تصور می کنم موفقیت کتاب ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت در بیست وپنج سال گذشته رویای هر نویسنده ای باشد؛ تحسین های منتقدان، میلیون ها نسخۀ فروخته شده به بیست وسه زبان، توصیف در رسانه ها با عنوان «کتاب فلسفه ای با گسترده ترین خوانندگان تاکنون». البته در سال های نخست دهۀ هفتاد و وقتی کتاب نوشته می شد، آن رویاها را داشتم اما به خودم اجازه ندادم که فکرم را معطوف آن کنم یا علنی بیانش کنم؛ از ترس اینکه به توهم عظمت و عود بیماری ذهنی سابقم تعبیر شود. اکنون رویاها واقعیت است و من ناگزیر نیستم دیگر نگران آن ها باشم.
«ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت»، یک بدیل دیگر، جدی تر برای موفقیت مادی پیشنهاد می کند. چندان بدیلی نیست بلکه بیشتر بسط معنای «موفقیت» به چیزی وسیع تر از صرفا داشتن یک شغل خوب و دوری جستن از مشکل است. هم چنین چیزی بیش از آزادی محض است. هدف مثبتی به کار می دهد به سوی آنچه محصور نمی شود. به گمانم این دلیل اصلی موفقیت کتاب است. کل فرهنگ ازقضا دقیقا در جست وجوی چیزی بود که این کتاب پیشنهاد می داد. به این معنا این کتاب، حامل فرهنگ است.
اگر شما موتورسوار باشید، همواره باید منتظر این اتفاق عجیب باشید؛ به محض اینکه با یک کتابخوان جدی هم کلام شوید و در حرف هایتان به موتورسیکلت اشاره کنید، گفت وگو به سمت «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» می رود! گویی همان طور که آن مثل قدیمی می گوید و «همه ی جاده ها به رم می رسند»؛ همه ی گفت وگوها در نهایت به سوی رابرت ام. پرسیگ و کتابش هدایت می شوند. «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» که در سال 1974 منتشر شد، امروز دیگر به کتابی کلاسیک بدل شده، کتابی که بیش از 5 میلیون نسخه اش به فروش رسیده است. کتابی با یک ویژگی نادر: محبوب و درعین حال آموزشی! این تنها کتابی است که همه آن را می شناسند و کلمه «موتورسیکلت» در نام آن وجود دارد، بنابراین طبیعی است هنگامی که مشخص شود شما موتورسوارید، می خواهند نظرتان را درباره ی آن بدانند! افسوس که این کتاب در واقع درباره موتورسواری نیست. واقعا درباره فناوری و بیماری روانی و سنت های رمانتیک و کلاسیک از اندیشه غربی و تبارشناسی و دیگر مسائل است، اما نه موتورسواری. موتورسواری واقعا فقط یک طنز است. داستان کتاب ترکیبی از اندیشه های فلسفی در سنت شرقی است که پیرسیگ «چاوتاکوا» می نامد. این چاوتاکواها همان سفر واقعی اند؛ بررسی ای عمیق در باب متافیزیک کیفیت.
قانون های طبیعت هم مثل ارواح، ابداع انسان ان. قانون های منطق و ریاضیات هم مثل ارواح، ابداع انسان ان. تمام جهان مقدس آفریدۀ انسانه؛ حتی این ایده که جهان آفریدۀ انسان نیست هم آفریدۀ انسانه. جهان بیرون از تصور انسان به هیچ وجه وجود نداره. همه چی یک روحه و در عهد باستان مثل یک روح شناخته می شده؛ همۀ این جهان متبرکی که ما تو اون زندگی می کنیم. ارواح به اون حکمرانی می کنن. ما اون چیزی رو می بینیم که می بینیم چون ارواح اون رو به ما نشون می دن؛ ارواح موسی، مسیح، بودا، افلاطون، دکارت، روسو، جفرسون، لینکلن و...
