آیا به داستان های ترسناک علاقه دارید؟ قصه هایی درباره ی هراس و مرگ و ارواح و تسخیر؟ اگر یکی از این داستان ها همچنین درباره ی بزرگ شدن، دوستی، کشف چیزهای جدید، فقدان و البته زندگی نیز باشد چه؟ اگر چنین کتابی شما را هیجان زده می کند، وقت را تلف نکنید و اثر جذاب «نیل گیمن» یعنی «کتاب گورستان» را بخوانید.
در یکی از شب های پاییز، کودکی نوپا از گهواره اش خارج و از خانهشان دور می شود. او پس از مدتی به گورستانی تاریخی در همان نزدیکی ها می رسد و همان جا را تبدیل به خانه ی خود می کند، اگرچه قاتلی بی رحم به دنبال او است و از هیچ کاری برای پیدا کردنش دریغ نمی کند. آقا و خانم «اوونز»، دو روحی هستند که در میان سایر ارواح در گورستان زندگی می کنند. آن ها به کمک پسر بچه می آیند، او را به فرزندی می گیرند و اسمش را «نوبادی» (به معنای هیچکس) می گذارند. اما چگونه ممکن است ارواح به زندگان اهمیت بدهند؟ «نیل گیمن» در رمان «کتاب گورستان»، جهان فانتزی شگفت آوری را خلق کرده که مخاطبین عاشقش خواهند شد.
بعد رو کرد به خانم اوونز و به بچه که در آغوش او خوابیده بود، نگاه کرد. ابروهایش را بالا انداخت. «آیا اسمی دارد، خانم اوونز؟» «مادرش در این باره حرفی نزد.» سایلس گفت: «خب پس دیگر اسم قدیمی اش فایده ی چندانی ندارد. کسانی در خارج از اینجا قصد آسیب رساندن به او را دارند. به نظرم باید نامی برایش انتخاب کنیم، نه؟» کایوس پومئیوس جلو آمد و به بچه نگاه کرد: «شبیه آجودان من مارکوس است. نامش را مارکوس بگذاریم.» جوسیا ورثینگتن گفت: «بیشتر شبیه سر باغبان من استیبنز است. نه این که نام استیبنز را پیشنهاد بدم. مردک مثل آب، زهرماری می خورد.» مادر اسلاتر گفت: «شبیه برادر زاده ی من هری است.» بعد انگار تمامی اهالی گورستان قصد داشتند وارد بحث شوند و پسرک را با کسی که مدت ها قبل فراموش کرده بودند مقایسه کنند، خانم اوونز مداخله کرد. با لحنی قاطع گفت: «غیر از خودش شبیه هیچ کس نیست. شبیه هیچ کس نیست.» سایلس گفت: «پس اسمش می شود نوبادی. نوبادی اوونز. از متن کتاب
«نوبادی» (که با نام «باد» (Bod) نیز شناخته می شود)، با «آزادیِ گورستان» بزرگ می شود؛ این یعنی او می تواند در تاریکی نیز ببیند. چشم زندگان متوجه حضور او نمی شود. «باد» می تواند به جاهایی برود که زندگان اغلب نمی توانند، و ارواحی که در گورستان زندگی می کنند، خانواده ی او به حساب می آیند. او با آن ها بازی می کند و از آن ها سوال هایی می پرسد که خیلی اوقات قادر به جواب دادنش نیستند. «باد» همچنین هیچ ترسی از مرگ ندارد.
اما دوستان او فقط ارواح نیستند. موجودی که نه مرده است و نه زنده، به نام «سایلس» از او مراقبت می کند. «باد» همچنین با دختری زنده دوست می شود که برای بازی کردن به گورستان می آید. با گذشت سال ها، «باد» دوستان دیگری نیز پیدا می کند. این اتفاق خوبی است چون «نوبادی» دشمنان قدرتمندی دارد که اگر فرصتش را داشته باشند، او را نابود خواهند کرد. نتیجه ی این ها، داستانی خیال انگیز، جذاب و گاهی اوقات غمناک است.
«گیمن» در این اثر موفق شده جهانی بسیار ملموس و پرجزئیات را خلق کند. گورستان در این رمان، فقط مجموعه ای از سنگ قبرهای مختلف نیست. «گیمن» به وضوع زمان زیادی را صرف تحقیق درباره ی گورستان های واقعی کرده و مشاهدات او، در توصیفاتش از سنگ قبرهای مردگانی که در آنجا «زندگی می کنند»، نمودی آشکار دارد.
