اولین نشان ها از «خون آشامان» در ادبیات، ریشه در داستان های فولکلور اروپایی دارد. در اوایل قرن هجدهم، ترس از خون آشام ها در روستایی در صربستان فراگیر شد. گزارش ها بیان می کرد قربانی ها توسط خویشاوندان یا همسایگانی که به تازگی از دنیا رفته بودند، در شب و از ناحیه ی گردن مورد حمله قرار می گرفتند. آن هایی که چنین تجربه ای داشتند، تنها در چند روز می مردند. وقتی مردم وحشت زده ی منطقه، این جنازه های شرور را نبش قبر کردند، نشانه هایی آشکارکننده از خون آشامان یافتند: موها و ناخن هایی که پس از مرگ همچنان رشد می کرد، خون در دهان و متلاشی نشدن جسد.
این ترس، راه خود را به دنیای شعر باز کرد. شعری از «هاینریش آگوست اوسنفلدر» به نام «خون آشام» در سال 1748، یکی از اولین آثاری بود که از این وحشت شبانه سخن می گفت. با این وجود وقتی انگلیسی ها به سراغ این داستان ها رفتند، ژانر خون آشام ها شکل واقعی خود را پیدا کرد. اخباری هشداردهنده درباره ی مرگ هایی عجیب در اروپا، در روزنامه های لندن به چاپ می رسید و همین ماجرا باعث شد چندین نویسنده به این موضوع علاقه مند شوند.
شعری حماسی به نام «نابودگر» اثر «رابرت ساوتی»، اولین حضور یک خون آشام در ادبیات انگلیس در نظر گرفته می شود. قهرمان این اثر با «اونایزا» رو به رو می شود؛ عروسی تازه از دنیا رفته که به شکل یک خون آشام بازگشته است. همانطور که مشخص است این داستان با همان روایت های اروپایی مطابقت دارد: خون آشام ها اغلب با قربانیان خود رابطه ای نزدیک داشتند.
رویداد تأثیرگذار دیگر در ادبیات خون آشامان، ماجرایی معروف و جالب دارد و با داستان به وجود آمدن شاهکار «مری شلی» یعنی کتاب «فرانکنشتاین» گره خورده است. در سال 1816، مری شلی و همسرش، «پرسی بیش شلی» در عمارتی بزرگ در نزدیکی های دریاچه ی ژنو به همراه شاعر معروف انگلیسی «لرد بایرون» و پزشک شخصی او «جان ویلیام پولیدوری» گرد هم آمدند. تابستان بود و به شکل عجیبی باران می بارید، و لرد بایرون برای جلوگیری از سر رفتن حوصله ی جمع، پیشنهاد کرد که هر کدام از آن ها، یک داستان ترسناک بنویسد.
من اینک در شمال لندن، اما بسیار دور از آن هستم و وقتی در خیابان های پترزبورگ قدم می زنم، بازی باد سرد شمالی را روی گونه هایم حس می کنم؛ بادی که به من دل و جرأت می دهد و مرا غرق در شادی می کند. احساسم را درک می کنی؟ این باد ملایم از سرزمین هایی می آید که ما به طرف آن پیش می رویم و بوی دنیای پوشیده از یخ را می دهد. رویاهای روزانه ام با الهام از این باد امیدبخش، پرشورتر و زنده تر می شود و من بیهوده می کوشم به خود بقبولانم که قطب شمال جایی متروک و پوشیده از یخ است؛ اما در تصور من، آنجا سرزمینی زیبا و شاد است. مارگارت! آنجا خورشید هرگز غروب نمی کند؛ بلکه با قرص پهنش در افق دور می زند و نور پرشکوه و جاودانی اش را بر آنجا می تاباند.—از کتاب «فرانکنشتاین»
این رقابت ساده، باعث به وجود آمدن کتاب «فرانکنشتاین» شد؛ داستانی درباره ی جنازه ای که دوباره به زندگی بازگردانده شده است. اثری که بایرون در این رقابت خلق کرد، داستانی ناتمام درباره ی مواجهات عجیب مردی اشرافی در سفرهایش بود. این داستان برای پزشک بایرون، پولیدوری، الهام بخش بود و او سه سال بعد، کتاب «خون آشام» (The Vampyre) را به انتشار رساند. این رمان کوتاه در ابتدا، به اشتباه، به خود بایرون نسبت داده می شد که البته احتمالا در افزایش فروش آن نیز بی تأثیر نبوده است.
