کتاب «زن در ریگ روان»: حکایت مخمصه ی انسان



رمان جذاب و عجیب کوبو آبه، کتاب «زن در ریگ روان»، که داستان مردی است که در گودالی شنی زندانی شده، تمثیلی از نفرین است یا رستگاری؟

رمان جذاب و عجیب کوبو آبه، کتاب «زن در ریگ روان»، که داستان مردی است که در گودالی شنی زندانی شده، تمثیلی از نفرین است یا رستگاری؟

نویسنده ی برجسته ی انگلیسی، دیوید میچل، باور دارد که جواب، هر دو مورد است. این داستان در واقع استعاره ای از مخمصه ی انسان است.

رمان «زن در ریگ روان» در سال 1962 میلادی منتشر شد. این کتاب خیلی زود مورد تحسین و تمجید قرار گرفت، به بیست زبان ترجمه شد و از روی آن نیز فیلمی اقتباسی به کارگردانی «هیروشی تشیگاهارا» و با موسیقی «تورو تاکمیتسو» روی پرده ی سینما رفت که در جشنواره ی کن هم جایزه گرفت.

هر هفت رمان بعدی کوبه آبه، پیش از مرگ او در 68 سالگی در سال 1993، باعث شد از او به عنوان نویسنده ای پیشگام تمجید شود. بیش از صد هزار نسخه از آثار آبه در ژاپن به فروش رسیده است.

این حقیقت که کوبو آبه از اویال دهه ی دوم زندگی اش جان سالم به برد و به یکی از مورد احترام ترین نویسندگان کشورش تبدیل شد، کاملاً از روی بخت و اقبال بود. وقتی نمرات پایین در دانشگاه پزشکی توکیو، معافیت نظامی آبه را به خطر انداخت، او یک گواهی جعل کرد که نشان می داد به مرض سل مبتلاست و به همین خاطر، باید از جنگ معاف شود.

این کار جواب داد و آبه توانست در سال 1944 به خانه ی دوران کودکی اش در موکدِن (شن یانگ) در منطقه ی مانچوری بازگردد؛ پدرش که دکتر بود، یک سال بعد به دلیل ابتلا به یک بیماری مسری درگذشت. آبه از فروپاشی پرآشوب مستعمرات ژاپن جان سالم به در برد و در سال 1946 به میهن بازگشت.

آبه که به توکیو بازگشته بود، در خیابان فروشندگی می کرد و درآمدی در حد یک زندگی بخور و نمیر داشت. او سبزیجات و ذغال سنگ می فروخت تا خود و همسرش، ماچیکو، را زنده نگه دارد؛ همسری که هنرمندی ماهر بود و نقاشی هایش در رمان های آبه به چشم می خورد.

آوازه ی ادبی کوبو آبه در سال 1951 بر سر زبان ها افتاد؛ در زمانی که مجموعه ای از داستان های کوتاه او، بیست و پنجمین «جایزه ی آکوتاگاوا»، معتبرترین جایزه ی ژاپن را از آن خود کرد.

 

در رمان های کوبو آبه، داستان و شخصیت معمولاً در جایگاه پایین تری نسبت به ایده و نماد قرار دارند. این مسئله باعث می شود کتاب «زن در ریگ روان» خلاف قاعده باشد.

داستان این اثر، غافلگیرکننده، اعتیادآور و در عین حال سرراست است. حشره شناسی تازه کار به امید شناسایی گونه ای از سوسک شنی، به منطقه ای دوردست از ریگ های روان می رود. هوا تاریک می شود و روستاییان به او پیشنهاد می کنند شب را در اقامتگاهی نه چندان دلنشین، انتهای یک گودال قیفی شکل شنی بگذراند.

رفتن به آن جا تنها از طریق یک طناب ممکن است. ساکن این اقامتگاه، زنی جوان است که بیشتر وقت خود را صرف ریختن شن در سطل هایی می کند که بعداً توسط روستاییان بالا کشیده می شود. خانه ی او به منزله ی دیواره ای است که نمی گذارد روستا توسط ریگ روان بلعیده شود. وقتی مرد بیدار می شود، در می یابد که طناب بالا کشیده شده است. تلاش های او برای خروج از گودال مرتباً به شکست می انجامد و او ابتدا با تردید، سپس با خشم و بعد از آن با ترس متوجه می شود که حالا به کارگری در این کار بی پایان تبدیل شده است. او اولین غریبه ای نیست که مجبور به ایستادگی در برابر ریگ روان شده است؛ ولی روستاییان ترجیح می دهند کارگران نامناسبشان بمیرند تا این که توسط مقامات دوردست شناسایی شوند.

این رمان، اراده ی مرد برای فرار از این کابوس سوزان را در مقابل اراده ی روستاییان برای نگه داشتن او قرار می دهد. آبه رمانش را پر از افراد منزوی، دکترها، دکترهای منزوی، دانشمندان ضعیف و آوارگان حیله گر کرده است که ترجیح می دهند با افکار و ایده هایشان ترسیم شوند تا این که اطلاعاتی از سابقه ی شخصیشان ارائه دهند.

