«آیا زندگیتان شکستی بیش نبوده است؟ بیایید لااقل در مرگتان موفق باشید. در جامعهی قرن ۲۱ و دنیای شلوغ و درهموبرهمی که بسیاری از مردم اشتیاق به زندگی را از دست دادهاند، مرگ میتواند به موفقیت تبدیل شود.» این شعاری است که در مغازهی خودکشی سر داده میشود. بهنظر میرسد در مغازهی خودکشی متعلق به خانوادهی تواچ، کسبوکار پررونقی شکل گرفته است. آدمهای افسرده و ناامید از زندگی به این مغازه میآیند و خواهان وسیلهای برای خودکشی هستند.
خانوادهی تواچ صاحب چند فرزند هستند که نام فرزندانشان را از افراد سرشناس و نامآور تاریخ گرفتهاند. افراد مشهوری که روزی دست به خودکشی زدهاند و هرکدام با قصهای که از خود بهجای گذاشتهاند، خودخواسته به زندگیشان پایان دادهاند. اما فرزندان این خانواده و همینطور آقا و خانم تواچ با وجود ناراحتیهای روحی روانی که با آن درگیر هستند، اجازهی خودکشی ندارند. آنها خودشان را خانوادهای افسرده و غمگین میدانند که رسالتشان کمک به آدمهای غمگین و ناامید و افسرده برای رهاشدن از شر این زندگی تلخ و سیاه است. زندگی در نظر آنها یعنی افسردگی، بدبختی، ناامیدی و مرگ.
کتاب «مغازه خودکشی» نوشتهی نویسندهی فرانسوی بهنام «ژان تُله» داستانی سراسر طنز و نکاتی قابل تأمل دربارهی مرگ و زندگی است که بهدلیل مضمون تلخ و متضاد آن، به کمدی سیاه معروف شده است. ابتدای کتاب با این جمله روبهرو میشوید: «شما خندان میمیرید!» این کتاب در سال ۲۰۰۷ در ۱۶۹ صفحه به زبان فرانسوی در اصل منتشر و بعداً به زبان انگلیسی و سایر زبانها ترجمه شده است.
داستان مغازهی خودکشی با توصیف فضای مغازهای شروع میشود که وسایل خودکشی میفروشد. وسایلی مانند طناب دار، قرصهای سمی، انواع زهرها، حیوانات سمی، تیغهای سمی و بلوکهای سیمانی زنجیردار برای غرقشدن در آب. کنار مغازه بچهای در کالسکه خوابیده که مدام لبخند میزند. زنی که به قصد خودکشی آمده تا وسیلهی مناسبی برای خلاصکردن خودش بخرد، با دیدن لبخند آن کودک دلگرم میشود و مدام با تعجب تکرار میکند که این بچه در حال خندیدن است. اما لوکریس و میشیما، صاحبان مغازه تلاش میکنند او را متقاعد کنند که فرزندشان هرگز نمیخندد و مانند بقیهی اعضای خانواده افسرده و غمگین است.
این درحالیاست که آلن، یعنی همان کودک درون کالسکه، سالها بعد که بزرگتر میشود، درست برخلاف دستورات مادرش رفتار میکند. او همیشه در حال خندیدن و شادیکردن است، نقاشیهای او پر از امید و رنگهای شاد و خورشیدهای بزرگ و آدمکهای طلاییرنگ است. رفتار او با مشتریان امیدبخش و مهربانانه است. درست برخلاف مادر و پدرش که تلاش میکنند مشتریان افسرده و غمگین را به خودکشی تشویق و آنها را هرچه بیشتر از زنده ماندن منصرف کنند.