حق او برای گفتن هر آنچه می خواست، ارج نهاده می شد و به نظر می رسید اعضاء ارشد واقعا از استقلال اندیشۀ او لذت می برند و او را به شیوه ای مانند کلیسا حمایت می کنند. اما برخلاف اعتقاد بسیاری از مخالفان آزادی دانشگاهی، رویکرد کلیسایی اصلا به این معنا نبود که یک استاد می توانست دربارۀ هر آنچه به ذهنش می رسد، بدون هیچ مسئولیتی یاوه گویی کند. رویکرد کلیسایی به سادگی این است که مسئولیت باید در قبال خدای عقل باشد؛ نه معبودهای قدرت سیاسی. حقیقت این بود که او به افراد بی احترامی می کرد و موضوع به حقیقت یا دروغین و نادرست بودن گفته هایش ربطی نداشت و به همین دلیل، از نظر اخلاقی، نمی شد نظرهایش بی پایه اعلام شود. آنچه آنها آماده بودند به خاطرش او را نابود کنند، هر دلالتی مبنی بر این بود که حرف های او معقول نیست. او می توانست هر کاری می خواست بکند تا وقتی آن ها را از نظر عقلی توجیه می کرد. اما چه طور می توان از نظر عقلی انکار تعریف چیزی را توجیه کرد؟ تعریف ها بنیاد استدلال اند. نمی توانید بدون آن ها استدلال کنید. او می توانست مدتی حمله ها را با تردستی ها و رفت وآمدهای دیالکتیکی پرجزئیات و خیال پردازانه و اهانت هایی دربارۀ کفایت و بی کفایتی به تعویق بیندازد اما دیر یا زود باید چیزی متقاعدکننده تر از آن ارائه می داد. تلاش های او برای ارائۀ چیزی متقاعدکننده تر به تبلوری فراتر از مرزهای سنتی خطابه منتهی و به قلمرو فلسفه وارد شد.
آدم ها به کارخانه می آیند و از ساعت هشت تا پنج بی هیچ پرسشی وظیفۀ بی معنایی را انجام می دهند زیرا ساختار این شیوه را می طلبد. هیچ شرور یا «آدم بدجنسی» وجود ندارد که بخواهد آنها زندگی بی معنایی داشته باشند. فقط ساختار، فقط سیستم است که آن را می طلبد و هیچ کس حاضر نیست وظیفۀ هولناک تغییر ساختار را فقط به دلیل بی معنایی به عهده بگیرد. اما ویران کردن یک کارخانه، شورش علیه یک حکومت یا اجتناب از تعمیر موتورسیکلت فقط به دلیل اینکه سیستم است، حمله به معلول ها به جای علت هاست و تا وقتی حمله فقط به پیامدها باشد، هیچ تغییری ممکن نیست. سیستم حقیقی و واقعی، خود عقلانیت، بنیاد اندیشۀ نظام مند فعلی ماست و اگر کارخانه ای نابود شود ولی عقلانیتی استوار باشد که آن را تولید کرده است، پس عقلانیت به سادگی کارخانۀ دیگری تولید می کند. اگر یک انقلاب، یک حکومت نظام مند را نابود کند اما الگوهای نظام مند اندیشۀ مولد آن حکومت دست نخورده باقی بمانند، آنگاه آن الگوها خود را در حکومت آینده تکرار می کنند.
مدیر محترم سایت . کتاب بسیار جالبی است با چاپ و صحافی خوب و جلد گالینکور . اما متاسفانه ترجمه ضعیف نکات مثبت آن را تحت تاثیر قرار داده جا دارد که ناشرین محترم در این گرانی کاغذ و کتاب در زمان چاپ یک چنین کتابهایی به بررسی ترجمهها قبل از چاپ توجه ویژه ای مبذول فرمایند به عنوان نمونه در ذیل به قسمتی از متن صفحه اول کتاب ارجاع داده و آن را با ترجمه قبلی این کتاب مقایسه میکنم که خود گویای چگونگی کل ترجمه کتاب است. ترجمه خانم گنجی :"باد بوی تند مرداب حاشیه جاده را میدهد مادر جلگههای مرکزی مینیاپولیس به سمت داکوتا میرانیم . جلگه هایی پر از لاشه مرغابیهای شکار شده" ترجمه قبلی کتاب :"بوی تند و زننده ای از باتلاقها با باد همراه است . ما در منطقه دشتهای مرکزی آمریکا در حرکتیم جایی که پر ازآبگیرهایی است که مرغابیان فراوان در آنها شناورند و به این دلیل محل خوبی برای شکار مرغابی میباشد. ما بسوی شمال غربی از مینیاپولیس بسوی داکوتا میرویم"
چه کار خوبی کردید هردو متن را گذاشتید چون به وضوح ترجمه خانم گنجی در همین متن با اختلاف بهتر است و ترجمهی پیشین را اگر از همین چند جمله هم قضاوت کنیم، فاجعه است و چه خوب که ترجمهی جدید به این خوبی منتشر شده است.
سایز کتاب پالتویی است.ب اشتباه زدید رقعی
سلام و وقت به خیر این قطع پالتویی نیست. این قطع به رقعی اروپایی مشهور است. متشکریم از همراهی شما