او با بی میلیِ مشخص و واضحی روی شخصیت هایش اسم می گذارد. نام شخصیت اصلی در کتاب «زن در ریگ روان» – نیکی جامپی – از روی فهرستی متعلق به اشخاص گم شده معلوم می شود که توسط مادرش نوشته شده است. اما در بیشتر قسمت های کتاب، از این شخصیت به عنوان «مرد» یاد می شود.

این نکته در مورد شخصیت زن داستان نیز صدق می کند. این مسئله باعث می شود که داستان، حالتی کهن‌ الگویی پیدا کند و از فرهنگ ژاپن فاصله بگیرد. این روش اما ممکن است باعث شود شخصیت ها سطحی و انتزاعی به نظر برسند و همذات پنداری با آن ها سخت شود.

البته کتاب «زن در ریگ روان» موفق می شود از این نقص ها اجتناب کند. شخصیت اصلی داستان، فردی چندان دوست داشتنی نیست ولی آن قدر پذیرفتنی هست که مخاطب او را باور کند و به او اهمیت دهد.

نیکی جامپی نیز مانند خالقش در سال 1924 متولد شده و معلمی نسبتاً انسان گریز در یک مدرسه ی پسرانه است. او وقتی در حال توصیف باورها و روحیات همکارانش است، در حقیقت انگار در حال به تصویر کشیدن خودش است.

معلوم می شود نیکی، رابطه ی عاشقانه ی سردی داشته که در دنیای واقعی جا مانده است؛ رابطه با زنی که آبه او را «زن دیگر» معرفی می کند. قبل از این که «مرد» به تعطیلات برود، آدرس «زن دیگر» را روی نامه ای ارسال نشده می نویسد، که نشان دهنده ی افسردگی و خواسته ی او برای محو شدن از است، و آن را روی میزش رها می کند. همین نامه است که باعث می شود پلیس به دنبال نیکی جامپیِ مفقود نگردد.

 

نگرش فلسفی این شخصیت به او این امکان را می دهد تا موضوعات هستی گرایانه، اجتماعی و روانشناسانه ی کتاب را شکل دهد و نگاه علمی او، مثل خود آبه، به اندازه ی کافی توانا هست تا نقشه هایی برای فرار طراحی کند و از حفر و ایجاد مسیر در شن و ماسه اطلاعاتی داشته باشد. 

زن در روستا متولد شده و احتمالاً هیچ وقت از آن خارج نشده است. او می گوید همسر و فرزندش در بهمنی از شن کشته شده اند ولی نمی تواند محل مدفون شدن آن ها را مشخص کند. البته هیچ وقت معلوم نمی شود که  آیا این حرف حقیقت دارد یا این که فقط یکی از حیله ها یا سمبل های فریبنده ی آبه است.

زن در عین یکنواختی، شخصیتی چندلایه دارد. یکی از نقش های مهمان ناخوانده ی او این است که این لایه های شخصیتی را یکی پس از دیگری برای مخاطبین آشکار کند. مرد در ابتدا نگاهی تحقیرآمیز به او دارد:

 

چرا زن با استبداد روستاییان نمی جنگد؟

 

 

پس از مدتی، تحقیر تبدیل به دلسوزی می شود. او با استبداد نمی جنگد چون نمی داند آزادی چیست؛ او حتی عدم وجود آزادی را نیز درک نمی کند.

کوبو آبه، یکی از استادان سبک های خاص است. او تمایل داشت رمان هایش را در دفترچه های «پیدا شده» و دیگر مصنوعات نوشتاری شکل دهد و کتاب «زن در ریگ روان» با همان گزارشی از افراد مفقود به پایان می رسد که در صفحات نخست دیده بودیم.

یکی دو صفحه از نوشته های شخصیت اصلی خطاب به خودش هم وجود دارد؛ یک رویا، یا فلشبک هایی به خاطراتی وهم آلود و محو. اما می توان گفت که ساختار روایی در کل ساده و خطی است.

اولین کتاب آبه با اسم مستعار «مومی شیشو» در سال 1947 منتشر شد و «اشعار شاعری ناشناخته» نام گرفت. و نوع نگاه شاعر در آن کتاب، نشان می داد که آبه از ایماژهای جذاب خود در رمان هایش نیز استفاده خواهد کرد:

 

«خورشید در حال سوزاندن عطارد بود»، «به سان ساختن خانه ای در دریا با کنار زدن آب».

 

 

نکته ای دیگر از تمایل به نوآوری و سبک آوری در بسیاری از رمان های آبه، تعداد کم شخصیت ها و مکان های وقوع داستان است. بیشتر داستان «زن در ریگ روان» داخل یا نزدیک خانه ی زن اتفاق می افتد، به شکلی که انگار برای نمایش روی صحنه نوشته شده است. گفتنی است آبه از آوازه ای بین المللی به عنوان یک نمایشنامه نویس و شاعر نیز برخوردار بود.

