«چینوا آچه به»: صدای ماندگار ادبیات آفریقا



قدرت میراث «چینو آچه به»، شهریار رمان آفریقایی،‌ را به هیچ وجه نمی توان انکار کرد

طبق افسانه ای متعلق به قوم «ایگبو» در نیجریه، زمانی انسان ها تصمیم گرفتند که قاصدی را نزد «چوکو»، الهه ی اعظم خود، بفرستند و از او درخواست کنند که آیا به مردگان اجازه ی بازگشت به زندگی را می دهد یا خیر. آن ها یک سگ را به عنوان قاصد انتخاب کردند. اما سگ نتوانست به موقع به مقصد برسد، و وزغی که به شکلی پنهانی ماجرا را زیر نظر داشت، قبل از سگ به «چوکو» می رسد. وزغ که دل خوشی از انسان ها نداشته، خواسته ی آن ها را معکوس می کند و به «چوکو» می گوید که انسان ها نمی خواهند پس از مرگ به دنیای زندگان بازگردند. «چوکو» با این خواسته موافقت می کند و زمانی که سگ نزد او می رسد، نظر خود را تغییر نمی دهد. به همین خاطر، طبق این افسانه، انسان ها ممکن است دوباره متولد شوند اما تنها در قالب و شکلی متفاوت.

 

 

رمان نویس نیجریه ای، «چینوا آچه به»، در یکی از مقاله های خود این افسانه را بازگو می کند؛ افسانه ای که صدها نسخه ی مختلف از آن در سراسر آفریقا وجود دارد. او می نویسد گاهی اوقات قاصد انسان ها یک آفتاب پرست است و گاهی یک مارمولک یا حیوانی دیگر؛ و در بعضی نسخه ها، پیام انسان ها به شکلی تصادفی و نه از روی کینه و عداوت، به شکل دیگری به «چوکو» منتقل می شود. اما ساختار اصلی همیشه یکسان باقی می ماند: انسان ها جاودانگی را طلب می کنند و خدا نیز قصد برآورده کردن آن را دارد، اما اشتباهی رخ می دهد و این موهبت برای همیشه از دسترس آن ها خارج می شود. «آچه به» در این مورد می نویسد:

 

انگار نیاکانی که زبان را خلق کردند و می دانستند کارکردهای آن، آنان را از چه توحش هایی نجات می داد، به ما می گویند: از دستکاری و تغییر هدف زبان اجتناب کنید! چرا که وقتی زبان به شکلی جدی دستکاری شود، وقتی ارتباطش با حقیقت قطع شود... وحشت های بزرگی ممکن است دوباره به سر انسان ها بیاید.

 

 

این افسانه، درس دیگری را نیز در خود دارد که نقشی اساسی را در مسیر حرفه ای «آچه به» ایفا کرده است؛ مردی که «شهریار رمان آفریقایی» لقب گرفته است. آن درس مهم این است: اتکا به شخصی دیگر برای این که حرف های شما را به زبان آورد، کار خطرناکی به حساب می آید؛ به عبارت دیگر، تنها در صورتی می توانید مطمئن باشید پیامتان به درستی منتقل می شود که خودتان آن را بیان کرده باشید. او با شاهکار خود، کتاب «همه چیز فرو می پاشد» که یکی از اولین آثار داستانی است که زندگی روستاییِ آفریقایی را از نقطه نظر بومیان همان مناطق به تصویر می کشد، شروع به بازپسگیریِ ادبیِ تاریخ کشور خود از نسل های متمادی نویسندگان استعماری کرد. این رمان جذاب تا کنون به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده و به فروش بیش از ده میلیون نسخه ای دست یافته است.

 

اکنون در خانه ی اگواگو با حضور ارواح نیاکان که تازه از دل خاک بیرون آمده و به زبان رمزگونه ی خود به هم سلام می کردند، غوغایی از صداهای لرزان فضا را پر می کرد: آرو اُیام دو دو دو دو آی! خانه ی اگواگوها رو به جنگل بود. و از جمعیت فاصله ی زیادی داشت. مردم فقط پشت خانه را می دیدند و طرح ها و نقش و نگاری که زنان برگزیده و مخصوص در فواصل زمانی معینی روی دیوار کشیده بودند. این زن ها هیچ وقت درون کلبه را ندیده بودند. هیچ زنی ندیده بود. آن ها با نظارت مردها دیوارهای بیرونی را بعد از شستن، رنگ زده بودند. اگر هم تصوری از درون کلبه داشتند، تصورات خود را پنهان می کردند. هیچ زنی هرگز درباره ی قدرتمندترین و سِری ترین آیین های دینی قبیله چیزی نمی پرسید. از کتاب «چیزها فرو می پاشد»

