نکاتی از کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت»



«پرسیگ» تصویری ملموس از ناپایداری و گذرا بودن پدیده ها را ارائه می کند—هم در طول سفر با موتورسیکلت، و هم در تأملات خود در مورد «ماهیت موقتیِ» افکار، باورها، و حتی حقایق علمی.

چند ساعت پس از مرگ «رابرت ام. پرسیگ» در 88 سالگی در آوریل سال 2017، روزنامه ها و خبرگزاری های اینترنتی شروع به اعلام خبر درگذشت نویسنده‌ای غیرمعمول، و خالق کتابی غافلگیرکننده به نام «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» کردند. این آگهی های درگذشت، به گونه های مختلف، بر یک موضوع تمرکز داشتند: این که زندگی ادبی او چگونه تغییر یافت وقتی کتابش بعد از گرفتن پاسخ منفی از 121 ناشر، ناگهان به «یکی از غیرمنتظره‌ترین آثار پرفروش در تاریخ» تبدیل شد.

 

 

«پرسیگ» که شخصیتی انزواطلب داشت، پس از موفقیت کتاب و از راه رسیدن شهرت، تلاش کرد تا شیوه‌ی زندگی سابق خود را تا جایی که می تواند، حفظ کند. پس از مرگ او، برخی از خبرگزاری ها از «مسافرانِ پرسیگ» نام بردند: افرادی که همچنان تا امروز، با موتورسیکلت به همان سفری می روند (از مینه‌سوتا به سن‌فرانسیسکو) که «پرسیگ» در اثرش آن را به تصویر می کشد؛ برخی دیگر نیز، اهمیت و تأثیرگذاری این کتاب را مربوط به گذشته در نظر گرفتند.

کتاب «پرسیگ» با در هم آمیختن موضوعی همچون تعمیر موتورسیکلت با پژوهش های فلسفی، به نوعی به «کتاب مقدسِ» نسلِ علاقه‌مند به «پادفرهنگ دهه های 1960 و 1970» تبدیل شد—نسلی که از نظر فکری، به یک میزان از پیشرفت فناوری، اندیشه های نسل قبل، رهبران سیاسی، و حتی اساتید خود در دانشگاه فاصله گرفته بود.

 

بی‌آنکه دستم را از فرمان موتور بردارم، به ساعتم نگاهی می اندازم. ساعت 8:30 صبح است. باد، حتی با سرعت شصت مایل بر ساعت، گرم و مرطوب است. وقتی ساعت 8:30 صبح این‌قدر گرم و خفه است، بعد از ظهر هوا چطور خواهد شد. باد بوی تند مرداب های حاشیه‌ی جاده را می دهد. ما در جلگه های مرکزی آمریکا از «مینیاپولیس» به سمت «داکوتا» می رانیم؛ جلگه هایی پر از لاشه‌ی مرغابی های شکارشده. این بزرگراهِ دوبانده‌ای است با آسفالتی قدیمی و از وقتی یک جاده‌ی چهاربانده موازیِ آن کشیده شده است، در این جاده چندان تردد نمی شود.—از متن کتاب

 


 

 

اما آگهی های درگذشت «پرسیگ»، جدا از هم‌نظر بودن درباره‌ی این که کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» یک یادگار از دهه‌ی 1970 است، در دسته‌بندیِ ژانر و محتوای کتاب که «پرسیگ» را به پدیده‌ای جهانی تبدیل کرد، با مشکل روبه‌رو بودند. این کتاب در ساده‌ترین شکل، روایتِ «اول-شخصِ» پدری است که به همراه پسر یازده ساله‌اش و دو دوست، به سفری با موتورسیکلت می رود، و به شکل همزمان، سفری اندیشمندانه و هستی‌گرایانه را به گذشته‌ی خود آغاز می کند. این شخصیت در طول سفر، به سوالاتی فلسفی می اندیشد که هم مایه‌ی خرسندی و هم مایه‌ی عذاب او هستند، و به رابطه‌ی شکننده‌اش با پسرش، دوستانش و جهان می پردازد.