انتشار این کتاب، آغازگر حضور خون آشام های اشرافی در ادبیات بود. شخصیت های خون آشامی که قبل از این اثر وجود داشتند، اغلب از مردم عادی و رعیت ها بودند به شیوه ای از گورها بالا می آمدند که بیشتر یادآور زامبی های کنونی بود. اما پولیدوری، لرد بایرون را الگوی خلق خون آشام خود، «لرد روتوِن»، قرار داد: یک مرد اشرافی جذاب با تمایلاتی خطرناک. کتاب «خون آشام» باعث به وجود آمدن پدیده ای جدید در فرهنگ عامه شد. ادامه هایی غیر رسمی از این اثر به وجود آمد، و داستان ها و اقتباس های نمایشی متعددی با الگوبرداری از آن پا به عرصه ی وجود گذاشت. حتی ملکه ویکتوریا نیز، طبق یکی از زندگی نامه های او، نمایش های مربوط به خون آشامان را مشاهده می کرد.
پنجاه سال بعد، نویسنده ای ایرلندی به نام «شریدن لی فانو»، اولین خون آشام زن را در کتاب «کارمیلا» (منتشر شده در سال 1872) به جهان معرفی کرد. در کتاب «کارمیلا»، زنی جوان در قلعه ای دورافتاده، طعمه ی یک خون آشام می شود. البته این داستان کمی آشنا به نظر می رسد، اینطور نیست؟ منتقدین ادبی، به شباهت های زیادی میان این کتاب و شاهکار «برام استوکر» یعنی کتاب «دراکولا» اشاره کرده اند؛ اثری جریان ساز که بیست و پنج سال بعد از «کارمیلا» به چاپ رسید.
کارمیلا آن روز دیرتر از معمول از اتاقش بیرون آمد. همان ابتدا که به هم رسیدیم، شروع به صحبت کرد: «دیشب خیلی ترسیده بودم و تقریبا مطمئنم اگر آن طلسم را از آن گوژپشت بیچاره که آن قدر به او توهین کردم، نخریده بودم، اتفاق ناگواری می افتاد. خواب دیدم موجودی ترسناک در اطراف تختم پرسه می زند، با وحشت از خواب برخاستم، ولی بلافاصله دیدم، یا خیال کردم که، همان موجود سیاه پوش در کنار شومینه ایستاده. در همین لحظه طلسمم را زیر بالش احساس کردم و درست زمانی که انگشتانم با طلسم تماس پیدا کرد، آن موجود ناپدید شد. به همین خاطر مطمئنم اگر آن طلسم را به همراه نداشتم، آن موجود به من آسیب می رساند و شاید همان بلایی که بر سر آن روستاییان بیچاره آمده، بر سر من هم می آمد.» با شنیدن این داستان، من هم خواب دیشبم را بازگو کردم و کارمیلا بیش از پیش وحشت زده شد.—از کتاب «کارمیلا»
زمانی که کتاب «دراکولا» انتشار یافت، مخاطبین کتاب ها کاملا با داستان های خون آشامان خو گرفته بودند. استوکر از مفاهیمی که قبلا وجود داشت، استفاده کرد و یک شاهکار هراس انگیز جاودان را به وجود آورد که تأثیرات آن، همچنان در همه ی قالب های هنری و همه ی فرهنگ ها به چشم می خورد. شخصیت «کنت دراکولا» از آن زمان تا کنون در بیش از 200 فیلم سینمایی حضور داشته است.
به تصویر کشیدن خون آشام ها در ادبیات، به تکامل خود ادامه داده است. «ریچارد ماتیسن» در کتاب خود در سال 1954 با نام «من افسانه ام»، دنیای زامبی ها و خون آشام ها را به هم نزدیک کرد و جهانی را به تصویر کشید که در آن، سراسر کره ی زمین تحت تأثیر «طاعون خون آشامان» قرار گرفته است. اما کسی که برای اولین بار به خون آشامان، قلبی حساس هدیه کرد، کسی نبود جز نویسنده ای آمریکایی به نام «آن رایس». کتاب های فوق العاده محبوب رایس درباره ی خون آشام ها، پیش زمینه ای جذاب را برای این هیولاهای خونخوار به وجود آورد و آن ها را به موجوداتی کاملا قابل همذات پنداری تبدیل کرد. منتقدین زیادی در سراسر جهان درباره ی این موضوع هم عقیده هستند که کتاب «مصاحبه با خون آشام» اثر آن رایس، ژانر داستان های خون آشامی را احیا کرد.
