کتاب «جنگ و صلح»، رمانی جسورانه و وسیع اثر «لئو تولستوی» است که داستان حمله ی ناپلئون به روسیه در سال 1812 را روایت می کند و چشم اندازی دقیق را از جامعه ی روسیه در اوایل قرن نوزدهم به تصویر می کشد. این رمان که قبل از کتاب «آنا کارنینا» (بین سال های 1865 تا 1869 و در اواخر دهه ی سوم زندگی تولستوی) نوشته و منتشر شد، به داستان چهار خانواده ی اشرافی می پردازد که زندگی شخصی شان، در طوفان پرالتهاب رویدادهای زمانه گرفتار شده است. در این مطلب، نکاتی جالب را درباره ی کتابی با هم مرور می کنیم که یکی از مهم ترین آثار در «ادبیات روسیه» و یکی از برجسته ترین آثار کلاسیک در ادبیات تمام جهان به حساب می آید.
او به خوبی دریافت که در جهان هیچ چیز وحشتناکی نیست؛ و دانست که چون در جهان وضعی وجود ندارد که انسان در آن سعادتمند و به تمام معنی آزاد باشد، پس وضعی در جهان موجود نیست که انسان در آن، بدبخت و محروم از آزادی باشد. همچنین، دریافت که رنج اسارت، آزادی و آسایش را نیز حد و مرزهایی است، و این حدود به یکدیگر بسیار نزدیک اند. همچنین، دریافت که رنج و شکنجه ی کسی که فقط یکی از گلبرگ های بسترِ گلسرخ او مچاله و جا به جا می شود، از رنج و درد او که اینک روی زمین سرد و مرطوب می خوابد و یک طرف بدنش سرما می خورد و طرف دیگر آن گرم است، کمتر نیست.
انسان ها تغییر می کنند.
شخصیت های کتاب «جنگ و صلح»، تجاربی سخت و عجیب را از سر می گذرانند و در پایان، به آدم های متفاوتی تبدیل می شوند. از بهترین نمونه ها در این مورد، شخصیت «ناتاشا» است که در ابتدا، می تواند به هر کسی علاقه مند شود اما با گذشت زمان و تجربه ی اتفاقات مختلف، به تدریج از جامعه روی برمی گرداند و در انتخاب هایش، سختگیری بسیار بیشتری را لحاظ می کند.
چه مرد و چه زن، قهرمانی وجود ندارد.
این کتاب ارزشمند، داستان گروهی از افراد را پی می گیرد که در دل جامعه زندگی می کنند. شخصیت «آندری بالکونسکی»، قهرمان مرد داستان نیست و کاراکتر «ناتاشا روستوا» نیز، نشانی از یک قهرمان زن ندارد. کتاب، تفکرات مرسوم درباره ی «شخصیت های قهرمان» را کنار می گذارد، و زیباترین نمونه ی آن زمانی است که شخصیت ها، آخرین کلمات خود را در کتاب به زبان می آورند. در حقیقت، تولستوی این تفکرات را درک می کند و طرفدارشان نیز هست اما از تکرار آن ها در داستان خود، خودداری می کند. «جنگ و صلح» سعی دارد بفهمد چرا آدم ها رفتاری مشخص را از خود نشان می دهند و در این کار هم بسیار موفق و درخشان عمل می کند اما به هیچ وجه رفتار کاراکترها را به قضاوت کلی و نهایی نمی گذارد. به هنگام خواندن داستان، توقع نداشته باشید که بتوانید رویدادهای بعدی را حدس بزنید. گاهی اوقات، حتی خود شخصیت ها هم نمی توانند توضیح دهند چرا کارهایی مشخص را انجام داده اند! موضوع این رمان را می توان «گستردگی احتمالات» دانست و این که چطور جمله ای از یک زن، که دلیلش را هم در آن زمان نمی تواند توضیح دهد، می تواند به تغییر دنیا منجر شود: «در زندگی ام، اوقات خیلی کمی خوشحال بوده ام.»
این اثر یک رمان تاریخی نیست.