در سراسر کتاب، با جملات طنز و در عین حال تکاندهندهای روبهرو هستیم که هر کدام از آنها میتواند به بخشی از وجود ما تلنگر بزند. تلفن زنگ میخورد و یکی از مشتریان، صاحب مغازه را برای مراسم تشییع جنازهی خودش دعوت میکند. اما پیش از آنکه بتواند هماهنگیهای لازم را کامل کند، خودش را حلقآویز میکند و صدایش قطع میشود. یکی دیگر از مشتریان در مغازه درحالیکه برای انتخاب میان وسایل خودکشی مردد مانده، رو به لوکریس میپرسد: شما اگر جای من بودید، کدام وسیله را برای خودکشی انتخاب میکردید؟ خانم لوکریس در جواب گیج میشود و بعد از کمی تأمل میگوید: نمیدانم! ما خودمان هم افسردهایم و هزاران دلیل برای خودکشی داریم. اما تابحال به این موضوع فکر نکردهایم. چون اگر ما خودمان را بکشیم، چه کسی به مشتریان غمگین و ناامیدمان رسیدگی کند و برای خودکشی و راحتشدن از اینهمه غم، به آنها یاری برساند؟
آلن (نامی که به یاد آلن تورینگ، مخترع گمنام، بر او گذاشتهاند) فرزند کوچک آنها دنبال باد میدود، با ابرها حرف میزند و از آفتاب پاییزی لذت میبرد. آدمها را میخنداند و از فعالیتهایش در مدرسه لذت میبرد. او با مشتریها مهربان و شاد برخورد میکند. این کارها در نظر خانم تواچ احمقانه و اشتباه است. بهعنوان توضیحی دربارهی رفتارهای متفاوت آلن، رو به مشتریاش میگوید: تلاشهای زیادی برای درمانش کردهایم تا زندگی را غمگین و زشت ببیند، اما موفق نشدیم. بارها سعی کردیم او را وادار کنیم تا اخبار تلویزیون را تماشا کند و افسرده شود. اما هربار از میان اخبار تلخ و وحشتناک دنیا ماجرای امیدوارکنندهای پیدا کرده است. مثلاً اگر در سقوط یک هواپیما، تنها ۳ نفر از افراد آن هواپیما زنده بمانند، آلن میگوید: زندگی چقدر شگفتانگیز است! از سقوط آسمانی ۳ نفر توانستهاند جان سالم بهدر ببرند.
مشتریان مغازهی خودکشی، مشتریان وفادار و دایمی نیستند. چرا که اولین و آخرین باری است که به آنجا مراجعه میکنند و بعد میمیرند. قرار نیست از مرگ جان سالم بهدر ببرند و دوباره برای خرید به مغازهی خودکشی برگردند. با اینحال روایت کتاب بهگونهای پیش میرود که اتفاقات دور از انتظاری در انتهای کتاب رخ میدهد و خواننده را شگفتزده و متعجب میکند.
خانوادهی تواچ خودشان را مجبور میکنند که زندگی را سیاه و تلخ و غمانگیز ببینند. شاید یک دلیل قوی آنها برای این است که بتوانند کار و کاسبیشان را ازطریق آدمهای افسردهی شهر رونق ببخشند. آنها خودشان را (حداقل در ظاهر) افسرده میدانند. درحالیکه در یک تناقض بزرگ، پر از عشق به یکدیگر و به خانواده هستند. راوی داستان از زیبایی چشمها و صدای لوکریس حرف میزند. همچنین از زیبایی موهای مرلین. چیزهایی که آلن آنها را میبیند و میشنود. تضاد و تناقض صحنههایی که نویسنده به تصویر کشیده، زمانی به اوج خود میرسد که حبابهای رنگی آلن در میان هزاران وسیلهی خودکشی و آبنباتهای سمی و سمهای بودار، رها شده است.
خانم لوکریس برای فرزند خودش دلهره دارد، از این جهت که نمیرد. درحالیکه به مردن انسانهای دیگر کمک میکند. لوکریس و میشیما به بچههای خودشان اجازهی خودکشی نمیدهند. استدلال آنها این است که اگر ما بمیریم، فقط ۵ نفر از دنیا کم میشود، اما اگر زنده باشیم، به مرگ هزاران نفر انسان کمک میکنیم.