به عنوان نمونه، خانواده ی «اوونز»، «آرامگاه کوچک زیبایی» دارند چون آقای «اوونز» به هنگام مرگ، رئیس یک اتحادیه ی محلی بوده است. «جوسیا ورثینگتن» که گورستان را حدود سیصد سال پیش خریداری کرد، بهترین جای گورستان را در اختیار دارد: بر روی یک تپه که مثل یک سالن تئاتر طبیعی است! ساحره ای که در زمین های کناری دفن شده، هیچ آرامگاهی ندارد. ارواحی که «گیمن» در این داستان خلق کرده، بسیار پرحرف و سرزنده هستند و همان نقاط قوت و ضعفِ زمان زنده بودن خود را دارند.
مردک همه کاره در پاگرد مکثی کرد. با دست چپ دستمال سفید بزرگی را از جیب کت سیاه اش بیرون آورد و با آن خنجر و دست راست پوشیده در دستکش اش که خنجر را گرفته بود پاک کرد؛ بعد دستمال را به کناری گذاشت. شکار تقریبا تمام شده بود. زن را در بسترش، مرد را کف اتاق خواب و بچه ی بزرگ تر را در اتاق خوش آب و رنگ اش و در میان اسباب بازی ها و ماکت های نیمه کاره اش رها کرده بود. فقط بچه ی کوچولو و نوپای خانواده باقی مانده بود. با کشتن او ماموریت اش به پایان می رسید. از متن کتاب
حتی با این که خود گورستان، دنیایی در هم تنیده و پرجزئیات است، «گیمن» اما همچنین جهانی بسیار وسیع تر را در خارج از گورستان خلق کرده است؛ جهانی که بر زندگی شخصیت اصلی داستان تأثیرگذار است و همچنین، کنجکاوی مخاطبین را برمی انگیزد. درباره ی شخصیت اسرارآمیز «سایلس» و دوستانش اطلاعات بسیاری به دست می آوریم اما همچنان چیزهای زیادی در مورد آن ها وجود دارد که نمی دانیم. جهانی از غول ها در بُعدی دیگر وجود دارد. قاتلی که بی وقفه به دنبال «باد» است، به یک گروه جهانی وسیع تعلق دارد. «زن سوار بر اسب خاکستری» که گاهی اوقات به گورستان سر می زند، دقیقا چه کسی است؟ سرنخ ها و راهنمایی های بسیاری در جای جای قصه وجود دارد اما «گیمن» موضوعات زیادی را بدون پاسخ باقی می گذارد و با این کار باعث می شود مخاطبین با استفاده از تخیل خود، این جاهای خالی را پر کنند و در ذهن خودشان به این دنیای جذاب زندگی ببخشند.
علاوه بر خلق جهان، «گیمن» شخصیت های قابل قبولی را نیز در این داستان پدید آورده است؛ چه ارواح، چه زندگان و چه سایرین. «باد» شخصیتی شگفت انگیز است. او هم می تواند یک موجود ماورایی تشویش آور باشد و هم یک پسربچه ی کنجکاو، حساس و باهوش. و هرچه سن این شخصیت بالا می رود، پیچیدگی و جذابیت او نیز افزایش می یابد، و رنج ها و لذت های زندگی او به شکلی کاملا ملموس برای مخاطبین به تصویر کشیده می شود. «سایلس» نیز بدون تردید شخصیتی جذاب برای مخاطبین است. او همانند «باد»، توانایی های شگفت انگیز خود را در زیر ظاهری خونسرد پنهان کند. اطلاعاتی که از پیشینه ی این شخصیت روایت می شود، بسیار هیجان انگیز است و او نیز مانند هر کاراکتر کم نقص دیگر، به راحتی می تواند به شخصیت اصلی یک کتاب مجزا تبدیل شود.
فصل های رمان «کتاب گورستان» را می توان قصه هایی مجزا از هم نیز در نظر گرفت و در ابتدا، شاید کتاب بیشتر شبیه «داستان های شگفت انگیز نوبادی اوونز» جلوه کند که از داستان هایی جدا از هم اما با شخصیتی یکسان تشکیل شده است. اما همزمان با پیشروی روایت، جزئیات و شخصیت ها و خطوط داستانی به هم پیوند می خورند و یک پایان بندی به یاد ماندنی را رقم می زنند. تعلیق و معما در فصل های پایانی کتاب، حضور آشکارتری به خود می گیرد و با پایان رضایت بخش داستان، لذتی دوچندان را به مخاطبین می بخشد.