 

«آچه به» در طول مسیر حرفه ای خود که پنج رمان، چندین مجموعه داستان کوتاه و شعر، و مقاله ها و سخنرانی هایی متعدد را شامل شد، به شکلی پیوسته بر این موضوع تأکید می کرد که نویسندگان آفریقایی حق دارند داستان خود را طبق روش مورد نظر خودشان روایت کنند، و همیشه تقلید از نویسندگان اروپایی را مورد انتقاد می داد. او اما تأثیر اروپایی ها را به شکل کلی رد نمی کرد، و داستان هایش را به جای زبان بومی «ایگبو» به زبان انگیسی می نوشت. در کشوری که چندین زبان اصلی و بیش از پانصد زبان محلی وجود دارد، تثبیت یک زبان خارجی و تبدیل آن به زبان اصلی کشور، یک ضرورت سیاسی به نظر می رسید. اما این اتفاق برای «آچه به» یک ضرورت هنری نیز بود: راهی برای بیان «برخورد تمدن ها» که تم اصلی آثار او به حساب می آید.

 

 

«چینوا آچه به» در سال 1930 در منقطه ی جنوب غربی نیجریه به نام «ایگبولند» به دنیا آمد. «ازنوا اوهاتو» اصلی ترین زندگی نامه نویس «آچه به» می نویسد که «چینوِ» جوان در «دوراهی های فرهنگی» بزرگ شد: پدر و مادرش مسیحیت را برگزیده بودند در حالی که سایر خویشاوندان، پیرو آیین سنتی «ایگبو» بودند که آیینی چند خدایی به حساب می آمد. این جهان بینی های متفاوت برای «آچه به» بسیار جذاب و کنجکاوکننده بود. 

«آچه به» در دانشگاه با رمان «آقای جانسون» اثر نویسنده ای بریتانیایی به نام «جویس کری» آشنا شد که مدتی را به عنوان افسر حکومت استعماری در نیجریه گذرانده بود. مجله ی «تایم» (Time) این کتاب را به عنوان «برترین رمان درباره ی آفریقا در تمام اعصار» مورد تحسین و تمجید قرار داده بود. «آچه به» اما هر چه که سنش بالا رفت، کمتر و کمتر توانست با استعمارگران ارتباط برقرار کند و تصویر خلق شده توسط «جویس کری» از زادگاه و مردم او، برای این نویسنده آزاردهنده جلوه می کرد. تصویر «غیرانسانی» از سیاه پوستان که گرایشی متداول در ادبیات استعماری به حساب می آمد، در نظر «آچه به» بسیار خطرناک و آسیب زا بود. او بعدها در این باره نوشت:

 

کم کم متوجه شدم که اگرچه داستان بدون تردید همیشه خیالی است، اما می تواند «درست» یا «نادرست» باشد، نه در مورد صحت یا عدم صحتِ اخبار موجود در آن، بلکه از نظر بی طرفی، قصد و نیت، و امانت داری.

 

 

این باور به قدرت و تأثیرگذاریِ اخلاقیِ داستان ها، به بخشی اساسی از نگرش او به «ادبیات آفریقا» تبدیل شد.

آرو اُیام دو دو دو دو آی، مثل زبانه های آتش گرداگرد آن کلبه ی تاریک و دربسته دمیده می شد. ارواح نیاکان قبیله بیرون بودند. در این لحظه بی وقفه بر ناقوس فلزی می کوبیدند و صدای فلوت، بلند و تیزآوا در این ناآرامی شناور بود. ناگهان اگواگوها ظاهر شدند. فریاد زن ها و بچه ها به هوا بلند شد و پا به فرار گذاشتند. این رفتار، غریزی بود. به محض این که زنی، اگواگویی را می دید فرار می کرد. وقتی که، مثل آن روز نُه روح، بزرگترین ارواح نقاب دار قبیله با هم بیرون می آمدند، منظره ی وحشتناکی می شد. از کتاب «چیزها فرو می پاشد»

 

 