ترکیب خون آشام ها، رابطه ی جنسی و عشق، ایده ای جدید نبود؛ حتی داستان های خون آشامیِ قرن نوزدهمی نیز چنین موضوعاتی را در خود داشتند، اما پرداخت آن رایس به این مفاهیم، برای مخاطبین منحصر به فرد و بسیار هیجان انگیز از آب درآمد. توجه بیشتر به خون آشام ها به عنوان سوژه هایی برای پرداختن به روابط عاشقانه، در نهایت باعث ظهور پدیده ای در «ادبیات نوجوان» شد: کتاب «شفق» اثر «استفنی مه یر» که به نوعی، جهان خون آشامان را از نو نوشت و به فروشی بسیار چشمگیر دست یافت. خون آشام های «استفنی مه یر» زیر نور آفتاب می آمدند و خون گوزن را جایگزین خون انسان کرده بودند.
اما آینده ی این موجودات افسانه ای و وحشت انگیز چه خواهد بود؟ از رعیت هایی از مرگ برگشته تا اشرافیانی خطرناک، خون آشام ها قلب مخاطبین را تسخیر کرده اند و انگار به این راحتی ها قصد مردن ندارند!
او به دلایلی خیلی عصبی بود و اگرچه تختش در هتل به قدر کافی راحت بود، همه جور خواب عجیب و غریبی دید و فکر کرد که حتماً به خاطر فلفل بوده است! جاناتان بعد از خوردن مقدار بیشتری فلفل در حلیم صبحانه اش، به قطار برگشت تا به سفرش به سمت شرق ادامه دهد. او از پنجره که به بیرون نگاه می کرد، سرزمینی را می دید سرشار از هر نوع زیبایی، نهرها، رودهای وسیع، شهرهای کوچک و قلعه ای بی نظیر بر فراز یک تپه. او در هر ایستگاهی که قطار از آن رد می شد، می توانست گروه گروه آدم های جالب را ببیند؛ مثلاً زنانی با آستین ها و زیردامنی های کاملاً سفید، یا مردان اسلواک که با سبیل های کلفت مشکی، کلاه های لبه دار بزرگ و کمربندها و پوتین های کارشده ی چرمی بزرگ، پز می دادند. وقتی قطار به بیستریتز در رشته کوه های کارپاتیان رسید، هوا تاریک و روشن بود. کنت دراکولا به جاناتان گفته بود که به هتل «گلدن کران» برود. آن ها آنجا منتظرش بودند.—از کتاب «دراکولا»
برترین شخصیت های خون آشام در ادبیات
«خون آشام». همین اسم کافی است تا تصاویری جذاب از فرهنگ عامه را در ذهنمان تصور کنیم: قلعه های هراس انگیز، خفاش هایی ناآرام، تابوت هایی قدیمی و پوشیده از تار عنکبوت، و هیولاهایی خونخوار که پس فرا رسیدن شب، به سراغ قربانی های خود می روند. خون آشام ها برای مدت زمانی بسیار طولانی در تخیل جمعی انسان ها حضور داشته اند و علاوه بر این که آن ها را بارها و بارها در سریال ها، فیلم ها و بازی های ویدیویی دیده ایم، این موجودات افسانه ای بخشی بزرگ از ادبیات را نیز از آن خود کرده اند. اما بهترین ها در میان «فرزندان شب» چه کسانی هستند؟
«ادوارد کالن» از کتاب «شفق»
ادوارد، خون آشامی است که در داستان مجموعه ی «شفق»، عاشق دختری نوجوان به نام «بلا سوان» می شود. او با این که از نظر جسمی مانند یک نوجوان هفده ساله به نظر می رسد، اما در واقع در 20 ژوئن سال 1901 به دنیا آمده است. پدرخوانده ی ادوارد، «کارلایل کالن» او را در سال 1918 به یک خون آشام تبدیل کرد تا از مرگ او بر اثر شیوع آنفولانزایی مرگبار در شیکاگو جلوگیری کند. کارلایل همچنین، حسی از اخلاق گرایی را در ادوارد به وجود آورد که در اکثر خون آشامان دیده نمی شود. یکی از تفاوت های اساسی ادوارد با خون آشام های دیگر این است که او به انسان ها به چشم غذا نگاه نمی کند.