باد تا جایی که یادش می آمد خانم اوونز همیشه به او گفته بود از آن نقطه ی جهان دوری کند. باد می پرسید: «چرا؟» خانم اوونز می گفت: «برای یک جسم زنده مناسب نیست. رطوبت آنجا زیاد است. عملاً یک باتلاق است. ممکن است در آنجا بمیری.» خود آقای اوونز بیشتر از حرف زدن طفره می رفت و کمتر وارد تخیلات می شد. فقط می گفت: «جای خوبی نیست.» گورستان به معنای واقعی در پای ضلع غربی تپه به انتها می رسید، زیر درخت کهنسال سیب، با حصاری از نرده های آهنی قهوه ای که از زنگ زدگی نوک نیزه مانند و تیزی داشت، اما در سوی دیگر زمین بایری پر از گزنه و علف هرزه، تمشک جنگلی و ضایعات پاییزی قرار داشت و باد که در کل بچه ی مطیعی بود از بین میله ها رد نمی شد، اما به آنجا می رفت و به آن سو نگاه می کرد. می دانست تمام ماجرا را برایش تعریف نکرده اند، و همین ناراحتش می کرد. از متن کتاب
می توان با اطمینان گفت که تا به حال داستانی مانند «کتاب گورستان» نخوانده اید. چیزهای زیادی در این داستان وجود دارد که مخاطبین را برای ورق زدن صفحه ها و پیش رفتن در روایت مشتاق نگه می دارد. اگر به داستان های ترسناک با اتمسفر روشن تر نسبت به سایر آثار در این ژانر علاقه مند هستید، این رمان انتخابی عالی برای شما است چرا که روایت آن هیچ وقت بیش از اندازه خشونت آمیز و یا تشویش آور نمی شود. رمان «کتاب گورستان» که «جایزه نیوبری» را از آن خود کرده، یک داستان ماورایی جذاب است که خواندنش برای همه ی عاشقان فانتزی ضروری است.
«نیل گیمن» و چگونگی خلق «کتاب گورستان»
ایده ی خلق این رمان، به گفته ی خود «گیمن»، سال ها پیش در ذهنش پدید آمد، زمانی که او و خانوده اش در انگلستان زندگی می کردند. در آن زمان، تنها جای امن برای سه چرخه سواریِ پسر خردسالش، محوطه ی کلیسای نزدیک خانهشان بود. «گیمن» بیان می کند:
او با سه چرخه اش در مسیرهای مختلف و میان سنگ قبرها می راند. و من آنجا می نشستم و نگاه می کردم... به این بچه ی کاملا خوشحال وسط یک گورستان.
یک روز، ایده ای ناگهانی به ذهن این نویسنده خطور کرد: «کتاب جنگل» اثر «رودیارد کیپلینگ» داستان پسری بی سرپرست را روایت می کرد که توسط حیوانات وحشی به فرزندگی گرفته شده بود؛ چرا داستانی درباره ی پسری بی سرپرست که مردگان او را به فرزندگی پذیرفته اند، وجود نداشته باشد؟! «گیمن» در این باره توضیح می دهد:
می دانستم که این ایده ی خلق یک کتاب است. اما وقتی در بعد از ظهر همان روز مشغول نوشتن شدم، بعد از حدود دو صفحه، حقیقت دشواری را فهمیدم: من هنوز به اندازه ی کافی برای این ایده، نویسنده ی خوبی نیستم.
