کتاب «خوششانس»، شرححالِ «آلیس سبالد» در سال 1999 که چگونگی تعرض و تجاوز جنسی به او در نخستین سال دانشگاه توسط مردی غریبه را روایت می کند، نقاط مشترک زیادی با رمان «سبالد» در سال 2002، کتاب «استخوان های دوست داشتنی» دارد.
«سبالد» چگونگی واکنش دوستان و خانوادهی خود را هنگام مطلع شدن از این رویداد خشونتآمیز به خاطر می آورد—درست مانند «سوزی»، شخصیت اصلی داستان «استخوان های دوست داشتنی»، که از بهشت، دوستان و خانوادهی خود را می بیند که در تقلا هستند تا بفهمند چه اتفاقی رقم خورده و او در آخرین لحظات عمر کوتاه خود، چه رنج هایی را تحمل کرده است.
مسیر ناهموارِ غلبه بر «تراما» (یا رنج و آسیب روانی) در هر دو اثر از «سبالد» مورد بررسی قرار می گیرد، اگرچه به روش هایی کاملا متفاوت. در حالی که خود «سبالد» مجبور بود هر روز با رنج ناشی از این رویداد دست به گریبان باشد، «سوزی» از نقطهنظری فرازمینی و بیکران در بهشت بهرهمند است—با این حال هر دوی آن ها در مسیر خود می آموزند که برای نجات خود و تحقق عدالت، باید چه کاری انجام دهند.
رمان هایی که به تم ها و مسائل مشابه می پردازند، شامل این آثار می شوند: کتاب «پنج نفری که در بهشت ملاقات می کنید» اثر «میچ آلبوم» که تصویری از بهشت را با تعریفی پیچیده از مفهوم «رستگاری ابدی» ارائه می کند و بهشت را به عنوان مکانی برای تأمل، ادراک، و کنار آمدن با زندگی و فقدان هایش به تصویر می کشد؛ کتاب «دوست کوچک» اثر «دانا تارت» که به قتل بیرحمانهی یک کودک، و سفر خواهرِ او برای پرده برداشتن از هویت قاتل می پردازد؛ و کتاب «رودخانه میستیک» اثر «دنیس لیهان» که ماجرای زندگی گروهی از مردان را پی می گیرد که در دوران کودکی، به همراه یکدیگر، شاهد ربوده شدنِ یکی از دوستان خود بودند و زندگیشان هنوز تحت تأثیر تراژدی، فقدان، و خشونت قرار دارد.
کارگردان برجستهی نیوزلندی، «پیتر جکسون» (خالق فیلم های اقتباسی از شاهکارهای «تالکین»، مجموعه «ارباب حلقه ها» و «هابیت») در سال 2009 داستان «سوزی سالمون» را بر پردهی سینما آورد. همچنین، «پیتر جکسون» در یکی از نخستین آثار سینمایی خود، فیلم «موجودات آسمانی»، به تم ها و موتیف هایی مشابه پرداخت: خشونت در زندگی روزمره، دغدغه های دختران نوجوان، و شیوه های متفاوتِ نگاه به زندگیِ پس از مرگ.
درون یک کُرهی برفی که روی میز تحریر پدرم قرار داشت، یک پنگوئن بود که شالگردن راهراه سفید و قرمز به گردن داشت. وقتی کوچک بودم، پدرم مرا روی پاهایش می نشاند، دستش را دراز می کرد و کرهی برفی را برمی داشت. آن را واژگون می کرد و می گذاشت تا تمام برف در بالای آن جمع شود. بعد دوباره به سرعت آن را واژگون می کرد. ما هر دو، بارش آرام برف در اطرف پنگوئن را تماشا می کردیم. در این حال با خودم فکر می کردم که پنگوئن آنجا—درون کرهی برفی—تنهاست و برایش نگران می شدم. وقتی این موضوع را به پدرم گفتم، او گفت: «نگران نشو سوزی. پنگوئن درون دنیایی بینقص به دام افتاده است و زندگی قشنگی دارد.»—از کتاب «استخوان های دوست داشتنی» اثر «آلیس سبالد»
عدالت
در نخستین بخش های رمان «استخوان های دوست داشتنی»، خشونتی شوکهکننده و نفرتانگیز به تصویر کشیده می شود. «جورج هاروی» که در نزدیکیِ خانوادهی «سالمون» (یا «سَمِن») زندگی می کند، قاتل دختران و زنان است، و اکنون دختری چهارده ساله به نام «سوزی سالمون» را به عنوان قربانی بعدی خود انتخاب کرده است. یک روز، وقتی «سوزی» در حال برگشتن از مدرسه به خانه در یک مزرعهی ذرت قدم می زند، «جورج هاروی» او را فریب می دهد و به دخمهای زیرزمینی می برد. «سوزی» در تنهایی و با بیرحمی تمام به قتل می رسد.
بیعدالتی ناشی از این جنایت وحشیانه، تسلیناپذیر جلوه می کند، و نیروی پلیسِ محلی نیز در تحقیقات خود دربارهی پروندهی تجاوز و قتل «سوزی»، کار چندانی به پیش نمی برد؛ انگار پروندهی قتل «سوزی» هیچوقت حل و فصل نخواهد شد، و عدالت هرگز به اجرا در نخواهد آمد.