نام فرزند دیگرشان ونسان (برگرفته از ونسان ونگوک نقاش معروفی که خودکشی کرد) است با نقاشیهای غمانگیز و تیره و تار. برعکس نقاشیهای آلن که شاد و سرزنده و پر از رنگ است و همیشه باعث عصبانیت پدر و مادرش میشود. آلن مدام آهنگهای شاد میخواند و آنها را خشمگین میکند. مادرش از او میخواهد که آهنگ عزا گوش بدهد. چرا که آهنگهای شاد، حال برادرش را بد میکند. اما زمزمهی مدام آلن این است: «بخند به روی دنیا، دنیا بهروت بخنده.» و مادر به او میگوید: «آلن نخند، گناهه!» برای خانم و آقای تواچ افتخار بزرگی است که پسرشان ونسان یک افسردهی تمامعیار است و همیشه در اتاقش بهسر میبرد. آنها افتخار میکنند که مرلین (برگرفته از نام مرلین مونرو که او نیز خودکشی کرد) خیلی غمگین و تمام اوقات در حال گریه است. اما از رفتارهای آلن در عذابند.
بازاریاب شرکت مرگ، یکی از همکاران مغازهی خودکشی است. کسی که برای این مغازه وسایل مورد نیازشان را فراهم و هر بار وسایل بهتر و جدیدتری را به آنها معرفی میکند. گویی تجارت مرگ، تجارت پر آب و نانی برایشان شده است. آنها از او میخواهند که این بار حیوانات سمی را برایشان نیاورد. دلیلش را میشیما اینطور توضیح میدهد:
«مردم آنقدر تنها هستند که وقتی حیوانات سمی را بهشان میدهیم، باهاشان دوست میشوند و آنها هم نیششان نمیزنند. حیوانات سمی در بدنشان سم دارند، اما نمیمیرند، فقط میتوانند دیگران را بکشند. این یک ابزار کشندهی بیخطر است.»
نمادهای مرگ را در تمام صحنههای داستان کتاب مغازهی خودکشی بهخوبی میبینیم. مانند سرهای اسکلتی که بالای درب مغازه آویزان شده و با ورود هر مشتری، با بهم خوردنشان به یکدیگر صدای غمناکی ایجاد میکنند. یا صحبتهای مشتری کم سن و سالی که معتقد است خورشید به هیچ دردی نمیخورد و زندگی ارزش زیستن ندارد.
مغازهی خودکشی، مغازهی قتل و کمک به قاتلان نیست. چون فقط به کسانی کمک میکند که میخواهند خودشان را بکشند، نه دیگران را. تنها کسانی حق دارند از وسایل مغازه استفاده کنند که از زندگی ناامید شدهاند و میخواهند بمیرند. اما حق ندارند از این وسایل برای آسیبزدن به دیگران استفاده کنند. برای همین به دختری که تقاضای چند آبنبات سمی میکند، تنها یک آبنبات میدهد. آلن با تعویض آبنبات سمی با سالم، سعی میکند به او که همسن خودش است، کمک کند. بعد برای او آرزو میکند که از کارش پشیمان شود و هیچگاه به این مغازه برنگردد. حضور دختر نوجوان در مغازه خودکشی، آغاز تغییرات اساسی در این فروشگاه است.
آلن نمادی از عشق و امید به زندگی است که همواره بر خلاف موقعیت و فضای مغازهی خودکشی رفتار میکند. او به کسانی که قصد خودکشی دارند، بهجای وسایل خودکشی، امید و خوشحالی میفروشد. تلاش میکند تا این تجارت را خراب کند و با تعویض وسایل سمی با آبنباتهای سالم، مبارزهاش را شروع میکند. آلن میخواهد سایهی مرگ را از روی شهر پاک کند. سایهای که همیشه با همهی انسانها همراه است، اما زندگی قویتر، روشنتر و پرزورتر از این سایه است.