«اوکنکو در نُه روستا و حتی فراتر از آن نیز کاملا شناخته شده بود.» از همان نخستین سطر کتاب «همه چیز فرو می پاشد»، مخاطبین در قلمرویی ناشناخته قرار می گیرند. «اوکنکو» کیست که همه او را می شناسند؟ این نُه روستا در کجا قرار دارند؟ «آچه به» نوشتن این رمان را در اواسط دهه ی 1950 آغاز کرد، در زمانی که به شهر «لاگوس» رفته بود تا در رادیو و تلویزیون نیجریه مشغول به کار شود. در سال 1958، وقتی «آچه به» رمان را به ناشری به نام «ویلیام هاینمن» تحویل داد، هیچکس نمی دانست چه نظری درباره ی آن داشته باشد. «آلن هیل» که در صنعت نشر فعالیت می کرد، واکنش های اولیه نسبت به کتاب را این گونه به خاطر می آورد: «آیا کسی حاضر می شود رمان یک نویسنده ی آفریقایی را بخرد؟ قبلا نمونه ی مشابهی وجود نداشته است.»

البته این حرف، چندان دقیق نبود چرا که نویسندگان نیجریه ای «آموس توتالا» و «سیپریان اکوِنسی» در سال های قبل تر چندین رمان را به انتشار رسانده بودند. اما رمان به عنوان یک «قالب آفریقایی» همچنان بسیار نوپا به حساب می آمد و کتاب «چیزها فرو می پاشد» در این میان، شیوه ای جدید را برگزیده بود و برخورد سبک های قدیمی و جدید زندگی را با تأثیرگذاری شگفت انگیزی روایت می کرد. 

 


 

 

داستان این رمان که در روستاهای خیالیِ منطقه ی «ایگبو» و در زمانی حوالی اوایل قرن بیستم می گذرد، با شرحی اپیزودیک و تقریبا رویاگونه از زندگی روستایی، و از نقطه نظر خانواده ی «اوکنکو» آغاز می شود. پسری به نام «ایکمفونا» به تازگی به روستا آمده تا در کنار آن ها زندگی کند، و خیلی زود برای پسر «اوکنکو» یعنی «انوویه» مثل یک برادر می شود. در طول سه سال بعد، داستان در خلال فصل های برداشت محصول، آیین های مذهبی و اختلاف های محلی، با خانواده ی «اوکنکو» همراه می شود. زبان این اثر، با استفاده از استعاره های برآمده از زندگی روستاییان، بسیار غنی است و دیالوگ ها نیز، کوتاه و پر از ارجاعات مختلف هستند. 

 

یکی از پیرمردها گفت: تا به حال رسم نبوده ما برای خدایان بجنگیم. در این مورد هم بیایید از همین سنت پیروی کنیم. اگر کسی پنهانی در کلبه ی خودش مار مقدس را کشته، خود می داند و خدایش. ما که هیچ کداممان ندیده ایم. از آن گذشته، اگر بیاییم بین خدا و قربانی حائل شویم، چه بسا ضربه ای که آماج آن شخص گناهکار بوده است، به ما بخورد. وقتی کسی با زبان به مقدسات بی حرمتی می کند، چه می کنیم؟ می رویم دهانش را می بندیم؟ نه. انگشت توی گوشمان می کنیم تا توهین های او را نشنویم. این کار، کار عاقلانه است. از کتاب «چیزها فرو می پاشد»

 

علیرغم وجود محیط روستایی، هیچ نشانی از سادگی و راحتی در این تصویر از زندگی وجود ندارد. اگر محصولات کشاورزی خراب شوند، روستاییان گرسنه خواهند ماند. چندان توقع نمی رود که نوزادان به بزرگسالی برسند. برخی آداب و رسوم بسیار بی رحمانه هستند: نوزدان دوقلو، که تصور می شود توسط ارواح خبیث تسخیر شده اند، به درون بوته ها انداخته می شوند. در واقع قوم «ایگبو» مثل یک موزه به تصویر کشیده نشده—و اگر برخی رفتارهای آن ها ناآشنا به نظر می رسد، اما عواطف آن ها همگی کاملا قابل همذات پنداری است.

 

 

«آچه به» در سال 1965 در مقاله ای به نام «نویسنده ی آفریقایی و زبان انگلیسی» توضیح می دهد که هیچ وقت قصد نداشته زبان انگلیسی را مثل افرادی بنویسد که انگلیسی، زبان مادری آن ها است. او در این باره بیان می کند: «نویسنده ی آفریقایی باید هدف خود را خلق نسخه ای از زبان انگلیسی قرار دهد که همزمان، هم جهانی است و هم می تواند تجربه ی منحصر به فرد او را منتقل کند.» «آچه به» با به کارگیری عبارت های انگلیسی به شکلی غیرمرسوم، بیگانگی شخصیت هایش با این زبان را نشان می دهد. 