عدالت در رمان «استخوان های دوست داشتنی»، مفهومی پرابهام است. مطالبهی عدالت در قالبِ نوعی انتقامطلبی یا مجازات، عملی خطرناک یا حتی مخرب برای خودِ فرد به تصویر کشیده می شود. کتاب نشان می دهد در حالی که سیستم قضایی می تواند احساسی از سرانجام و نتیجه را برای قربانیان و بازماندگان به همراه آورد، اما قادر نیست جایگزینی برای فرآیند ضروریِ التیام از تراما باشد—فرآیندی که به واسطهی مواجه شدن با بیعدالتی به روش دلخواه و در مدت زمانِ دلخواهِ فرد حاصل می شود.
تراژدی
مرگ ناعادلانه و تراژیک «سوزی سالمون»، زادگاه او، محلهای آرام و قدیمی به نام «نوریستاون»، را در شوک فرو می برد. پس از مدتی، شکاف هایی عمیق در میان این اجتماع کوچک شکل می گیرد، و خانوادهی «سالمون» به شکل خاص، همزمان با ادامه یافتن تحقیقات در مورد پروندهی قتل «سوزی»، بیشتر و بیشتر از دوستان و همسایگان فاصله می گیرد و در انزوا فرو می رود. «سبالد» با کاوش در تأثیراتِ منزویکنندهی اندوه و فقدان، استدلال می کند که تجربهی تراژدی های بزرگ، احساسی عمیق از تنهایی و بیگانگی را به همراه می آورد.
تراژدی تلخی که «سوزی» با آن مواجه می شود، او را از سیارهی زمین و خانوادهاش جدا می کند و به بهشتی نهچندان بینقص می برد که «سوزی» در آن باید شاهد رنج و اندوه خانوادهاش، و درنهایت، فاصله گرفتنِ آن ها هم از اجتماع و هم از یکدیگر باشد. «سبالد» به این صورت استدلال می کند که تراژدی و احساس بیگانگی، چرخهای باطل را می آفریند: تراژدی، احساس بیگانگی را به همراه می آورد، احساس بیگانگی باعث تقویت رنج ناشی از تراژدی می شود، و به همین صورت.
«سبالد» از طریق پرداختن به انگیزه های کاراکترهایش هنگام تلاش های اغلب خودآگاهِ آن ها برای فاصله گرفتن از یکدیگر، نشان می دهد که این چرخهی باطل باعث تقویت خود می شود و سال ها به شکلی بیپایان ادامه می یابد—و شاید هیچ چیز به جز گذر زمان نمی تواند فاصلهی مورد نیاز برای درهمشکستن این چرخه را فراهم کند.
در ششم دسامبر 1973 برف می بارید و وقتی از مدرسه برمی گشتم، از درون مزرعهی ذرت میانبر زدم. هوا تاریک بود، چون روزهای زمستانی کوتاهترند. یادم می آید که ساقه های شکستهی ذرت، چقدر راه رفتن را برایم سخت کرده بود. دانه های برف به سبُکی می باریدند و من از بینیام نفس می کشیدم تا آنکه آنقدر آب از آن آمد که ناچار شدم دهانم را باز کنم. در فاصلهی دو متریِ جایی که آقای «هاروی» ایستاده بود، زبانم را درآوردم تا دانهی برفی را که روی آن می چکید، بچشم. آقای «هاروی» گفت: «مواظب باش تو را نترسانم.» البته در مزرعهی ذرت، در تاریکی، ترسیدم.—از کتاب «استخوان های دوست داشتنی» اثر «آلیس سبالد»
خانواده
در طول رمان «استخوان های دوست داشتنی»، مخاطبین با حدودا یک دهه از زندگی خانوادهی «سالمون» همراه می شوند. از دریچهی چشمان «سوزی»، شخصیترین لحظات این خانواده، مشکلاتشان با یکدیگر و جهان پیرامون، شکست ها و پیروزی هایشان، و قهرها و آشتی هایشان را شاهد هستیم.
با این حال، مفهوم «خانواده» به شکلی چندوجهیتر در رمان به تصویر در می آید. اطرافیان «سوزی» در بهشت، که نقش «خانوادهی» او را ایفا می کنند، در لحظاتی که «سوزی» به کمک و همدلی نیاز دارد، از او حمایت می کنند. «سوزی» به واسطهی وجود آن ها درمی یابد که، اگرچه هیچچیز هیچوقت جای پدر و مادرش را نخواهد گرفت، خانواده می تواند شکل ها و گونه های مختلفی داشته باشد.
«سبالد» به این صورت استدلال می کند خانواده هایی که فرد برای خود می یابد یا شکل می دهد، درست به اندازهی خانوادهای که فرد در آن به دنیا آمده، مهم و ارزشمند است. «آلیس سبالد» از طریق سفر کاراکترهایش، عشق میان اعضای خانواده را می ستاید، حتی پس از سال ها—یا حتی یک عمر—دوری.