کتاب «جنگ و صلح»، رمانی است که رویدادهای گذشته ای نه چندان دور را با خاطرات مشترک بسیاری از مخاطبین اولیه ی خود در هم می آمیزد. جزئیات کتاب، نه بازسازی دقیقی از گذشته، بلکه راه هایی هستند که به واسطه ی آن ها، ذهن و روانشناسی یک شخصیت می تواند با دنیای واقعی ارتباط برقرار کند. درست است، این کتاب به تاریخ می پردازد و هم تزار و هم ناپلئون، حضور جذابی در داستان دارند اما دغدغه ی اصلی آن، «مسائل تاریخی» نیست بلکه ی شیوه ی برخورد انسان ها با این رویدادها است.
پییر آدم ساده و متواضعی است. در محافل اشراف نیز با آنکه هنوز از روابط افراد سر در نمی آورد، با حرف های صریح و تندش در بحث های سیاسی روز شرکت می کند و گاه با این حرف ها باعث رنجش دیگران می شود. مثلاً او از ناپلئون دفاع می کند و معتقد است او آدم بزرگی است، چون با اینکه انقلاب پیروز شده ولی حقوق شهروندانش را حفظ کرده است. برای همین آنا پاولونا، بانی محفلی که پییر در آنجا مهمان است، همه جا مواظب حرف زدن های اوست. پرنس آندره دوست پییر نیز تقریباً با او هم عقیده است و می گوید کارهای ملی یک امپراتور را باید از مسائل خصوصی او جدا کرد.
شخصیت هایی که محبوب و منفور می شوند.
بدیهی است که از برخی از شخصیت های داستان بیشتر خوشتان خواهد آمد اما برخی از همین شخصیت های مورد علاقه تان، با گذشت داستان ممکن است شما را ناراحت یا ناامید کنند. شخصیت های دیگر نیز با گذر زمان، حس همدردی شما را برخواهند انگیخت؛ ممکن است در پایان، این نکته که کدام شخصیت را به عنوان نزدیک ترین کاراکتر به خود انتاب کرده اید، کاملا شما را شگفت زده و غافلگیر کند. کتاب «جنگ و صلح» با ریتم زندگی پیش می رود و علاقه به یک شخصیت یا رویداد، همیشگی و بدون تغییر نیست؛ گاهی اوقات ناتاشا بسیار جذاب است و گاهی نیز کاملا حوصله سر بر.
همیشه پای عشق در میان است.
کتاب به خوبی این موضوع را درک می کند که عشق، همان حلقه ای در سیرک است که تاریخ، باید بارها و بارها از درون آن رد شود. اما عشق رمانتیک، فقط یکی از چیزهایی است که ذهن انسان را به خود جذب می کند، و گاهی اوقات هرگز موفق به انجام این کار نیز نمی شود. البته که این رمان وسیع و حماسه گونه، موضوعات دیگری علاوه بر عشق نیز در خود دارد.
در دل می گفت: عشق! عشق چیست؟ عشق مانع مرگ است. عشق زندگی است. همه چیز، هر آنچه درک می کنم فقط به آن سبب درک می کنم که عاشقم. همه چیز هست و فقط به آن سبب وجود دارد که من عشق می ورزم. همه چیز فقط با ریسمان عشق به هم مربوط است.
چیزی را از قلم نیندازید.
اگر کسی به شما گفت که می توانید از بعضی از بخش های کتاب رد شوید و فقط بخش های «جذاب» آن را بخوانید، بهتر است به پیشنهادش توجه چندانی نکنید! بخش های جذاب و یا صرفا کنجکاوی برانگیز کتاب، با تغییر سن و نگرش شما به زندگی (مثلا در بیست سالگی و پنجاه سالگی) برایتان تغییر خواهد کرد. کتاب «جنگ و صلح»، محصول ذهنی بسیار بزرگ و وسیع است که قبل از مرگ خود، علاقه اش به تقریبا تمام موضوعات پرداخته شده در کتاب را از دست داد. این رمان، مثل موجود زنده ای است که هر بار به سراغش می روید، با نکاتی جدید و متفاوت رو به رو می شوید.
