کتاب «کُنتِ مونت کریستو» اثر «الکساندر دوما»، نمونهای کلاسیک از رمان های ماجراجوییِ اروپایی در اواسط قرن نوزدهم است. این رمان ها که اغلب به صورت سریالی منتشر می شدند، دارای مشخصه هایی یکسان بودند: کاراکترهای پرتعداد، پیرنگ های پیچیده با تعداد زیادی از داستان های فرعیِ درهمتنیده، و رویدادهای دراماتیک دربارهی عشق، انتقام، و تغییر در جایگاه اجتماعی یا هویت.
رمان های سریالی در طول روزها، هفته ها، یا ماه ها، به صورت بخش به بخش (معمولا فصل به فصل) به انتشار می رسیدند و سپس، به صورت کامل در قالب یک کتاب برای فروش آماده می شدند. در انگلستان، داستان های «الیور تویست» و «آرزوهای بزرگ» اثر «چارلز دیکنز» از همین الگو پیروی کردند، مانند یکی دیگر از آثار ماندگار خود «الکساندر دوما»، کتاب «سه تفنگدار» در فرانسه.
کتاب «کنت مونت کریستو» را همچنین می توان یک «رمان تاریخی» در نظر گرفت، به این خاطر که این داستان ترکیبی از رویدادهای واقعی و خیالی را در فرانسه روایت می کند. به شکل مشابه، کتاب «داستان دو شهر» از «دیکنز»، کشتار و خونریزی ناشی از «انقلاب فرانسه» را در پاریس، در قالب یک داستان دراماتیزه می کند؛ کتاب «میدل مارچ» اثر «جورج الیوت» نیز به تغییرات سیاسی و اجتماعی انگلستان در برههای حدودا یکسان با داستان «کنت مونت کریستو» می پردازد.
با این وجود، دو اثر برجستهی «الکساندر دوما»، رمان های «کنت مونت کریستو» و «سه تفنگدار»، به دلیل ضرباهنگ سریع و هیجانانگیز خود و به تصویر کشیدنِ رویدادهای پرتنش به شکل بیوقفه، نام خود را از سایر آثار در این عصر متمایز ساختند. حتی پرحادثهترین آثار «چارلز دیکنز» (همچون «الیور تویست» یا «داستان دو شهر») نیز معمولا برای ارائهی توصیفاتِ بلندتر، مثلا دربارهی یک صحنه یا شخص، در روند روایت خود وقفه به وجود می آورند. «دوما» اما بیدرنگ مخاطبین را به دلِ دوئل ها، جشن ها، خشونت ها، خوشحالی ها و غافلگیری های کاراکترهایش می برد.
«ادمون دانتس»، جوانی نوزده ساله با آیندهای روشن است. او دستیار اولِ ناخدا در کشتیِ «فارائون» است که در سال 1815 در مارسی لنگر می اندازد. «موسیو مورل»، صاحب کشتی و رئیس «دانتس»، او را به عنوان ناخدای کشتی انتخاب می کند، و همین موضوع باعث ناراحتیِ «دانگلار»، مسئول بار کشتی، می شود. این ترفیع شغلی همچنین حسادتِ همسایهی پدرِ «دانتس»، مردی خیاط به نام «کادروس» را برمی انگیزد. به علاوه، مردی ماهیگیر به نام «فرنان» به خاطر نامزدیِ «دانتس» با یکی از خویشاوندان خودش (زنی زیبا و جوان به نام «مرسدس») به او حسادت می کند. دست سرنوشت، این مردان را گرد هم می آورد و با پافشاری «دانگلار»، آن ها نقشه می ریزند تا «دانتس» را یکی از حامیان «ناپلئون بناپارت»، امپراتور برکنارشدهی فرانسه، جلوه دهند.
اما حرکتِ آن چنان آهسته و با حالتی غمگین بود که کنجکاوان با غریزهی احساسی خود، واقعهی شومی را حدس می زدند و از خود می پرسیدند چه حادثهای ممکن است در کشتی اتفاق افتاده باشد. بالاخره خبرگان درمی یافتند که واقعه نمی تواند مربوط به خود کشتی باشد، زیرا کشتی در وضعی کاملا منطبق با شرایطِ یک کشتیِ درست هدایت شده حرکت می کرد. دکلِ آن نیمهافراشته و طناب های بادبان بزرگ از حلقه خارج شده بود. در کنار ناخدا که آمادهی راهنماییِ «فارائون» از مدخل تنگ بندر «مارسِی» بود، جوانی با حرکات چابک و چشمانی سرزنده حرکت می کرد، مراقب جزئیات بود و هر فرمان ناخدا را تکرار می کرد.—از کتاب «کُنت مونت کریستو» اثر «الکساندر دوما»
عدالت و انتقام
در رمان «کنت مونت کریستو»، «ادمون دانتس» به خاطر جُرمی که مرتکب نشده است، به زندان می افتد. زندانی شدن او به دلیل اتهامی دروغین، رنج عمیقی را برای «دانتس» به همراه می آورد و تمام چیزهایی را که او دوست دارد، از این شخصیت می گیرد: موفقیتش در دریانوردی، نامزد عزیزش، و حتی احساس شفقت و مهربانیِ او نسبت به دیگران. «دانتس» در زندان به فکر انتقام می افتد و سوگند می خورد تا زندگی افرادی را نابود کند که زندگیاش را نابود کردند.