 

 

ریگ روان بی جان است؛ جاودان؛ چیزی است که ما را در بر می گیرد و محاصره می کند؛ چیزی که تحملش ممکن نیست. شن مثل شخصیت اصلی سوم به رمان نفوذ می کند. شن وارد غذا، خانه، لباس ها و ساعت ها می شود. دانه های این ریگ های روان، مملو از رطوبت است، به هر چیزی که برخورد می کند آن را فاسد می کند: چوب، چرم، پارچه، «اخلاقیات».

مثل زمان «شن نه تنها جریان دارد بلکه خودِ جریان است». مقابله با حرص و درندگی شن، مسئله ای است که از همان ابتدا باعث می شود مرد بیچاره اسیر گرفته شود. شن، زندان است: هم به معنای واقعی کلمه و هم به شکل نمادین؛ و نه فقط برای مرد.

ما هم درون این گودال سوزان هستیم. ما هم عمری را صرف انجام کاری می کنیم که به اندازه ی ریختن شن و ماسه ی بی پایان درون سطل بی معنی است (اگر برای خودمان بی معنی نباشد برای کلیت دنیا هست) و در مقابل درد و رنجمان هم چیزی جز ملزومات، نصیبمان نمی شود. همین طور که در مورد مخمصه ی مرد می خوانیم، به شکلی هستی گرایانه در حال مطالعه درباره ی زندگی خودمان هستیم.

شاید، شاید، شاید. بودیسم به بی دوامی همه چیز از جمله خود بودیسم اشاره می کند. به شکلی مشابه، تأملات بر آزادی، اسارت، مفاهیم گذرا و مفاهیم تغییرناپذیر در کتاب «زن در ریگ روان» از ما دعوت می کنند و به ما اجازه می دهند که تفسیرهای متفاوتی از داستان داشته باشیم.

حتی سخن کنایه آمیز آغازین رمان، «بدون تهدید مجازات، لذتی در مهاجرت نبود»، اشارات مبهمی دارد:

آیا این توجیه یک ظالم است یا مایه ی تسلی یک فراری؟

 


 

آبه هنگام کار بر روی این رمان به علت «گرایش منحرفانه به تروتسکی» از حزب کمونیست ژاپن اخراج شد. ممکن است نویسنده خواسته باشد قطعیت ها و امور مسلم را در این رمان نادیده بگیرد تا نشان دهد هیچ عقیده، برداشت و قصدی وجود ندارد که در برابر تأثیرات تغییردهنده ی آینده مصون باشد؛ تأثییراتی که مانند دریایی از ریگ روان به ما نزدیک می شوند.

 

کوبو آبه و رمز و راز

آبه از طریق آزادسازی پدیده ها از قفس های نظریات و فرضیات مخاطبین، مفهوم رمز و راز را تداعی می کند.

این روش به خوبی در داستان های کوتاه آبه، مخصوصاً در کتاب «تجاوز قانونی» قابل مشاهده است. همان فرآیندها در رمان های او نیز رخ می دهند و البته در طول کیلومترها از فضای ادبی، گسترش پیدا می کنند. تشخیص این روش در داستان های کوتاه راحت تر است چون در فضای کوچک تر و قابل کنترل تری اتفاق می افتد.

داستان «مرگ بی ربط» را در نظر بگیرید. بند اول، تضادی را میان ابتذال ساختارهای نظری روزمره و شکست خورده ی ما، و رمز و راز رویدادها بنا می کند:

 

«مهمان داشت. مهمان با صورت روی زمین خوابیده بود و پاهایش آراسته به سمت در کشیده شده بودند. او مرده بود.»

 

مردی به نام «اِی -» جسدی را در آپارتمانش پیدا می کند و اتفاقات عجیب تری پس از آن به وقوع می پیوندد. کلمه ی «مهمان» به شکلی غیرمعمول در این جمله به کار گرفته شده و تقریباً آدم را گمراه می کند.

«اِی -» ذهنیت خود را با مجموعه ای گوناگون از واکنش ها تغییر می دهد. نگران بوی جسد است. در شگفت است که مجرم (مطمئن است که مجرمی وجود داشته) چگونه وارد خانه اش شده است. در این باره غر می زند که چطور از شر جسد خلاص شود و کسی هم از موضوع بویی نبرد.

به این فکر می کند که آیا جسد توسط دیگر ساکنین مجتمع به آپارتمان او منتقل شده است؟ و او علیرغم تمیز کردن لکه های خون، نمی تواند از دست جسد خلاص شود. انگار جسد می خواهد در اثر آبه بماند.

آبه نشان می دهد که «عینیت»، در بهترین حالت، ناقص است. او به ما اجازه می دهد لذت و هیجان اکتشاف را تجربه کنیم.

آبه می گوید:

 

«در ادبیات، نزدیکی به حقایق کشف شده، اهمیت بسیار کمتری از پیروی از قوانین درونیِ اکتشاف دارد. به عبارت دیگر، مسئله، شکل دادن به یک فرضیه و سپس دیدن حدی است که می توانید به آن اندازه، نظامی جدید از قوانین را بر پا کنید که با قوانین موجود در زندگی روزمره ی ما کاملاً متفاوت باشند.»

 

قوانین جدید یا آشکار کردن چارچوب های قوانین قدیمی؟ کوبو آبه در انجام هر دوی این کارها استاد است!