 

 

کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» را می توان یک «رمان خودزندگی‌نامه‌ای» در نظر گرفت، چرا که این اثر در قالب یک رمان، ماجرای زندگی خود «پرسیگ» را پی می گیرد: داستان تبدیل شدن او از کودکی باهوش به جوانی سرگردان و سرکش، نویسنده‌ای حرفه‌ای، مدرس کالج، دانشجوی دکتری در رشته‌ی فلسفه، و بعد، درگیری با (و بهبودی از) یک بیماری روانی حاد که باعث شد «پرسیگ» در یک بیمارستان روانپزشکی بستری شود. 

اگرچه کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» از بسیاری جهات اثری منحصربه‌فرد به حساب می آید، «پرسیگ»، عنوان کتاب و برخی بینش های ارائه شده در آن را با الهام گرفتن از کتاب «ذن در هنر کمان‌گیری» اثر «اِویگِن هِریگِل» (منتشر شده در سال 1948) به وجود آورد. «هریگل»، فیلسوفی آلمانی بود که بین سال های 1924 و 1929 در ژاپن، در رشته‌ی تیراندازی با کمان (کیودو) تحت تعلیم استاد «آوا کنزو» قرار گرفت تا به گفته‌ی خودش، به درکی بهتر از «عرفان درون‌نگرانه‌ی خالصِ» ذن در «بودیسم» دست یابد.

 

با هر قدم ما، باتلاق به زمزمه، جیرجیر و وزوز می افتد و چهچهه می زند؛ همزیستیِ کامل میلیون ها موجود زنده که در نوعی زنجیره‌ی لطیف، زندگی خود را می گذرانند. در مسافرت با موتورسیکلت در مقایسه با روش های دیگر، همه چیز را کاملا متفاوت می بینید. در اتومبیل، همیشه در اتاق خودرو هستید و چون به آن عادت کرده‌اید، متوجه نمی شوید که آنچه از قاب پنجره‌ی اتومبیل می بینید، بیشتر شبیه به تماشای تلویزیون است. شما تماشاگری منفعلید و همه چیز از برابر شما به شکلی کسالت‌بار می گذرد. روی موتورسیکلت قابی وجود ندارد. شما با همه چیز کاملا ارتباط دارید. درون منظره‌اید و دیگر فقط تماشاچی آن نیستید.—از متن کتاب

 

با وجود همه‌ی این توضیحات، همچنان ممکن است سوالی در ذهن ما شکل بگیرد: ارتباط ذن با سفری از طریق موتورسیکلت چیست؟ اگر به «یادداشت نویسنده» در نخستین صفحه‌ی کتاب توجه کنیم، پاسخ ممکن است این باشد: این دو هیچ ارتباطی با هم ندارند. همان‌طور که «پرسیگ» می نویسد: «این مفهوم به هیچ وجه نباید با مجموعه اطلاعات مستند درباره‌ی آیین سنتیِ ذن در بودیسم، مرتبط در نظر گرفته شود.»

اما علی‌رغم این توضیح، صحبت های زیادی درباره‌ی ذن در کتاب مطرح می شود، و «پرسیگ» به مسائلی می پردازد که برای هر پیرو آیین ذن، آشنا به نظر خواهد رسید. کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» در مفاهیمی همچون «توهم خویشتن» کاوش می کند، و همین‌طور در راه های مختلفی که ذهن، ما را فریب می دهد و محدود می سازد.

 

 

«پرسیگ» تصویری ملموس از ناپایداری و گذرا بودن پدیده ها را ارائه می کند—هم در طول سفر با موتورسیکلت و رفتن از جایی به جایی دیگر، و هم در تأملات و اندیشه های خود در مورد «ماهیت موقتیِ» افکار، باورها، و حتی حقایق علمی. کتاب به شکل آشکار به انتقاد از مفهوم «وابستگی» و «تقلای بی‌وقفه» می پردازد: همان خواسته ها و امیال پرشوری که مشخصه‌ی اصلی دوران جوانی خودش بودند و باعث شدند او در بیمارستان روانپزشکی بستری شود.