«لستات دِ لیونکورت» از کتاب «وقایع نگاری خون آشام»
کتاب «وقایع نگاری خون آشام» اثر «آن رایس»، یکی از شناخته شده ترین خون آشام ها در ادبیات را در خود جای داده است: شخصیت «لستات دِ لیونکورت». او که نقش خود را به عنوان شخصیتی منفی در کتاب «مصاحبه با خون آشام» آغاز کرد، به دلیل محبوبیت خود توانست به شخصیت اصلی این مجموعه و راوی کلی داستان تبدیل شود. لستات که شخصیتی مغرور و خودشیفته است، علاقه ی زیادی به هنر، ادبیات و به خصوص مُد و لباس دارد و در بسیاری از اوقات، در روایت وقفه می اندازد تا لباس هایش را برای مخاطبین توصیف کند! او به عنوان کاراکتری «ضد قهرمان»، هم به عنوان یک هیولا به تصویر کشیده می شود و هم یک قهرمان؛ لستات هم ترسناک است و هم جذاب، و هر وقت از راه می رسد، تمام توجهات را به خودش معطوف می کند.
«لرد روتوِن» از کتاب «خون آشام»
همانطور که گفته شد، این شخصیت یکی از اولین خون آشامان در ادبیات انگلیس به حساب می آید. او با وجود این که سال ها قبل از «دراکولا» به وجود آمد، بسیاری از ویژگی های معروف این شخصیت را در خود دارد: او اسرارآمیز و جذاب است و علیرغم ظاهر موجه و اشرافی خود، تاریکی و خشونت را هیچگاه از یاد نمی برد. او اما، برخلاف بسیاری از خون آشامان، از نور خورشید صدمه ای نمی بیند، اما با هر نوع سلاح کشنده ای می توان جان این شخصیت را گرفت. به همین خاطر، «لرد روتوِن» مجبور است بیش از سایر خون آشامان از نظرها پنهان شود و هر کس که این راز او را بفهمد، عاقبتی جز مرگ در انتظارش نیست.
«کِرت بارلو» از کتاب «سِیلِمز لات»
این شخصیت که توسط «استیون کینگ» خلق شده، آنقدر کهنسال است که تولدش به قبل از پیدایش مسیحیت بازمی گردد. خاستگاه های او مشخص نیست اما گمان برده می شود که یکی از اشراف زادگان اتریش باشد. بارلو پس از رسیدن به شهر، به شکلی پنهانی به ساختن ارتشی از خون آشامان، حمله به قربانی ها در تاریکی شب، و گسترش تدریجی سیطره ی خود مشغول می شود. او آنچنان قدرتمند است که اگر کشته هم بشود، ارتش خون آشامانی که ساخته، مردم شهر را از وحشت او در امان نخواهد گذاشت.
«کارمیلا» از کتاب «کارمیلا»
این شخصیت در رمانی به همین نام در سال 1872 به دنیای ادبیات معرفی شد. کارمیلا، زنی خون آشام است که از راوی جوان داستان تغذیه می کند. او چندین و چند بار از خون راوی می خورد تا این که گروهی شکارچی به رهبری «بارون وردنبرگ» که از نوادگان قاتلین خون آشامان است، به سراغش می رود. کارمیلا قبل از کتاب دراکولا به وجود آمد و بسیاری از رفتارهای خون آشامی را به صورت یک استاندارد تعریف کرد.
«دراکولا» از کتاب «دراکولا»
معروف ترین و جریان سازترین شخصیت خون آشام در تمام تاریخ! دراکولا تنها در یک رمان توانست خون آشامان را برای همه، به موجوداتی جذاب، محبوب و فراموش نشدنی تبدیل کند. دراکولا در این رمان، شخصیتی کاملا وحشت انگیز و تهدید کننده دارد و در ابتدای داستان، به عنوان فردی منزوی به تصویر کشیده می شود که در قلعه ای در کوهستان زندگی می کند و خود را در قالب پیرمردی ضعیف و ناتوان به دیگران نشان می دهد. او مانند یک مارمولک از دیوارها بالا می رود، انبوهی از موش ها را احضار می کند و تمایلات عجیبی را از خود نشان می دهد. دراکولا اصلی ترین نماد خون آشام ها و جهان مربوط به آن ها به شمار می آید.