 

او در همین مقاله توضیح می دهد: «انتقال کامل تجربه ی زندگی در آفریقا، به یک زبان انگلیسی جدید نیاز دارد که همچنان با خاستگاه خود کاملا در ارتباط است اما به گونه ای تغییر یافته تا هماهنگی بیشتری با محیط آفریقایی جدید خود پیدا کند.»

این نویسنده همچنین بعدها بیان کرد: «باشد که کسی درباره ی این نکته که ما به زبان انگلیسی می نویسیم، گمان اشتباه نکند چرا که قصد داریم کارهایی بی سابقه با آن بکنیم.»

 

«آچه به» در سال 1990، پس از یک تصادف شدید فلج شد. دکترها به او توصیه کردند که برای معالجه به ایالات متحده ی آمریکا برود و او پس از این نقل مکان، به تدریس در کالج «بارد» در نیویورک مشغول شد. مجموعه ای کوتاه از مقالات به نام «خانه و تبعید» در همین زمان به رشته ی تحریر درآمد. «چینوا آچه به» سرانجام در بیست و یکم مارس سال 2013 چشم از جهان فرو بست اما میراث او همچنان به مسیر خود ادامه می دهد. 

 

گفت: «به آن دیوار نگاه کن» و به دورترین دیوار کلبه اشاره کرد که با خاک سرخ آنقدر سابیده شده بود که برق می زد. «آن مخلوط گچی را ببین»، اکویه چند دسته خط عمودی دید که با گچ کشیده شده بود؛ پنج دسته که کوچک ترین آن ها شامل ده خط می شد. انوکا هیجان زده بود، درنگی کرد، مقداری انفیه کشید، با صدای بلند عطسه کرد و بعد ادامه داد: «هر یک از آن دست ها نشانه ی بدهی به کسی است، هر چوب خط هم یکصد کوری است. می بینی؟ به یکی هزار کوری بدهکارم ولی او اول صبح برای گرفتن طلبش خونم را به شیشه نمی کند. از قدیم گفته اند آفتاب بر آن هایی می تابد که جلوی کسانی می ایستند که مقابلشان زانو می زنند. مرد حسابی! بدهی تو را هم می دهم، ولی اول باید بدهی های سنگینم را تسویه کنم.» از کتاب «چیزها فرو می پاشد»

 

 

نسل دیگری از نویسندگان آفریقایی با پیروی از آرمان های او، به دنبال خلق ادبیاتی جدید و قدرتمند برای آفریقا هستند. این نویسندگان علیرغم جنبه های استعماری زبان انگلیسی، این زبان را به کار گرفته و پذیرفته اند اما همچنان، به دنبال تثبیت یک هویت ادبی آفریقایی، رها از چارچوب های استعماری هستند. دستاوردهای نویسندگان آفریقایی اکنون بیش از پیش مورد توجه جهان ادبیات قرار می گیرد، به عنوان نمونه کتاب «نیمه ی یک خورشید طلایی» اثر «چیماماندا انگزی آدیچی» که در سال 2007 «جایزه ی اورنج برای داستان» را از آن خود کرد.

 

اولانا برایشان در مورد پرچم بیافرا صحبت کرد. آن ها روی قطعات چوب زیر نور آفتاب ضعیف صبحگاهی که از حفره ای که قبلاً سقف کلاس بود به درون می تابید، نشسته بودند. او پرچم پارچه ای اودنیگبو را باز کرد و برایشان توضیح داد که هر یک از علامات روی آن چه چیزی را بیان می کند. رنگ قرمز، نماد خون خواهران و برادران آن ها بود که در شمال قتل عام شده بودند. سیاه نماد سوگواری برای آن ها بود و سبز نماد شکوفایی ای که بالاخره نصیب بیافرا خواهد شد، و بالاخره نیمه ی یک خورشید طلایی، نماد آینده ی پرشکوه آن ها بود. از کتاب «نیمه ی یک خورشید طلایی»

 

 

قدرت میراث «چینوا آچه به» را به هیچ وجه نمی توان انکار کرد. «چیماماندا انگزی آدیچی» به خاطر می آورد که در حدود ده سالگی با آثار این نویسنده آشنا شد. «آدیچی» در این مورد می نویسد: «تا قبل از آن فکر می کردم ممکن نیست که آدم هایی مثل من نیز در کتاب ها حضور داشته باشند.»