با این وجود، در حالی که «دانتس» در ابتدا اعتقاد دارد تصمیمش برای انتقام، هم عادلانه است و هم همسو با خواست خدا، او به تدریج درمی یابد (گاهی اوقات خیلی دیر) که انتقام، پیامدهایی ناخواسته را به همراه می آورد، از جمله آسیب رساندن به انسان های بیگناه. «الکساندر دوما» از طریق به تصویر کشیدنِ ماجرای انتقامِ چندوجهیِ «دانتس» و نشان دادن تکامل افکار و باورهای او دربارهی سرنوشت و اخلاق، این موضوع را به مخاطبین یادآوری می کند که عدالت و انتقام لزوما همیشه معنایی یکسان ندارند.
هویت و جایگاه اجتماعی
در کتاب «کنت مونت کریستو»، هویت و جایگاه افراد به شکل ناخواسته (از روی خوشاقبالی یا بداقبالی) یا به شکل خودخواسته (به منظور استتار و پنهان شدن از دیگران) تغییر می یابد. هویت «دانتس» بیش از سایرین در معرض تغییر قرار می گیرد چون او هم استاد استتار است و هم بداقبالی و خوشاقبالی را تجربه می کند: بداقبالی به خاطر افتادن به زندان که چندین سال از دوران جوانیِ او را ربود، و خوشاقبالی به خاطر یافتن گنج «مونت کریستو» که او را به مردی فوقالعاده ثروتمند تبدیل کرد.
در حالی که ظاهر «دانتس» بر اساس هویت ها و جایگاه های اجتماعیِ گوناگونِ او تغییر می یابد، خصوصیت های اصلی او—از جمله تعهد به خانواده و دوستان نزدیک، علاقه به آموختن دربارهی فرهنگ های مختلف جهان، و مهارت در کنترل خویشتن در موقعیت های سخت—بدون تغییر باقی می ماند.
به این طریق، «دوما» از زندگی «دانتس» استفاده می کند تا دو ایده در مورد مفهوم «تغییر هویت» را به مخاطبین نشان دهد: نخست این که هرکس می تواند (در اروپای قرن نوزدهم) به واسطهی آمیزهای از پشتکار، تلاش، و خوشاقبالی، هویت و جایگاهی جدید را برای خود بسازد؛ و دوم این که علیرغم امکانپذیر بودن تغییر، انسان ها اغلب مجموعهای از اصلیترین ارزش ها و باورهای خود (این که چه چیزی درست و غلط، یا از نظر اخلاقی قابلپذیرش و غیرقابلپذیرش است) را همیشه حفظ می کنند—حتی در طول ماجراجویی ها و فراز و نشیب های بسیار.
نگرانی مبهمی که در جماعت به وجود آمده بود، یکی از تماشاگران میدان «سن-ژان» را چنان تحت تأثیر قرار داد که نتوانست بیش از آن منتظر ورود کشتی به بندر شود. به قایقی کوچک پرید و دستور داد که او را به پیشواز «فارائون» ببرند. قایق پارویی در برابر مردابی که ذخیرهی آب بود، به کشتی رسید. دریانورد جوان، با دیدن این مرد، پُست خود را در کنار ناخدا ترک گفت، کلاه از سر برداشت، پیش آمد و به دیوارهی کشتی تکیه داد. او جوانی بود بین هجده تا بیست ساله، قدبلند، چابک، با چشمانی سیاه، نگاهی گیرا و موهایی به رنگ آبنوس. در تمام وجود او حالت آرامش و عزم، خاص مردانی که از کودکی به مبارزه با خطر خو کردهاند، دیده می شد.—از کتاب «کُنت مونت کریستو» اثر «الکساندر دوما»
عشق و رستگاری
کتاب «کنت مونت کریستو»، داستانی دربارهی انتقام و رستگاری است، اما «دوما» همچنین به مخاطبین نشان می دهد که عشق، نیروی محرکهی انتقام و رستگاری به حساب می آید. در آغاز رمان، «دانتس» در آستانهی ازدواج با معشوق خود، «مرسدس»، قرار دارد، اما حسادت اطرافیانش باعث می شود او در روز جشن نامزدیاش، به خاطر اتهامی دروغین به زندان بیفتد و سال های جوانی و آرزوی رسیدن به دختر موردعلاقهاش را از دست بدهد. «دانتس» همچنین پسری وظیفهشناس در قبال پدرش است و می داند که رابطهاش با «موسیو مورل»، صاحب کشتی، رابطهای پدرانه و آمیخته با تعهد است.
«دانتس» پس از فرار از زندان و تبدیل شدن به «کُنتِ مونت کریستو»، سال های زیادی را صرف انتقام گرفتن از افرادی می کند که به او خیانت کردند، اما این کارِ «دانتس»، زندگی خوبی را که زمانی در دسترس او قرار داشت، به این شخصیت بازنمی گرداند. زندگی «دانتس» تنها در زمانی به مفهوم «رستگاری» نزدیک می شود که او دوباره می تواند گونه های مختلف عشق (عشق به شریک زندگی، به دوستان، به خانواده) را تجربه کند.