چرا اینقدر طولانی؟
طول این رمان را می توان با زمانی که تولستوی برای طرح ریزی، نوشتن و بازنویسی آن صرف کرد، توضیح داد. اولین پیشنویس های طرح داستانی این اثر که در میان دست نوشته های تولستوی پیدا شده، به سال 1856 بازمی گردد. اولین بخش از کتاب «جنگ و صلح» به صورت سریالی در مجله ی The Russian Herald در سال 1856 به چاپ رسید و اولین نسخه ی کامل از آن، در سال 1868 انتشار یافت. در طول این زمان، همسر تولستوی یعنی سوفیا، عاملی بسیار حیاتی بود. تنها کسی که می توانست دستخط تولستوی را رمزگشایی کند یا با حاشیه نویسی های عجیب او در گوشه و کنار صفحه کنار آید، سوفیا بود که حداقل هفت نسخه از پیشنویس های رمان همسرش را بازنویسی کرد.
سوفیا، تمام دستنویس های اثر تولستوی را پیش خود نگه داشت تا پس از مرگ او، علاقه مندان به «جنگ و صلح» چیزی را از دست ندهند.
پیداست تا زمانی که دریای تاریخ آرام است حاکم – آب شناس با قایقی نااستوار، خود را با دیرکی به کشتیِ کوه پیکرِ ملت بند کرده، پیش می رود و می پندارد که اوست که کشتی بزرگی را که خود به آن متکی است، حرکت می دهد. اما وقتی طوفانی برخیزد و دریا متلاطم گردد و کشتی دستخوش امواج شود، دیگر گمراه ماندن و خود را اسیر وهم داشتن ممکن نیست.
استالین در طول جنگ جهانی دوم، از این کتاب به عنوان پروپاگاندا استفاده کرد.
پیروزی روسیه بر ناپلئون در سال 1812 آنقدر بر غرور ملی مردم روسیه تأثیرگذار بود که وقتی «آدولف هیتلر» در سال 1941 به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد، استالین بلافاصله به سراغ آثار تولستوی رفت و آن ها را به عنوان ابزاری برای ترویج حس میهن پرستی و دفاع از خاک وطن در برابر هجوم بیگانه به کار گرفت. بخش های مربوط به سال 1812 در کتاب «جنگ و صلح»، به تولید انبوه می رسید و حتی بعضی از بخش های آن، بر روی بیلبوردهای شهر مسکو به چشم می خورد. نتیجه این شد که در طول «جنگ کبیر میهنی» (نامی که روس ها بر جنگ جهانی دوم گذاشته اند)، آثار «لئو تولستوی» بیش از هر کس دیگری در روسیه، حتی بیشتر از لنین، به چاپ رسید.
بحث هایی در مورد عنوان کتاب وجود داشت.
در زبان روسیِ مدرن، واژه های «صلح» و «دنیا» صورت یکسانی دارند و همین موضوع باعث شک و تردیدهایی در این باره شد که تولستوی می خواسته عنوان رمانش «جنگ و دنیا» باشد و نه «جنگ و صلح». الفبای سیریلیک پس از انقلاب سال 1917 مدرنیزه شد؛ قبل از این، واژه های «صلح» و «دنیا» با اینکه تلفظ یکسانی داشتند، به شکل متفاوتی نوشته می شدند. اولین باری که تولستوی عنوان اثرش را در پیش نویس ها نوشت، به شکلی تصادفی از املای کلمه ی «جهان» استفاده کرد. با این وجود، هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد این اتفاق، چیزی بیشتر از فقط یک اشتباه املایی بوده است.
تمام کتاب به زبان روسی نوشته نشد.
در امپراتوری روسیه، زبان فرانسوی به زبان مورد علاقه ی طبقه ی اشراف تبدیل شد؛ طبقه ای که آداب و رسوم اروپایی را پس از اصلاحات انجام شده توسط «پتر کبیر» و «کاترین کبیر»، به زندگی خود وارد کرده بودند. با این وجود، پس از انقلاب فرانسه، زبان و فرهنگ این کشور رفته رفته در روسیه به حاشیه رانده شد. تولستوی در کتاب «جنگ و صلح» وقتی می خواهد نشان دهد که شخصیت ها از ارزش های اصیل روسی دور افتاده اند، آن ها را در حال صحبت به زبان فرانسوی به تصویر می کشد. بسیاری از مخاطبین در زمان انتشار کتاب، دیالوگ های نوشته شده به زبان فرانسوی را دوست نداشتند و این بخش ها در ویرایش سوم کتاب در سال 1873 به زبان روسی ترجمه شد. اما در ویرایش پنجم کتاب که توسط همسر تولستوی در سال 1886 ارائه شد، بخش های فرانسوی دوباره به کتاب بازگشتند.