زندگی روشنیبخش و امیدوارانه است، وقتی انسان خودش را دوست داشته باشد. آنچه از عملکرد و دیالوگهای آلن در برابر مردم دیده میشود، انتقال احساس دوستداشتنی بودن به انسانها است. حسی که آدمهای افسرده آن را فراموش میکنند یا برای آن شرط و شروط میگذارند. آلن میکوشد به انسانها احساس ارزشمندی ببخشد. حسی که درنهایت باعث میشود خانوادهاش برای او دلتنگ شوند و خواهان بودن دایمی او در مغازه باشند.
ژان تولی با مثالهای جالب توجهش دنیایی شبیه دنیای واقعی را به خواننده نشان میدهد. آبنباتهایی که به بچهها پیشنهاد میشود، ممکن است سمی یا فقط شیرین باشند. این انتخاب آنها است که مرگ یا زندگی را برایشان رقم میزند. شبیه به آنچه در دنیای واقعی وجود دارد. موقعیتهایی که در آن، کار مربیان، توجه بهجا به بچهها و هدایت آنها در مسیر انتخاب صحیح است.
نویسنده در کتاب مغازهی خودکشی خانوادهای را بهتصویر میکشد که در سالروز تولدشان، سم اعلا به دخترشان مرلین هدیه میدهند. سمی که او برای زهرآگینکردن نفسش از آن استفاده میکند، اما به خود او آسیبی نمیزند. او فقط کافی است با نفسش در صورت کسی فوت کند تا بمیرد. مادرش کیکی شبیه تابوت میپزد و آهنگ غمگین و ناامیدکننده پخش میکند. اما تنها عضو شاد خانواده یعنی آلن است که زندگی را قدر میداند و هدیه تولد او به خواهرش یک شال زیبا در جعبهای صورتیرنگ است. مریلین تصور میکند که این شال هم نوعی وسیله برای دارزدن و خودکشی است، اما آلن توضیح میدهد که باید آن را بهقصد زیباتر شدن، به بازوهایش ببندد.
ژان تولی در این صحنهها به خواننده نشان میدهد که زاویهی دید انسان به زندگی تا چه اندازه میتواند تصور او را از خوبی و بدی یا زشتی و زیبایی یا امید و ناامیدی در زندگی تغییر دهد و حس و حال انسان را عوض کند. این خود زندگی و وقایع آن نیست که افسردگی را رقم می زند، بلکه رویکرد انسانها و نوع پاسخشان به اتفاقات است که زندگی را برای آنها زشت یا زیبا جلوه میدهد.
طولی نمیکشد که فوتهای کُشندهی مرلین، طرفداران زیادی پیدا میکند. برای استفاده از این ابزار خودکشی، جمعیت زیادی صف میبندند و نوبت میگیرند. ارنست که یکی از این مشتریان است با دیدن مرلین عاشق او میشود و مرلین نیز از فوتکردن در صورت ارنست بهدلیل علاقمندی به او اجتناب و ثابت میکند که عشق قدرتی فراتر از مرگ دارد.
تلاشهای آلن برای تغییر نگرش خانوادهاش نوعی خیانت به آنها محسوب میشود. به همین دلیل پدرش میشیما او را به جزیرهای تبعید میکند تا برای حملات انتحاری تربیت شود. اما عشق به زندگی آنچنان در قلب آلن روشن و شعلهور است که حتی برای رفتن به جزیره و تبعید هم ناراحتی نمیکند. بهجای آن برای خودش کرم ضد آفتاب و مایو میبرد تا از آبتنی در آنجا لذت ببرد. در نهایت آنقدر شاد و امیدوار است که او را به خانه برمیگردانند و پیام میدهند که بهدلیل شادمانی زیادش بههیچوجه برای حملات انتحاری گزینهی مناسبی نیست.
نام میشیما نیز مانند دیگر نامها در این داستان، از فردی پرآوازه گرفته شده که زمانی آگاهانه به زندگیاش پایان داد. نویسنده و شاعر ژاپنی، یوکیو میشیما کسی بود که به روش هاراکیری خودکشی کرد و در کتاب نیز از این روش بهعنوان یکی از ابزارها در مغازهی خودکشی یاد میشود. یوکیو میشیما بهدلیل مهارتش در نویسندگی نامزد جایزهی نوبل ادبیات بوده است.