آیا کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» را باید به عنوان اثری آموزشی درباره‌ی آیین ذن بخوانیم؟ پاسخ منفی است اما همچنین، این اثر را نمی توان فقط یک یادگار از «پادفرهنگ دهه‌ی 1970» در نظر گرفت. «پرسیگ» در این کتاب، از برخی بینش های آیین ذن و همین‌طور تجارب آکادمیک و شخصی خودش استفاده می کند تا تفاسیر خود درباره‌ی مفاهیم «یادگیری» و «اندیشیدن» را با مخاطبین در میان بگذارد—مفاهیمی که اهمیت خود را در زمانه‌ی کنونی نیز حفظ کرده‌اند.

کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» انتقادهایی را از برخی روش ها و گونه های اندیشه‌ورزی مطرح می کند، اما به هیچ وجه اثری مخالف اندیشه نیست. اگرچه کتاب، روایتی مربوط به یک سفر است، اغلب بخش های رمان در ذهن راوی رقم می خورد. در این سفر، خبری از تصادف نیست، یا پنچر شدن ناگهانی لاستیک، یا گریختن از حیوانات وحشی. چیزی که روایت را به پیش می برد، کاوش های روای در مسائل فلسفی است—مسائلی که راوی هم در دانشگاه و هم خارج از دانشگاه با آن ها روبه‌رو شده است. به شکل خلاصه، اندیشیدن در این رمان، معادل با صحنه های اکشن در در روایت های پرتنش و پرهیجان است.

 

سال ها پیش بود که برای نخستین بار، من و همسرم و دوستان‌مان مجذوب این جاده ها شدیم. ما یک بار از آن جاده ها گذشتیم. برای تنوع یا میانبر به بزرگراه اصلی، از آن مسیر رفتیم. چشم‌اندازی باشکوه بود و ما جاده را با آرامش و لذت ترک کردیم. بارها و بارها، این کار را تکرار کردیم؛ پیش از درک آنچه باید می فهمیدیم؛ اینکه این راه ها واقعا با جاده های اصلی متفاوت‌اند. آهنگ زندگی و شخصیت ساکنان آن مسیر، کاملا متفاوت است. آن ها جایی نمی روند. آن ها آن‌قدر مشغله ندارند که خوش‌مشرب نباشند. آن ها به مکان و زمان اشیاء واقف‌اند. دیگران اما همه‌ی این ها را فراموش کرده‌اند؛ آن هایی که سال ها پیش به شهرها مهاجرت و سلاله‌شان را گم کرده‌اند. این کشف حقیقی ما بود.—از متن کتاب

 

 

کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» در مقابلِ تفکر منطقی و عقل‌گرایانه قرار نمی گیرد. «پرسیگ» به گفته‌ی خودش، برای «بودایی که در تفکر تحلیلی وجود دارد، و به آن مسیر می دهد»، ارزش قائل است. او برخی بینش های ذن در بودیسم را به عنوان ابزاری قدرتمند برای رویارویی با مشکلات مختلف—از جمله خاطرات دردناک، ناآرامی در روابط شخصی، و خودِ تفکر—به ما پیشنهاد می کند اما تفکر منطقی نیز جایگاهی ویژه در نظر او دارد، و می توان از آن به عنوان یک عامل مکمل (و نه جایگزین) برای یادگیری، آزمایش های علمی، و تجارب روزمره استفاده کرد.

این گفته‌ی «پرسیگ» که «دانشگاه واقعی، وضعیتی در ذهن است»، به این معنا نیست که دانشگاه ها و تحصیلات عالی بی‌اهمیت هستند، بلکه دقیقا برعکس: این گفته، نوعی یادآوری از این موضوع است که بیدار کردن کنجکاوی و تمرینِ مهارت های لازم برای یادگیری در تمام طول عمر، عواملی هستند که تحصیلات عالی در دانشگاه ها را ممکن می سازند. به این صورت، در هر وضعیت یا جاده یا سفری که در زندگی خود هستیم، می توانیم مهارت های لازم برای یادگیری را با خود به همراه داشته باشیم.