این پیشنهادی نیست که بتوانید بگذارید که از دستتان برود. استاد بهترین خود را در این اثر ارائه داده است. این یک داستان اجتماعی است که می تواند متناسب با عنوانش باشد
از آن نوع داستان هایی که می توانید با فراغ خاطر بخوانید... اثری ارزشمند و فلسفی، که نقدی اجتماعی و تعمق درباره ی اینکه چگونه تجربیات مختلف ذهن ما را شکل می هد ارائه می کند.
کتابی باریک در مورد یک مرد عادی در شرایطی غیرعادی که بر نفرتش غلبه می کند و یاد می گیرد که با عقل و نزاکت زندگی کند
آن هایی که ردیف های جلو بودند به نرمی حرکت کردند. دیردر با آن بلوز قرمز روشنش به سادگی قابل تشخیص بود. بقیه ی دوندگان با هم متراکم شده بودند، و شروع آن ها زیاد نرم نبود. یکی دو نفر افتادند و لازم شد آن ها را بلند کنند. تعدادی از مردان جوان که لباس دوچرخه سواری و کلاه های به پشت برگشته پوشیده بودند به «مایلی جکوبز» تنه زدند. اسکات بازوی او را گرفت و تعادل ش را حفظ کرد.
وقتی اسکات از خرید شیرینی برگشت، شروع به قدم زدن به سمت ورودی خانه کرد، بعد به سمت درخت نارون قرمز در حیاط جلوی خانه اش تغییرجهت داد. رنگ برگ ها تغییر کرده بودند، اما به لطف پاییز گرم هنوز بیشترشان مودبانه روی درخت در حال خش خش کردن بودند. پایین ترین شاخهٔ درخت شش فوت بالای سرش قرار داشت، و ظاهرش دعوت کننده به نظر می رسید. او کیسهٔ شیرینی را انداخت، دستانش را بلند کرد، زانوهایش را خم کرد، و پرید. او به سادگی شاخهٔ درخت را گرفت، کاری که یک سال قبل حتی نزدیک به انجام دادنش هم نمی شد. ماهیچه هایش هیچ از بین نرفته بودند؛ آن ها هنوز فکر می کردند می توانند مردی که وزنش ۲۴۰ پوند بود راتحمل کنند.
الایس او را به اطاق پذیرایی راهنمایی کرد، جایی که پنجره بزرگ داشت که از آن زمین گلف شهر گسل راک دیده می شد، جایی که حالا او و همسرش در آن محدوده زندگی می کردند. دکتر باب گاهگاهی یک دست گلف بازی می کرد، اما بیشتر به تنیس چسبیده بود. همسر الایس بود که از بازی گلف لذت می برد، و اسکات فکر می کرد که شاید دلیل اینکه اوقاتشان در زمستان را در جای دیگری در فلوریدا که امکانات ورزشی مشابه داشت نمی گذراندند، و همینجا مانده بودند، همین باشد.
برخی از محبوب ترین و پرفروش ترین نویسندگان در دنیای ادبیات، تمام مسیر حرفه ای خود را با به کارگیری هویت هایی جایگزین خلق کرده اند.
سریال های که از ادبیات داستانی اقتباس شده اند و زندگی جدیدی را به آثار ادبی بخشیده اند.
آثار کینگ نه به خاطر تاریکی ذاتی بلکه به خاطر امیدبخش بودن ماندگار شده است
بخش زیادی از چیزی که آن را «زندگی طبیعی انسان» می نامیم، از ترس از مرگ و مردگان سرچشمه می گیرد.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
از آثار کلاسیک جاودان گرفته تا شاهکارهای مدرن، به نظر می رسد که نویسندگان همیشه از واقعیت های غم انگیز و غیرمعمول زندگی خود برای خلق داستان های به ظاهر خیالی استفاده می کرده اند.
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
معمولی بنظرم خیلی دور از مخاطب بود
بسیار کتاب خوبی بود حتما بخونید اما قبلش من پیشنهاد میدم فیلم ۳_آیِرن(محصول ۲۰۰۴ ساخته کیم کو دوک) رو ببینید و بعد از سکانس پایانی سراغ این کتاب برید ، بنظرم ایده این کتاب از اونجا به ذهن استیون کینگ رسیده
ترجمه سعید دوج ماشینیه و اصلا خوب نیست.
واقعا کتاب خوبیه، حیف که خیلی کمه. درمورد ترجمه سعید دوج چیزی نمیدونم اما اسم کتاب ارتفاع نمیشه ناموسا، عروج نزدیکترین چیزه بهش. شخصا خیلی لذت بردم از کتاب و اخرش بغضم گرفته شد، ترجمه کتاب خوبه اما بعضی جاهاش حذفیات رو متوجه میشید اگه دقت بکنید.(اگه کتاب زبان اصلی بخونید میتونید راحتتر بفهمید کجاهاش حذف شده). پیشنهاد میشه بخونید،لذت بخشه و پیام خوبی داره.
مثلا چه قسمت هایی حذف میشه؟ فقط قسمتهای اروتیک یا چیزهای دیگه هم هست؟
عروج چهلصفحهش خورده شده!😲
عجیبه واقعا!
چطور میشه این کتاب را بعنوان هدیه فرستاد؟
ترجمه سعید دوج خوب نیست داستان هم خسته کننده است
بهترین کتاب همه دوران
خیلی عالیه