کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب»: معمای متفاوت کارآگاه نوجوان



رمان نخستِ «مارک هادون»، در قالب یک داستان کارآگاهی به مخاطبین ارائه می شود، اما اغلب استانداردهای ژانر خود را واژگون می کند و انتظارات مخاطبین را تغییر می دهد.

اگر بخواهیم تعریفی جسورانه و حتی شاید بیش‌ازحد کمال‌گرایانه از ادبیات را ارائه دهیم، می توانیم بگوییم یک رمان ادبی، به مهارت هایی جدید برای خوانده شدن نیاز دارد و آن مهارت ها را در طول روایت خود، به مخاطبین آموزش می دهد؛ در حالی که یک رمان عادی، به عادت های همیشگی ما هنگام مطالعه و درک داستان اتکا می کند و درنهایت نیز به ما اطمینان می دهد که همان عادت های همیشگی، برای درک دنیای پیرامون کافی هستند.

 

 

رمان نخستِ جذاب، سرگرم‌کننده و بدیع «مارک هادون»، کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب»، در قالب یک «داستان کارآگاهی» به مخاطبین ارائه می شود. این رمان اما اغلب گرایش ها و استانداردهای ژانر خود را واژگون می کند و انتظارات مخاطبین را به شکلی کاملا تأثیرگذار، تغییر می دهد.

 

نوک چنگک احتمالا از تنش رد شده و در خاک فرو رفته بود، چون چنگک سیخ ایستاده بود. به این نتیجه رسیدم که سگ احتمالا با آن چنگک به قتل رسیده، چون زخم دیگری را روی بدنش نمی دیدم و در ضمن فکر نمی کنم که کسی بخواهد چنگک را در تن سگی که به دلایلی مثل سرطان یا تصادف در خیابان مُرده، فرو کند. با این حال نمی توانستم درباره‌ی این مسئله مطمئن باشم. وارد حیاط خانه‌ی خانم «شیرز» شدم و درِ آن را پشت سرم بستم. به سمت زمین چمن رفتم و در کنار سگ زانو زدم. دستم را روی ماهیچه‌ی پایش گذاشتم. هنوز گرم بود.—از کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» اثر «مارک هادون»

 


 

 

پسری پانزده ساله به نام «کریستوفر بون» ممکن است در نگاه نخست، راویِ چندان مناسبی برای یک رمان به نظر نرسد—شخصیتی که ترکیبی مبتکرانه از «راوی قابل اعتماد» و «راوی غیرقابل اعتماد» است. به گفته‌ی خود «کریستوفر»، او داستان ها را دوست ندارد. او نمی تواند دروغ بگوید، و استعاره ها و جوک ها را درک کند. «کریستوفر» همچنین قادر به درک اغلب حالت های چهره‌ی آدم ها نیست و طیفی بسیار محدود از  واکنش های عاطفی دارد.

معرفی کوتاهِ پشت جلد کتاب، او را پسری باهوش و مبتلا به اختلال «اوتیسم» توصیف می کند، اما «کریستوفر» هر چه را که لازم است درباره‌ی وضعیتش بدانیم، بدون استفاده از واژه های پزشکی به ما می گوید—و این کار را به همان خوبی انجام می دهد چون واژه‌ی «اوتیسم» برای اشاره به طیفی گوناگون از علائم و مشکلات رفتاری به کار می رود که همچنان برای دانشمندان، گیج‌کننده و مبهم هستند. تعریف ارائه شده توسط «انجمن روانپزشکی آمریکا»، شامل «مشکلات در تعاملات اجتماعی و ارتباطات کلامی و غیرکلامی، و طیفی محدود از فعالیت ها و علایق» می شود.

 

من سگ ها را دوست دارم. همیشه می دانید یک سگ دارد به چه فکر می کند. سگ چهار حالت دارد. شاد، غمگین، عصبانی، و در حال توجه به چیزی. در ضمن، سگ ها وفادار هستند و دروغ نمی گویند، چون نمی توانند حرف بزنند. سگ را چهار دقیقه در آغوش گرفته بودم که صدای فریادی شنیدم. به بالا نگاه کردم و دیدم خانم «شیرز» دارد از ایوان به طرف من می دود. او پیژامه و ژاکت پوشیده بود. ناخن های پایش صورتی روشن بود و کفش به پا نداشت. داشت فریاد می زد: «چه بلایی سر سگم آورده‌ای؟» دوست ندارم آدم ها سرم داد بزنند.—از کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» اثر «مارک هادون»

 

 

مشکلات برآمده از اختلال «اوتیسم» با این نکته در ارتباط است که مغز چگونه اطلاعات را تحلیل، دسته‌بندی و بازیابی می کند. «کریستوفر» مغز خود را با کامپیوتری مقایسه می کند که با انجام چند کار به صورت همزمان، سریعا با کُندی و مشکل مواجه می شود. او حافظه‌ای تصویری دارد و می تواند مسائل ریاضی را در ذهنش حل کند، اما آن‌قدر تحت تأثیر محرک های دیداری یا کلامی قرار می گیرد که گاهی اوقات ذهنش از کار می افتد، دستانش را روی چشمان یا گوش هایش می گذارد و شروع به ناله کردن یا جیغ زدن می کند. او از تماس فیزیکی، محیط های جدید، و رنگ های زرد و قهوه‌ای بیزار است.

