کتاب دوازده

The Twelve
(کتاب دوم از سه گانه «گذرگاه»)
کد کتاب : 8616
مترجم :
شابک : 978-6001820977
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 831
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

برنده جایزه بهترین داستان وحشت گودریدز سال 2012

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب دوازده اثر جاستین کرونین

کتاب «دوازده» رمانی نوشته «جاستین کرونین» است که اولین بار در سال 2012 منتشر شد. «کرونین» یک بار دیگر مخاطبین را به دل رستاخیزی می برد که به واسطه کارهای انسان ها اتفاق افتاده است. در قاره آمریکای شمالی، یک آزمایش علمی ناموفق، اغلب انسان ها را به موجوداتی مرگبار مانند خون آشام ها تبدیل کرده و جهان سابق را به نابودی کشانده است. داستان به بازماندگان این فاجعه می پردازد و روایت را بین «سال صفر»—وقتی شیوع ویروس آغاز شد—و 97 سال بعد تغییر می دهد: زمانی که اجتماع های کوچک بازمانده از انسان ها نه تنها برای بقا، بلکه برای ریشه کن کردن طاعون مرگبار و همینطور شکست دادن حکومتی مستبد که به تازگی قدرت را به دست آورده، تلاش می کنند.

کتاب دوازده

جاستین کرونین
جاستین کرونین (متولد 1962) نویسنده آمریکایی است. وی تاکنون پنج رمان نوشته است: مریم و اونیل و مهمان تابستان و همچنین یک ترامپ سه گانه خون آشام که شامل The Passage ، The Twelve و City of Mirrors است. او برنده جایزه بنیاد همینگوی / PEN ، جایزه استفن کرین و جایزه وایتینگ شده است.
نکوداشت های کتاب دوازده
Cronin's masterly prose and intricate plotting bring an entire world to life.
نثر استادانه «کرونین» و پیرنگ پیچیده اثر، به جهانی کامل زندگی می بخشد.
Library Journal Library Journal

A satisfying read.
داستانی رضایت بخش.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

Enthralling, emotional and entertaining.
مهیج، پراحساس و سرگرم کننده.
San Diego Union-Tribune

قسمت هایی از کتاب دوازده (لذت متن)
اتفاقی برای «امی» درحال افتادن بود. زنجیرها را می کشید و به نظر می آمد فشار این حرکت در حال تکه تکه کردن اوست. حمله ها پشت هم می آمد و هر لحظه بیشتر و شدیدتر می شد. با تکانی نهایی، بدنش بی حرکت شد؛ «پیتر» برای لحظه ای با امیدواری فکر کرد تمام شده است. اما نشده بود.

او زنی بود با سه زندگی دو زندگی پیشین و یک زندگی پسین. در اولین زندگی پیشین خود، دختری کوچک بود. جهان پر از شکل های معلق و نورهای روشنی بود که چون نسیمی در میان موهایش از مقابلش می گذشت و او چیزی نمی گفت. هشت ساله بود که سرهنگ، او را به بیرون دیوارهای «کلنی» برد-تنها و بدون سلاح، حتی بدون شمشیر، و آنجا رها کرد.

زیر درختی نشست و تمام شب گریه کرد، و وقتی خورشید بالا آمد، «آلیشا» تغییر کرده بود؛ دیگر دختر روز قبل نبود.