باید عنایت داشته باشید که ما با دنیا قطع ارتباط نکردهایم، اصلا هم دوست نداریم قطع ارتباط کنیم. هنر و ادبیاتمان، فیلمهایمان، رادیومان، گشتوگذارهای گاهوبیگاهمان در جاهایی غیر از اینجا، همگی باعث میشوند با زندگی آمریکاییها دائم در ارتباط باشیم. قطع ارتباط کامل دردسرهای زیادی دارد. تازه، جفا در حق بچههایمان است اگر کاری کنیم که بین مردم بیرون از اینجا احساس غربت کنند. اینطوری شاید این شبهه را ایجاد کند که زندگی توی والدن دوم عجیبغریب یا حتی کمارزشتر از زندگی بیرون است.
فریزیر، با خونگرمی بیشتری، دنبالۀ صحبتش را گرفت: «احساس ناایمنی! سیستم ازدواج نوعی کاسبی با همین احساس است! یک ازدواج معمولی توی طبقۀ متوسط معنیاش چیست؟ توافق میکنند که شوهر خانه و پوشاک و خوراک و شاید هم کمی سرگرمی فراهم کند، زن هم آشپزی و نظافت و مراقبت و تربیت بچهها را بهعهده میگیرد. مرد برای انتخاب و تغییر شغلش نسبتا آزاد است، ولی زن انتخابی ندارد، مگر بین پذیرفتن یا نادیدهانگاری وظایفش. از نظر قانونی، زن حق حمایتشدن دارد و مرد حق نوع خاصی از کار. قضیه آنجا بدتر میشود که زنهایمان را طوری آموزش میدهیم که انگار برابرند و قول برابری هم بهشان میدهیم. تعجبی دارد که دیر یا زود همۀ خیالاتشان به باد میرود؟ علاجی که الآن به ذهنشان رسیده احیای شعارها و روحیاتی است که این سیستم را قدیمها خوب راه میانداخت. به همسر خوب میگویند کار در خانه و مراقبت از بچهها را افتخار و امتیاز بداند. به خوردش میدهند که وجودش لازم است و عامل خوشبختی و سلامتی شوهر و بچههایش اوست. زن خانهدار معمولی هم معمولا سرآخر با این سرنوشت کنار میآید! ولی زن باهوش، اگرچه بسیار مشتاق است که این حرفها را باور کند، خیلی زود پیچش مو را میبیند. خوب میداند اگر فرد دیگری هم این کارها را انجام بدهد، به حال خانوادهاش فرقی ندارد. دوست دارد نقش مادر را خودش ایفا کند، ولی این نقش همانقدر با کارهای روزانهاش مرتبط است که نقش پدر با کارهای کارخانه یا مزرعه یا اداره.»