برکه ی یخ زده افتاده بود، نسبت نمی داد. آن اتفاق را دیگر فراموش کرده بود. از کتاب «منطقه مرده»
اما کینگ فقط از مکان ها استفاده ی مجدد نمی کند؛ او شخصیت ها را نیز دوباره به کار می گیرد. یکی از شخصیت های شرور معروف و موجودی ماوراطبیعی که ممکن است خود شیطان باشد، در سراسر آثار کینگ به شکل ها و صورت های گوناگون ظاهر می شود. این شخصیت در مجموعه «برج تاریک»، «مرد سیاهپوش» نامیده می شود؛ او برای ارواح گمشده ی کتاب «ابلیس»، رهبری به نام «رندال فلگ» است و در داستان های دیگر نیز، در قالب شخصیت های اسرارآمیزی ظاهر می شود که با نام «آر. اف.» شناخته می شوند. کینگ به شکلی پیوسته در آثارش، از طریق سر راه هم قرار دادن شخصیت های مربوط به کتاب های مختلف، به مخاطبین نشان می دهد که دنیاهای خیالی اش همگی به هم متصل هستند. این در هم تنیدگی به یکی از ویژگی های اصلی مجموعه ی «برج تاریک» تبدیل شده چرا که این مجموعه به شکلی آشکار، بیشتر داستان های کینگ را در قالب جهانی وسیع و یکپارچه به هم مرتبط می کند و توضیح می دهد که درهایی متافیزیکی میان این دنیاها وجود دارد که همه ی این ارتباطات را ممکن می سازد.
آثار کینگ نه به خاطر تاریکی ذاتی بلکه به خاطر امیدبخش بودن ماندگار شده است
نکته ی کلیدی در مورد محبوبیت کم نظیر استیون کینگ به عنوان یک رمان نویس ژانر وحشت، و به عنوان یک رمان نویس به شکل کلی، نه در تاریک ترین لحظات آثار او بلکه در باور استوار این نویسنده به انسانیت و سرشت پاک بشر نهفته است. کینگ در مصاحبه ای در سال 1989، درباره ی جهان بینی امیدوارانه و اساسا رمانتیک خود بیان می کند:
حتما منبعی بزرگ از افکار و مقاصد خوب در نزاد بشر وجود دارد... اگر چنین منبع بزرگی وجود نداشت، ده سال پس از پایان جنگ جهانی دوم خودمان را نابود کرده بودیم. چقدر بین همه ی ما مشترک است، همان احساسی از عشق که به همنوع خود داریم و تقریبا هیچ وقت درباره اش صحبت نمی کنیم؛ تمرکزمان روی چیزهای دیگر است. اما این احساس وجود دارد؛ همه جا در اطراف ما هست، به همین خاطر فکر می کنم که قدرش را نمی دانیم. من به همه ی آن چیزهای احساساتی و رمانتیک باور دارم: کودکان خوب هستند، نیکی بر بدی پیروز می شود، و تجربه ی عشق و از دست دادن آن بهتر از هرگز عاشق نشدن است.
همین نگاه خوشبینانه است که بیش از توانایی کینگ در ترساندن ما، او را به یکی از محبوب ترین نویسندگان معاصر برای مخاطبین تبدیل کرده است. او حتی در تاریک ترین آثارش نیز، توانایی خود در همدلی با شخصیت هایش را حفظ می کند و حتی هیولاهای شرور قصه هایش را نیز در ذات، انسانی می پندارد.