هر فرمان از فرمان دیگری ناشی است و هرگز به چند واقعه حاکم نیست و فقط ناظر بر لحظه ای از رویداد است. مثلا وقتی می گوییم که ناپلئون به ارتش خود فرمان جنگ داد، فرمان های در زمان گسترده و به یکدیگر وابسته ای را به صورت یک فرمان یکباره در هم می آمیزیم. ناپلئون نمی توانست فرمان جنگ روسیه را صادر کند و چنین نیز نکرد. یک روز دستور داد که نامه هایی چنین و چنان به وین و برلین و پترزبورگ فرستاده شود و روز دیگر احکامی به نیروی زمینی و دریایی صادر کرد که موجب صدور فرمان های دیگری شد که به رویدادهایی مربوط شدند که به ورود ارتش به روسیه منجر گشت.
شخصیت «ناتاشا» از خواهر همسر تولستوی الهام گرفته شده است.
«تاتیانا بِهرز»، خواهر کوچکتر همسر تولستوی یعنی سوفیا، همیشه به مِلک خانوادگی تولستوی در دهکده ی «یاسنایا پولیانا» سر می زد. مواجهه با انزوا و کمبودهای زندگی در خانه ای روستایی، برای سوفیا چندان راحت نبود و حضور تاتیانا، اندکی از این سختی را برای او کم می کرد. خود تولستوی نیز همیشه از حضور تاتیانا خوشحال می شد و او را دوست داشت. شور و نشاط، و پیش بینی ناپذیریِ او، مایه ی الهام خلق شخصیت «ناتاشا روستوا» شد. بسیاری از بخش های رمان، از جمله درخواست ناتاشا از بوریس برای کشتن عروسکش، یا استیصال این شخصیت پس از ترک شدن توسط «آناتول»، از رویدادهای واقعی در زندگی تاتیانا برگرفته شده اند.
نام شخصیت ها با نگاه به دنیای واقعی انتخاب شده است.
بسیاری از نام های خانوادگی متعلق به شخصیت های خیالی داستان، در واقع نام خانواده های اشرافی و برجسته در روسیه هستند که یک یا دو حرف از آن ها تغییر کرده است، مانند خانواده ی «بالکونسکی» که از نام خانوادگی مادر تولستوی یعنی «والکونسکی» گرفته شده است. البته تولستوی با این کار قصد نداشت به شباهت هایی میان شخصیت های واقعی و خیالی اشاره کند، بلکه می خواست جهانی نزدیک به واقعیت و آشنا را برای مخاطبین روس به وجود آورد. از طرف دیگر، نام «بزوخوف» از معدود نام های خانوادگی در این رمان است که توسط نویسنده ابداع شده است. «بزوخوف» به معنای «بدون گوش» است که نام مناسبی برای شخصیتی به نظر می رسد که در شنیدن پیام ها و درس های مهم زندگی روزمره، با مشکل رو به رو است.
یک گلوله برف را نمی توان در یک لحظه آب کرد. حد زمانی معینی هست که هر قدر هم که بر مقدار حرارت بیفزاییم، برف تندتر از آن آب نمی شود؛ بر عکس، هر قدر بر مقدار حرارت افزوده شود، برف باقی مانده سخت تر می شود.
آیا این کتاب اصلا یک رمان است؟
خود تولستوی متوجه شد که پرداخت های مفصلش به موضوعات تاریخی، دسته بندی اثرش به عنوان یک رمان را کمی سخت کرده است. او پس از انتشار متن کامل اثرش در سال 1868، مقاله ای توضیحی با عنوان «چند کلمه درباره ی جنگ و صلح» را به رشته ی تحریر درآورد که در آن نوشت:
جنگ و صلح چیست؟ رمان نیست، شعر هم نیست، و حتی یک گزارش تاریخی هم نیست. جنگ و صلح، چیزی است که نویسنده می خواسته و می توانسته که بیان کند، آن هم در همین قالبی که بیان شده است.
او در همین مقاله به مسائل مختلفی همچون سوالات و انتقادات مخاطبین درباره ی وجود بخش های فرانسوی در کتاب، انحراف از روایت دقیق تاریخ، و شباهت های احتمالی میان شخصیت های واقعی و خیالی می پردازد.