شاید تنها دلیل روی آوردن خانوادهی تواچ به راه انداختن مغازه خودکشی، یافتن تجارتی پرسود نباشد. اگرچه این کار محل کسب درآمد آنها هم هست، اما دلیل دیگری که میتوان برای اینکار متصور شد، این است که آنها یاد نگرفتهاند شادی و رضایت را در هر چیزی در دنیا جستجو کنند. بلکه همواره آموختهاند که به همه چیز ناامیدانه خیره شوند و بگویند هیچ کاری نمیشود کرد و دنیای مزخرف و پوچی داریم. این است که هرگز به فکرشان نمیرسد که شاید بتوانند با شادکردن مردم بهجای فروختن ادوات خودکشی به آنها کمک کنند. اما آلن که کوچکترین عضو خانواده است، متفاوت میاندیشد. تمام چیزی که او میتواند ببیند، جنبهی مثبت اتفاقات دنیا است.
دنیایی که مغازه خودکشی در آن توصیف شده، دنیایی پر از خبرهای بد و اتفاقات ناگوار است. مردمش در افسردگی به سر میبرند و از زندگی ناامیدند. آنها به کمک نیاز دارند، اما خانواده تواچ بهدلیل نحوهی نگاهشان به دنیا و همچنین راهاندازی تجارتی سودآور، به ناامیدی مردم دامن میزنند. آنها مدام مردم را به خودکشی با مدرنترین و مطمئنترین روشها ترغیب میکنند. شاید این تشبیه مناسبی برای دنیای قرن جدید باشد. دنیایی که در آن پر است از انسانهای بدون انگیزه و بدون اشتیاق برای زندگی. بنابراین اگرچه زمان و مکان معلومی برای داستان در نظر گرفته نشده، میتوان شباهتهای زیادی میان زمان داستان و زمانهی فعلی مشاهده کرد.
ژان تولی، نویسندهی کتاب مغازهی خودکشی، رماننویس، کاریکاتوریست، فیلمساز، هنرپیشه و فیلمنامهنویس فرانسوی متولد سال ۱۹۵۳ است. این کتاب از او در سال ۲۰۰۷ منتشر شد که از داستان آن برای ساخت فیلمی بهنام فروشگاه خودکشی Suicide shop استفاده شده است. او در ابتدا طنزنویس و نویسندهی کتابهای کمدی بود. همچنین در تلویزیون بهعنوان زوج هنری زنی معروف به «میومیو» فعالیت میکرد.
پس از مدتی ژان تولی تمام فعالیتهایش بجز نویسندگی را رها و خودش را وقف نویسندگی کرد و کتابهای بسیاری نوشت. از جمله کتابهای ژان تله میتوان به «رنگینکمان برای ریمباود (۱۹۹۱)»، «تصنیف برای یک پدر فراموششده (۱۹۹۵)»، «جگرگوشه (۱۹۹۸)» و «من، فرانسوا ویلن (۲۰۰۶)» اشاره کرد. آخرین کتاب او با عنوان Montespan در سال ۲۰۰۸ منتشر شده است.
کتاب مغازهی خودکشی رمانی جذاب، شگفتانگیز، خلاقانه و سرگرمکننده است. موضوع خاص و اتفاقات دور از ذهن آن، خواننده را با خود تا انتهای داستان همراه و در پایان بهشدت غافلگیر میکند. مغازهی خودکشی یک کتاب استثنایی نیست، اما سرگرمی بسیار دلپذیر و پرسروصدایی است که تا مدتها در خاطرتان باقی میماند. این کتاب برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است و لبخند را بر لب و اشک را بر چشم میآورد.
توصیه میکنیم پیش از دیدن فیلم آن، کتاب را اول بخوانید.