در آن منطقه، شکار آدم ممنوع بود. آدم ها ضعیف بودند و کشتنشان عادلانه نبود. تازه، هر وقت که یکی از حیوانات آدم می کشت، چیزی نمی گذشت که هزاران آدم با مشعل و تفنگ برای تلافی و انتقام سرمی رسیدند. بعد، هر حیوانی توی جنگل باید تاوان می داد. گرگ ها به صدای شرخان گوش دادند. شرخان داشت از شدت درد زوزه می کشید. گرگ پدر با دقت بیرون را نگاه کرد. پا و پنجه ی شرخان در اثر شلیک تفنگ مردی هیزم شکن سوخته بود. گرگ مادر گفت: «یکی دارد از تپه بالا می آید.» بوته ها خش خش صدا کردند. گرگ پدر قوز کرد و مثل فنر جلو پرید و نیم خیز شد. درست جلوی او پسربچه ای - یک آدم کوچولو - داشت تاتی تاتی می کرد و پیش می آمد. پسرک آن قدر بزرگ شده بود که می توانست راه برود. گرگ مادر که تا آن موقع بچه ی آدم ندیده بود، گفت: «بیارش اینجا!» گرگ پدر، پسربچه را به دندان گرفت و جلوتر آورد. پسرک میان توله گرگ ها برای خودش جا باز کرد تا گرمش شود. از کتاب «کتاب جنگل»
او هر چند سال یکبار دوباره به سراغ این ایده می رفت اما هر بار به همان نتیجه ی همیشگی می رسید. «گیمن» اما در حدود سال 2004 به این تصمیم رسید که دیگر به نویسنده ی بهتری تبدیل نخواهد شد و بهتر است که کار نوشتن داستان را شروع کند. او به این صورت، داستان «نوبادی اوونز» را خلق کرد؛ پسری که دوستانش او را با نام «باد» می شناسند. «گیمن» بیان می کند:
مشخص است که او الفبا را از سنگ قبرها یاد می گیرد اما علاوه بر آن، کارهایی مثل محو شدن، تسخیر کردن و رویاپیمایی را نیز می آموزد.
«گرِگ کِتِر» مالک انتشارات Dreamhaven در شهر مینیاپولیس، اولین بار در اواسط دهه ی 1980 با «گیمن» آشنا شد و اولین ناشر آمریکایی بود که مجموعه ای از داستان های این نویسنده را به چاپ رساند. به عقیده ی «کتر»، چیزی که باعث تمایز داستان های «گیمن» می شود، استفاده ی او از منابع و حوزه های پرتعداد و گوناگون به هنگام خلق آثار است. «کتر» بیان می کند:
نیل گیمن می تواند موضوعات ترسناک را به چیزهایی بامزه یا حتی دوست داشتنی تبدیل کند.
«گیمن» در تورهای معرفی رمان «کتاب گورستان»، کاری جدید را به انجام رساند: او به جای امضا کردن نسخه های پرتعداد کتابش، بخشی از قصه را برای حاضران می خواند. همانطور که گفته شد، با این که این اثر یک رمان است، اما همچنین می توان آن را هشت داستان کوتاه مستقل در نظر گرفت که هر کدام، دو سال بعد از قصه ی پیشین اتفاق می افتند و از دوران خردسالی تا نوجوانی شخصیت «باد» را روایت می کنند. «گیمن» هر شب یکی از فصل ها را برای حاضرین می خواند؛ سپس، ویدیویی از هر کدام از این شب ها در اینترنت قرار می گرفت. اکنون کل داستان این اثر با صدای خود «نیل گیمن» به صورت آنلاین موجود است.
دستی در تاریکی خنجری را گرفته بود. خنجر دسته ای از استخوان سیاه صیقلی داشت و تیغه ای بهتر و برنده تر از هر تیغی. اگر به بدن کسی فرو می رفت، شخص تا مدتی حس نمی کرد جایی از بدن اش بریده شده است. خنجر هر آنچه را که برای انجامش به آن خانه آورده شده بود، انجام داده و حالا دسته و تیغه اش خیس بود. لای در خیابان هنوز باز بود، و خنجر و مردی که آن را در اختیار داشت از همان جا به داخل خانه آمده بودند و باریکه هایی از مه شبانه پیچ و تاب می خورد و از لای در باز به داخل می خزید. از متن کتاب
البته این اولین بار نیست که «گیمن» کل یک رمان را به صورت آنلاین منتشر می کند؛ او در سال 2008 نیز متن رمان های «ناکجا» و «خدایان آمریکایی» را در اینترنت گذاشت. با این که انتشار آثار به صورت رایگان ممکن است باعث مطرح شدن مسائلی در ارتباط با نقض قوانین «کپی رایت» شود، اما «گیمن» اعتقاد دارد بزرگترین مشکلی که امروزه نویسندگان با آن رو به رو هستند، دانلود غیرقانونی آثارشان نیست بلکه گمنامی و ناشناخته ماندن آن ها برای مخاطبین است. البته این مشکل به هیچ وجه برای «نیل گیمن» وجود ندارد!