«هادون» موفق می شود ما را به اعماق ذهن «کریستوفر» ببرد و دیدگاه محدود و مطلقا منطقیِ او را برای ما آشکار کند، تا حدی که ممکن است پس از مدتی، منطق و عواطف بی‌ثباتِ انسان های «نرمال» در پیرامون او، و همین‌طور قضاوت ها و عادت های خودمان در ادراک را زیر سوال ببریم.

ذهن «کریستوفر» کاملا منطقی و واقع‌گرا است. او در اوایل داستان بیان می کند که «استعاره»، نوعی دروغ گفتن است. ناتوانی «کریستوفر» در دروغ گفتن، یکی از دلایل پرشمارِ ناتوانیِ او در درک کردن یا حضور یافتن در تعاملات اجتماعیِ «نرمال» است. همچنین، بیزاری او از دروغ دلیلی است برای بی‌علاقگی او به رمان ها—البته به جز رمان های معماییِ جنایی، که در ذات، پازل هایی برای حل کردن هستند. «شرلوک هولمز»، قهرمان ادبی «کریستوفر» است، اگرچه او با خالق «هولمز» یعنی «آرتور کانن دویل» مشکلاتی دارد، چون «دویل» در اواخر عمر خود به عرفان و معنویت روی آورد. ذهن «کریستوفر» کاملا علم‌گرا است.

 

«شیوان» موهای بلند طلایی دارد و عینکی می زند که از پلاستیک سبز درست شده است. و آقای «جیوونز» بوی صابون می دهد و کفش هایی قهوه‌ای می پوشد که تقریبا 60 سوراخ گردِ ریز روی هر کدام از آن هاست. اما من واقعا داستان های جنایی معمایی را دوست دارم. بنابراین دارم یک داستان جنایی می نویسم. در یک رمان جنایی معمایی، آدم باید بفهمد چه کسی قاتل است و بعد او را بگیرد. این یک معما است. اگر معمای خوبی باشد، گاهی می توانید جواب را قبل از پایان کتاب پیدا کنید.—از کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» اثر «مارک هادون»

 

 

یکی از کنایه های جذاب کتاب، این است که «کریستوفر» درنهایت بسیار سرسخت‌تر از کارآگاهانِ خیالیِ مشهور در داستان های نویسندگان بزرگی همچون «دشیل هَمِت» و «ریموند چندلر» به نظر می رسد؛ او برخلاف شخصیت هایی همچون «سم اسپِید» یا «نیک چارلز»، تقریبا هیچ گونه‌ای از تمایلات عاطفی را در خود ندارد: بدون هیچ اندوخته‌ی پنهانی از پیوندهای عاطفی با سایر انسان ها—اگرچه «کریستوفر» سگ ها را دوست دارد.

وقتی «کریستوفر» متوجه می شود سگ همسایه مرده است، تصمیم می گیرد این معما را حل کند و شرحی واقعی از تحقیقات کارآگاهی‌اش را بنویسد. او با انجام این کار، به شکل ناخواسته وارد دنیای اسرارِ درهم‌تنیده، غیرمنطقی و پیچیده‌ی پدر و مادرش و همسایگان می شود. شاید بزرگترین معما در داستان این باشد که آیا «کریستوفر» می تواند تغییر کند یا نه—سوالی که به شکلی عمیق با قواعدِ مرسوم در مورد چگونگی خلق کاراکتر در ارتباط است.

جهان‌بینیِ غیرمرسوم «کریستوفر»، منطق تزلزل‌ناپذیر او، و ناتوانی این شخصیت در درک ابتدایی‌ترین نشانه ها و قراردادهای اجتماعی، لحظات کمدیِ جذاب و پرتعدادی را به وجود می آورد—هم در کنار غریبه ها و هم در کنار پدر صبور او.

در اواسط داستان، مأموریت «کریستوفر» برای حل معمای مرگ سگ، مسیری تازه به خود می گیرد و او را وادار می کند که با ترس هایش روبه‌رو شود. سفر «کریستوفر» به لندن، آن هم به تنهایی، قدم گذاشتن به جهانی ناشناخته است که می تواند درست به اندازه‌ی تمام داستان های «آرتور کانن دویل»، پرتعلیق و مهیج باشد. «کریستوفر» به معنای واقعی کلمه، «همه چیز» را در پیرامون خود می بیند و در محیط های جدید، نمی تواند جریان سهمگینِ ورودِ اطلاعات به مغزش را کنترل کند. او همچنین از غریبه ها می ترسد و قادر نیست از آن ها کمک بخواهد.

 

گفت معمولا در داستان های جنایی معمایی، این آدم ها هستند که به قتل می رسند. من گفتم که دو سگ در داستان «سگ خانواده باسکرویل» کشته شدند، خود سگ اصلی و سگ «جیمز مورتیمر»، اما «شیوان» گفت آن ها قربانیان جنایت نبودند، «سِر چارلز باسکرویل» بود. او گفت این کار برای این است که خواننده ها بیشتر به آدم ها اهمیت می دهند تا به سگ ها؛ بنابراین وقتی یک آدم در کتابی کشته می شود، خواننده ها می خواهند بقیه‌ی داستان را بخوانند.—از کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» اثر «مارک هادون»

 

 

درنهایت می توان گفت که شکاف میان «کریستوفر» و والدینش، و همچنین میان «کریستوفر» و سایر انسان ها، بزرگ و اسرارآمیز باقی می ماند؛ و همین شکاف است که در انتها، تأثیرگذاریِ شگرف کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» را ممکن می سازد. «کریستوفر بون»، معمایی حل‌نشده است—یکی از غیرمعمول‌ترین و در عین حال، باورپذیرترین کاراکترها در داستان های مدرن.